چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

چهارده سکانس از زندگی امام خمینی

چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۲۹ ب.ظ

به نام خداوند جان و خرد

چهارده سکانس از زندگی امام خمینی                                     

بیژن شهرامی

1این اولین باری است که شاه اسم «روح الله خمینی» را می شنود.هرچه فکر می کند او را به خاطر نمی آورد.

در این حال رییس ساواک به یادش می آورد او همان کسی است که در مراسم ختم آیت الله العظمی بروجردی حاضر نشد جلوی پایتان بلند شود!

***

2به امام که سالها استادش بوده است می گوید:من زیر بار منت هیچ کسی نمی روم الاّ شما.آقا لبخندی می زند و می فرماید: زیر بارمن هم نرو!

***

3مؤدن قبل از پایان درس امام شروع به اذان دادن می کند.شاگردان ناراحت می شوند.امام  می فرماید: مشکل از ماست که درس را قدری دیرتر تمام کردیم نه از این بنده خدا که دارد سر وقت به وظیفه اش عمل می کند.

***

4سیدی سالمند از پلکان هواپیما پایین می آید.همه دوربین ها آن را لحظه تاریخی ورود امام به ایران می پندارند.اما لحظه ای بعد می فهمند او برادر بزرگتر امام است که به اصرار ایشان جلوتر افتاده است.

***

5طلبه ها یکی پس از دیگری از راه رسیده اند و امام که زودتر از همه در شبستان کوچک مسجد حضور پیدا کرده است درس را شروع می کند.

پند پایان درس امروزضرورت وقت شناسی است و این که باید جوری از خانه بیرون بیایند که همه با هم برسند نه یکی یکی.

***

6آدم ساده اندیشی از امام به دادگاه شکایت کرده آن هم به این دلیل که خانه اش در جریان حمله صدام به یکی از شهرهای مرزی از دستش بیرون آمده است!

احضاریه دادگاه به دست امام می رسد.می فرماید:یا شاکی را راضی می کنید یا شخصاً در دادگاه حضور پیدا می کنم!

***

7آیت الله العظمی محمد علی اراکی پس از مرخص شدن از بیمارستان به جماران آمده است تا امام خمینی را ببیند و سپس به قم برود.او که چند سالی از امام بزرگتر است به محض دیدن ایشان در سلام دادن پیش دستی می کند و می گوید:السلام علیک یابن رسول الله.

***

8یکی از مقامات با پیرمردی خدمت امام رسیده است.آقا از وی می پرسد:ایشان کی هستند؟ می گوید:پدرم هستند! با عتاب می فرماید:پس چرا جلوتر از او  وارد شدی؟

***

9امام راضی نیست وضع زندگی اش بهتر از مردم باشد ولو در حد یک پنکه یا کولر آبی ساده.به همین خاطر وقتی می فهمد پسرش آقا مصطفی موجبات خنکی اتاقش را فراهم آورده است ناراحت می شود و می فرماید:مصطفی می خواهد مرا جهنمی کند!

***

10نتیجه انتخابات شهر خمین برخلاف انتظار برادر امام است چرا که او  با دادن اطلاعیه از شخص دیگری حمایت کرده و حالا می بیند فرد رقیب به خانه ملت راه یافته است.به همین خاطر نامه می نویسد و از روند برگزاری انتخابات شکایت به جماران می برد.

امام در پاسخ می فرماید:«در شهر من انتخابات برگزار شده،برادرمن هم از فلان شخص حمایت کرده و حالا رقیب رأی آورده است انتخابات از این سالمتر؟»

***

11یکی از فرماندهان جنگ در حال ارائه گزارش از جبهه های جنوب است.امام که می بیند «شط العرب» گفتن های او تمامی ندارد می فرماید بگویید:«اروند رود»

***

12کسانی که با هزار زحمت تدارک مصاحبه امام با خبرنگاران شبکه های پرمخاطب جهان را داده اند فکر همه چیز را کرده اند الا همزمانی آن با وقت اذان ظهر.

این گونه است که مصاحبه به دلیل رفتن امام به اندرونی خانه برای اقامه نماز اول وقت نیمه تمام می ماند!

***

13سرنشینان کشتی که راهی بندر جده و شهر مکه هستند از بلد نبودن احکام سفر حج نگران هستند.امام که همسفر آنهاست با فروتنی روحانی کاروان می شود و باید ها و نبایدهای این فریضه را برایشان جا می اندازد.

***

14بعضی به بهانه محو کردن آثار طاغوت درصدد آسیب رساندن به آثار تاریخی ایران باستان برآمده اند.خبر که به امام می رسد می فرماید:«از آثار تاریخی باید محافظت بشود.»

درج شده در ماهنامه سلام بچه ها خرداد1392


  • ع ش

نظرات (۱)

خواندنی بود و لذت بخش
سپاس
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی