چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

۲۸۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

شیطان در مسجد الحرام!

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۳ ب.ظ

روزی شیطان در گوشه مسجد الحرام ایستاده بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله هم سرگرم طواف خانه کعبه بودند. وقتی آن حضرت از طواف فارغ شد، دید ابلیس ضعیف و نزار و رنگ پریده، کناری ایستاده است.

فرمود: ای ملعون! تو را چه می شود که چنین ضعیف و رنجوری؟!

گفت: از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم.

فرمود: مگر امت من با تو چه کرده اند؟

گفت: یا رسول الله! چند خصلت نیکو در ایشان است، من هر چه تلاش ‍ می کنم این خوی را از ایشان بگیرم نمی توانم.

فرمود: آن خصلت ها که تو را ناراحت کرده کدامند؟

گفت: اول اینکه هرگاه به یکدیگر می رسند سلام می کنند و سلام یکی از نام های خداوند است. پس هر که سلام کند حق تعالی او را از هر بلا و رنجی دور می کند و هر که جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او می گرداند.

دوم اینکه، وقتی با هم ملاقات کنند به هم دست می دهند و آن را چندان ثواب است که هنوز دست از یک دیگر برنداشته حق تعالی هر دو را رحمت می کند.

سوم، وقت غذا خوردن و شروع کارها بسم الله می گویند و مرا از خوردن آن طعام و شرکت در آن دور می کنند.

چهارم، هر وقت سخن می گویند: ان شاءالله بر زبان می آورند و به قضای خداوند راضی می شوند و من نمی توانم کار آنها را از هم بپاشم، آنان رنج و زحمت مرا ضایع می کنند.

پنجم، از صبح تا شام تلاش می کنم تا اینان را به معصیت بکشانم. باز چون شام می شود، توبه می کنند و زحمات مرا از بین می برند و خداوند به این وسیله گناهان آنان را می آمرزد.

ششم، از همه اینها مهم تر این است که وقتی نام تو را می شنوند با صدای بلند صلوات میفرستند و من چون ثواب صلوات را می دانم، از ناراحتی فرار می کنم؛ زیرا طاقت دیدن ثواب آن را ندارم.

هفتم هم اینکه ایشان وقتی اهل بیت تو را می بینند، به ایشان مهر می ورزند و این بهترین اعمال است.

پس حضرت روی به اصحاب کرده و فرمودند: هر کس ‍ یکی از این خصلت ها را داشته باشد از اهل بهشت است.


منبع: شیطان در کمین گاه/نعمت الله صالحی حاجی آبادی


  • ع ش

تاجری با چهار همسر!

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۰ ب.ظ

روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت.

زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال می‌کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد.

زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می‌کرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او تنهایش بگذارد.

واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می‌برد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.

اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود

اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می‌کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: ‌”من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد”! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهایی‌اش فکری بکند.

اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:”من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من

آیا در مرگ با من همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟”زن به سرعت گفت : ” هرگز” و مرد را رها کرد.

ناچار با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:‌”من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟”زن گفت: ” البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم ” قلب مرد یخ کرد.

مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:”تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر می‌توانی در مرگ همراه من باشی؟ “زن گفت :” این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می‌توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،…متاسفم”! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.

در همین حین صدایی او را به خود آورد:”من با تو می‌مانم ، هرجا که بروی”، تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:” باید آن روزهایی که می‌توانستم به تو توجه می‌کردم و مراقبت بودم …”

در حقیقت همه ما چهار زن داریم! ا

الف: زن چهارم بدن ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترک می‌کند.

ب: زن سوم دارایی‌های ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.

ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند.

د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می‌کنیم.او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قراراست همراه ما باشد، اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است

  • ع ش

مسجدی زیبا د روسیه

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۱ ب.ظ


  • ع ش



  • ع ش

مسجدی زیبا در قزاقستان

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۴ ب.ظ


  • ع ش

نخ

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۳ ب.ظ

دیگر احتیاجی به نخ نیست ( خاطره ای از شهید بابایی )

مدت زمانی که عباس در «ریس» حضور داشت با علاقه فراوانی دوست یابی می کرد ، آنها را با معارف اسلامی آشنا می نمود و می کوشید تا در غربت از انحرافشان جلوگیری کند .
به یاد دارم که در ان سال ، به علت تراکم بیش از حد دانشجویان اعزامی از کشورهای مختلف ، اتاق هایی با مساحت تقریبی سی متر را به دو نفر اختصاص داده بودند . همسویی نظرات و تنهایی ، از علت های نزدیکی من با عباس بود ؛ به همین خاطر بیشتر وقت ها با او بودم.
یک روز هنگامی که برای مطالعه و تمرین درس ها به اتاق عباس رفتم ، در کمال شگفتی «نخی» را دیدم که به دو طرف دیوار نصب شده و مساحت اتاق را به دو نیم تقسیم کرده بود . نخ در ارتفاع متوسط بود ، به طوری که مجبور به خم شدن و گذر از نخ شدم . به شوخی گفتم : «عباس ! این چیه! چرا بند رخت را در اتاقت بسته ای؟»
او پرسش مرا با تعارف میوه، که همیشه در اتاقش برای میهمانان نگه می داشت ، بی پاسخ گذاشت.
بعدها دریافتم که هم اتاقی عباس جوانی بی بند وبار است و در طرف دیگر اتاق ، دقیقاً رو به روی عباس ، تعدادی عکس از هنرپیشه های زن و مرد آمریکایی چسبانده و چند نمونه از مشروبات خارجی را بر روی میزش قرار داده است .
با پرسش های پی در پی من، عباس توضیح داد که با هم اتاقی اش به توافق رسیده و از او خواهش کرده چون او مشروب می خورد لطفاً به این سوی خط نیاید؛ بدین ترتیب یک سوی اتاق متعلق به عباس بود و طرف دیگر به هم اتاقی اش اختصاص داشت و آن نخ هم مرز بین آن دو بود . روزها از پس یکدیگر می گذشت و من هفته ای یکی ، دو بار به اتاق عباس می رفتم و در همان محدوده او به تمرین درس های پروازی مشغول می شدم و هر روز می دیدم که به تدریج نخ به قسمت بالاتر دیوار نصب می شود؛ به طوری که دیگر به راحتی از زیر آن عبور می کردم .
یک روز که به اتاق عباس رفتم او خوشحال و شادمان بود و دریافتم که اثری از نخ نیست . علت را جویا شدم . عباس به سمت دیگر اتاق اشاره کرد. من با کمال شگفتی دیدم که عکس های هنر پیشه ها از دیوار برداشته شده بود و از بطری های مشروبات خارجی هم اثری نبود.
عباس گفت : دیگر احتیاجی به نخ نیست ؛ چون دوستمان با ما یکی شده.

