چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

دیری است که...

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۳۵ ب.ظ

عادل ضربی-دیر زمانی است که چسب انگشت ها ، گیرایی و چسبندگی گذشته را ندارند چون گیرایی حرص و آز و مدیریت ناکارآمد بالا رفته است . رایحه ی میوه ی پرتقال ، تا یک قدمی هم به مشام نمی رسد چون بوی تند دورویی همه جا را فرا گرفته است .
غروب ها که می شد هزاران گنجشک ، میهمانی بزرگی را روی تک درخت وسط خانه ی «محمد جعفر سعیدی» راه می انداختند و انگار روی ارثیه ی نداشته ی پدری شان ، بحث و جدل راه می انداختند ، اما اکنون جیک هیچکدام در نمی آید . گویا به توافق رسیده اند و خبری از قسم و دعوا و شاهد نیست چون سازش کاری پشت پرده، عده ای از گنجشکان را خام کرده است .
دیشب از سحر تا سپیده از پنجره ی چوبی رو به پرچین باغ ، سراپا فالگوش ایستادم اما صدای هیچ خروسی نیامد چون خروس با محل را سر می برند .
وزغ ها در شب‌های بهاری مزرعه برنج « مشهدی ممل» دیگر ادا در نمی آورند چون فاضلاب شهر ، آرامش را از آنها گرفته .
خبری از زنبورهای قرمز بزرگ کمرباریک که روی خوشه های انگور مغازه ی « مشهدی خلیفه کریم‌زاده » حسابی مشتری را کلافه میکردند نیست چون امواج بی مهرها و تخته ی پهن ما ، آنها را فراری داده .
بوی ادویه جات و آویشن مغازه ی زنده یاد « عبدالحسین مرادی » از یاد رفته است چون کرونا مدیریت نشد .
متر پنجاه سانتی اندازه گیری پارچه در کلبه ی بزازی مرد چشم آبی محله ی مور « زنده یاد حاج غلامرضا مرادی » گویا خاطره ای بیش نبود چون اکنون نیازی به نیم متری نیست با یک بده بستان میشود اندازه ی دارایی او ، ثروت به هم زد .
آرایشگاه ته کوچه ی باریک مور با مرحوم « اوس گرگ الله » رو به آسمان تخته شد چون دیجی کالا وسایل خود آرایشی هم در سبد خود دارد .
«حی فرض از علی اکبر » سید ناصر قدسی در امتداد افق محو شد چون با این نوحه ها نمی شود یه پا دو پا رفت و رقاصی کرد .
بر شالوده ی تنها حمام عمومی شهر اکنون ماشین های ویژه ی زرد ، رقاصی برای مسافر راه انداخته اند و خواب «مرحوم جانمحد بزمیان» را به هم ریخته اند چون دلمان نیاز به حمام دارد .
کنارش که میگذشتی ورانداز میکرد و چه یتیم بودی چه پدر داشتی می‌گفت : «قرمساق قروم پف پدرسوخته» الان کسی جرات این شوخی را ندارد چون آستانه تحمل مان کم شده است .
هنوز حسرت ورق زدن صفحه های رنگی مجله ی جوانان امروز « نعمت الله کریم‌زاده » بر دل خیلی از ماها مانده چون هر روز صبح تیتر مجلات ورزشی روی تلفن همراهمان هست اما آن ذوق را نداریم .
«کپی شارپ » مرحوم میرعلی تقوی اکنون دیگر خیلی سیاه می زند چون خروجی دل هایمان کاغذ سفید را هم سیاه میکند .
مگر میشود از کنار ریتم هماهنگ چکش و سندان و صدای لطیف نوحه خوانی مرحوم « اوس جمعه عباسی » بی تفاوت گذشت ؟ رفت اما روح ما نیاز به چکش کاری دارد تا قدر صدا و نجابتش را بدانیم .
کیه تو باغ ؟ صدای ستبر و مردانه ی « میرزا » از باغ کنار قبرستان قدیمی نمی آید چون باغ را حلا کرده اند .
« ای خدای عالمیان » سی محرضا در تاریکی غروب آرام آرام محو شد چون دیگر قبل از آن صدای « ربنا » نمی آید .
از دهانه ی قنات اکنون لجن بیرون می آید چون چرک ها و پلشتی های رفتاری ما آبهای زیرزمینی را هم آلوده کردند .
شیرینی های راحتی مرحوم زنده یاد « محمدعلی پازهری » اکنون گلوگیر شده اند چون عصاره و اسانس نگهدارنده به آن اضافه کرده اند .
عصای فرهنگی بذله گو مرحوم « محمدکاظم قدیم » در گوشه ایوان قدیمی خانه اش بایگانی شده است چون قدر نکته سنجی هایش را ندانستیم .
از همان اول شانس من در «شانسی های مرحوم نصو» با من یار نبود چون خودم تلاشی نمیکنم منتظر شانس و اقبال و مستمری کمیته امداد هستم .
صدای تک تک «مکینه» آسیاب خان‌ها ، جایش را به ویز ویز آرامی داده که انگار نای نفس کشیدن ندارد چون برای بد آسیاب شدن نیاز به صدای بلند نیست باید آرام کار کرد .
میوه فروشی جای پاتوق استقلال و پرسپولیس «رادمنش محمدی » را کشتارگاه مرغ خالقی پر کرده است چون دیگر کسی مرغ محلی پرورش نمی‌دهد .
