چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

غذای خلیفه

چهارشنبه, ۴ دی ۱۳۹۸، ۰۷:۴۰ ب.ظ

"هارون الرشید" درخواست نمود کسی را برای "قضاوت" در بغداد انتخاب نمایید.

اطرافیان او همه با هم گفتند "عادل تر" از "بهلول" سراغ نداریم او را انتخاب نمایید.

"خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند."

بعد از دیدار با بهلول به او "پیشنهاد" قاضی شدن در بغداد را داد.

بهلول گفت: من "شایسته" این مقام نیستم و "صلاحیت" انجام چنین کاری را ندارم.

هارون الرشید گفت: تمام بزرگان بغداد تو را "انتخاب" کرده اند چگونه است که تو "قبول نمی کنی!"

بهلول جواب داد: من از "اوضاع و احوال" خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا "راست است یا دروغ!"

اگر راست است که من به دلیلی که گفتم شایسته این مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که "شخص دروغگو"" صلاحیت" قضاوت کردن ندارد!

هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول در خواست کرد یک روز به او "مهلت" دهند تا فکر کند.

فردا صبح "اول طلوع" بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد می زد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده‌اید!!

مردم گفتند: بهلول دیوانه شده است؟!

خبر "دیوانگی بهلول" به خلیفه عباسی رسید...

هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت:
او دیوانه نشده است او بخاطر "حفظ دینش" از دست ما فرار کرده تا در "حقوق مردم" دخالتی نداشته باشد!

حتی زمانی که از "غذای خلیفه" برای او می آورند می گفت:
 این غذا را به سگ ها بدهید بخورند حتی اگر آنها هم بفهمند مال خلیفه است نخواهند خورد.

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی