دو حکایت از لطایف الطوایف
پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۱۸ ب.ظ
ظریفی به در خانه ی بخیلی آمد و چشم بر درز در نهاد دید که خواجه طبقی انجیر در پیش دارد و به رغبت تمام می خورد.ظریف حلقه بر در زد.خواجه طبق انجیر را در زیر دستار پنهان کرد و ظریف آن را دید.پس بخیل بر خاست و در بگشاد .ظریف به خانه ی او درامد و بنشست .خواجه گفت :چه کسی و چه هنر داری؟گفت مردی حافظ و قاریم و قرآن را به ده قرائت می خوانم و فی الجمله آوازی و لهجه ای نیز دارم.
خواجه گفت :برای من از قرآن آیتی چند برخوان.ظریف بنیاد کرد که:
والزیتون و طور سینین و هذالبلد الامین.خواجه گفت:(والتین)کجا رفت؟
گفت زیر دستار رفت.
یکی از اولاد خلفای بنی عباس داعیه ی خلافت داشت و به غایت طلم پیشه و ستم اندیشه بود .ندیم خود را گفت که برای من لقبی پیدا کن مثل (معتصم بالله)و (متوکل علی الله)ندیم گفت (نعوذ بالله)
- ۹۹/۰۷/۱۷