چند وقتی است موتور هوندای فوتبال لنده « حبیب زارعی » گوشه حیاط پست دهدشت پارک شده است چون حاضر به استفاده از مواد نیروزا نیست . دلم لک زده برای اسپک های چاهکن مرحوم « محمدرضا سپهر » رفت چون جاده ناهموار بود و شیب آن زیاد و ... .
خنده های ملیح مرحوم «سید محنبی» آخر دکانش آرام آرام محو شد چون خدا دوستش داشت و فروشگاه‌های زنجیره ای دیگر محلی برای کاسبی او نگذاشت .
چه ساعت ها در انتظار دستپخت « خوبیار » سر صف نانوایی ایستادیم و آخرش گفتند تمام شد چون نانش به دل می نشست اما الان نان راحت گیر میاد چه فایده؟ مثل پلاستیک گلویت را می گیرد . شیرجه های بی دلیل « عبدالله رضوی » در دروازه انگار رو به تنگدستی و برهوت فراموشی بود چون ضمانت ها و اقساط وامها امانش را بریده اند .
« اردلان عادل اومه » کاش می گذاشتند خوب دست می زد و تشویق می‌کرد تا چیزی ته دلش نمی ماند اما نشد چون نیاز ورزشگاه‌های امروز ما ، ناسزای ناموسی است .
کمربند ها را محکم ببندید . زرد قناری «شمس الله فتحی» تیک آف کرده جلو دبیرستان منتظری و دیگر بر نمی‌گردد چون عیب است پشت تویوتا سوار شدن .
محاسن سفید زنده یاد «مشدی امونی» دیگر بوی نفت و گازوییل نمی دهد چون از دست نازل بنزین و بشکه های بیست لیتری رها شده . انصاف کجا رفت ؟ او دیگر حاضر به فروش بنزین لیتری سه هزار تومان نیست .
درخت توت باغ « محتعلی» سالهاست نازا شده و این اواخر نمیدانم به کجا بار سفر بسته چون جایش آرماتور و میلگرد بلند کرده اند و کود های شیمیایی امانش را بریده اند .
آش و حلیم « پیروزی » سالهاست ته گرفته و بستنی اش ، طعم مکتب وهم و خیال می دهد چون بسته بندی های بی کیفیت فلان برند بستنی نانش را آجر کرده اند . گم کرده ام در میانه ی راه صداقت « تاته میرزا » را در بن بست نرسیده به مسجد صاحب الزمان . چون اصالت خود را گم کرده ام . کمال گویا با هیچکس قرابت ندارد نشان به آن نشان که کلمه ی « آخالو » از یادش رفته است درست میگوید . چه معنی دارد به کسی که نسبتی با تو ندارد بگویید آخالو ؟
عطسه های بلند « شیخ زاهد ولیپور» آرام آرام در دشت سکوت ، ساکن شد کلافه شده از دست قصاب‌هایی که جگر و چربی را باهم به قیمت گوشت می فروشند . دیگر کسی با شوخ طبعی های زنده یاد « یوسف نوروزی » قهقهه سر نمی دهد چون دل و دماغی برای کسی نمانده است . خیال بچه ها از چشم غره های شهید « حمداله جوادی » راحت شده است ولی الان لات و لوت ها راحت در شهر جولان می‌دهند .
نصفه ساندویچ های بشیر و جلال خشکیده شده اند و دندان می شکنند چون نان ساندویچی خمیری روده ها را در هم می پیچاند . «آغاخان» رها کرده دستفروشی را . بدجور آویزان درشکه ی زندگی شده بالاخره او هم زندگی میخواهد .
کلاه دایره ای همیشه ماندگار « علی محمد تقوی » سالهاست بر چوب رختی رنگ و رو رفته ی زندگی سنجاق شده است چون کلاه مال سر خودت نیست باید سر دیگران کلاه گذاشت . کوچه باغ محله ی مور چند صباحی است که گامهای آرام و متین « حمداله صالحی » را از یاد برده چون ما با پرطمطراق ها کار داریم .
دفتر تاریخ ضرغام عشایر در قلعه مدتهاست با کوچ « حاج ابوالحسن ضرغامی» مهر و موم شده ، ما نیاز به تاریخ نداریم .
کاروانسرای «برافتو» سالهاست که مسافر نمی پذیرد چون خوابگاه شبانه روزی آمده ولی خروجی خوبی ندارد .
همه ی این آمدن و رفتن ها ، همه این سوالات و پاسخها ، همه ی این آه کشیدن های بلند عمری بود که گذشت . تقابلی بود بین سنت و مدرنیته که به نفع سنت تمام که نشد هیچی، مدرنیته هم ناقص شد و زمین گیر . حالا نه این را داریم و نه آن . اما ما می توانستیم در دعوای بین این دو فرزند جهان ( سنت و مدرنیته )؛ درست عمل کنیم . جذبه و گیرایی مدرنیته چنان هوش از سرمان برد که در نقش داور ، قضاوتمان یکطرفه شد و جانب تجدد را گرفتیم . نوگرایی اگر در بستر سنت باشد مایه پیشرفت خواهد بود . پشت کردن به سنت یعنی معلق ماندن در بی هویتی . یعنی پر سرگردانی در فضا .
بخشی از این نوستالژی محصول و از الزامات جهانی شدن بود و بخشی ناشی از گمگشتگی ما .
به خدا می شد و می شود همگام با تجدد حرکت کرد و همان ها را هم داشت .
از گردنه ی اول لنده که وارد می شوم بغض گلویم را می فشارد . شهر در بهتی رعب انگیز پرسه می زند.
خدایا مددی ...

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی