چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

شفای چشم

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۲۲ ب.ظ

در احوالات آیت الله بروجردی هست همه می دانند و نوشتند که ایشان می فرماید:حدود سن چهل و پنج و پنجاه ساله بودم که یک روز منزل ما به چشم درد مبتلا شدم خیلی درد کشیدم و شدید این چشم درد مرا اذیت کرد بیم آن می رفت که نور چشمم خیلی ضعیف شود خوب یک آدمی که پنجاه سال منهای هفت سال چهل و سه سال فقط با کتاب و نوشتن سر و کار داشت چشمی برایش نمی ماند آن هم با آن زحمتی که ایشان برای علم می کشید و کشیده بود روز عاشورا بود که دسته آمد منزل ما من ایستاده بودم کنار پنجره داشتم این سینه زن ها را نگاه می کردم بروجرد و خرم آباد هم در عاشورا یک محلی را درست می کنند تربت می ریزند در آن و گل درست می کنند عین تابستان که یک نفر می رود شما کند آن گونه می رود در آن گل از سر تا پا تمام هیکل خود را گل مالی می کنند و می آیند بیرون گفت:داشت سینه می زدند و اشک می ریختند و عزاداری من گفتم حسین جان این گلی که به بدن عزاداران تو هست این گل از آن کار بر می آید همین گونه که دسته از جلویم داشت می رفت سینه می زدند و گل بود در سر و بدنشان انگشتم را مالیدم به یکی از عزادار ها و یک ذره گل سر انگشتم نشست مالیدم به دوتا چشمم تا آخر عمرشان هم چشمشان بهترین چشم بود عینک هم نگذاشتند.
 
🎙 به نقل از استاد شیخ حسین انصاریان

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی