چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

خدا بمرم

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۰۷ ب.ظ

در سفر زیارتی به سوریه با بانویی سالمند همسفر شده بودیم که به اتفاق دخترش برای زیارت آمده بود.بانو هر وقت خسته می شد می گفت:خدا بمرم!(خدایا بمیرم)علی بمرم!(علی،بمیرم!)

جالب این که وقتی خستگی اش با نوشیدن چای و خوردن غذا رفع می شد زیر لب زمزمه می کرد:خدا نمرم(خدایا نمیرم!) علی نمرم(علی نمیرم!)

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی