پند شبلی
سه شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۲۵ ب.ظ
🌻💰شبلی از بازار بغداد رد میشد که پیرمردی را دید با کارگرِ باربری بر سر یک درهم جنگ میکند و با شلاق بدهی خود را از او میخواهد. جمعی آن صحنه را نگاه میکردند.
🔅شبلی شلاق از دست پیرمرد گرفت و بدهی جوان را در دست کارگر گذاشت.
گفت: ای پیرمرد، بر خود چقدر عمر میبینی که چنین در سن پیری به دنبال درهم و دیناری؟!
🍀 به خدا قسم من میترسم ذکر «لااله الا الله» را بر زبان بیاورم و نمیگویم. چون ترس دارم لا اله را بگویم و بقیه را اجل امان ندهد بر زبان آورم و کافر بمیرم. من به اندازه فاصله لا اله تا الا الله گفتن که چشم برهمزدنی زمان لازم دارد بر خود عمری نمیبینم.
⭕️ در این بین، جوانی چون این سخن شنید بیهوش شد و افتاد و جان داد.
🌟💥شبلی گفت: ای پیرمرد برو و در کسب دنیای خود مشغول باش، آن کس که پند مرا باید میگرفت، گرفت.
- ۹۶/۰۸/۰۹