(راوی: امیر خلبان روح الدین ابوطالبی)
  • ع ش

گیوه دوزی

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ


  • ع ش

کاریکاتور:محاصره ایران توسط داعش!

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۳ ب.ظ


  • ع ش

فرق داعش با سفیانی

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۴۰ ب.ظ

تفاوت های داعش و سفیانی

داعش، همان سفیانی نیست، تفاوت بین داعش و سفیانی را در مواردی که ذیلا می آید بررسی می کنیم: 

۱- اختلاف در رنگ پرچم سفیانی و داعش. پرچم سفیانی سرخ رنگ است در حالیکه پرچم داعش، سیاه می باشد.

۲- محل خروج سفیانی وادی یابس است در حالی که محل داعش در شمال سوریه و عراق است.

۳- بر اساس روایات اسلامی، سفیانی شخص خاصی است در حالی که داعش جریان است. سفیانی، شخص محور است در حالیکه داعش، بیشتر جریان محور است.

۴- نسب و نام سفیانی در روایات آمده است که سفیانی از نسل ابوسفیان و یزید بن معاویه است اما در مورد رهبر داعش، ابوبکر بغدادی چنین چیزی را نمی توان بررسی نمود.

۵- در روایات قدرت سپاه سفیانی بسیار هولناک ذکر شده است تا جایی که به سرعت شام و عراق را می گیرد در حالی که داعش از چنین قدرتی برخوردار نیست و هنوز نتوانسته است بر کل منطقه سوریه مسلط شود.

۶- سفیانی بیش از ۱۵ ماه حکومت نمی کند. در صورتی که داعش بیش از ۱۵ ماه تشکیل شده است و چند سال است که در سوریه در حال جنگ است و هنوز نتوانسته است بر کل منطقه سوریه تسلط پیدا کند. در حدیث معتبری امام صادق(ع) فرمود: «مِنْ أَوَّلِ خُرُوجِهِ إِلَى آخِرِهِ خَمْسَةَ عَشَرَ شَهْراً سِتَّةُ أَشْهُرٍ یُقَاتِلُ‏ فِیهَا فَإِذَا مَلَکَ الْکُوَرَ الْخَمْسَ مَلَکَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ وَ لَمْ یَزِدْ عَلَیْهَا یَوْماً»: از اول قیام سفیانی تا آخر کارش ۱۵ ماه است. شش ماه می‌جنگد و پنج آبادی را می‌گیرد و نه ماه حکومت می‌کند و یک روز هم بیشتر نمی‌شود.

در روایت دیگری امام صادق(ع) این پنج منطقه را در شام نام می‌برد: «مَلَکَ کُوَرَ الشَّامِ الْخَمْسَ دِمَشْقَ وَ حِمْصَ وَ فِلَسْطِینَ وَ الْأُرْدُنَّ وَ قِنَّسْرِینَ»: مناطق پنجگانه آمده در روایات اکنون چهار کشور سوریه، لبنان، فلسطین و اردن است.

طبق این بیان اولاً سفیانی کسی است که شش ماه بتواند چهار کشور را بگیرد و بسیار روشن است که این نشانه به هیچ وجه قابل تطبیق بر داعش نیست، ثانیاً کل شورش و حکومت سفیانی از ظهور تا افولش بیش از پانزده ماه نخواهد بود، در حالی که داعش بیش از دو برابر این مدت است که شر و ضرر آن متوجه کشورهای اسلامی شده است و حتی یک کشور را هم نتوانسته است بگیرد. علاوه بر اینکه، امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «یَخْرُجُ بِالشَّامِ فَیَنْقَادُ لَهُ‏ أَهْلُ‏ الشَّام»: سفیانی شورش می‌کند و اهل شام از او پیروی می‌کنند، در حالی که روشن است مردم سوریه به طور کامل، داعش را حمایت نکردند.

۷- طبق روایات، سفیانی پس از سرکوب مخالفان اش در شام، هدفی جز حمله به عراق ندارد، از این‌رو، با سپاهی بزرگ به سمت عراق رهسپار می‌شود، اما در میانه راه، در منطقه‌ای به نام قرقیسیا (شهری در سوریه در محل اتصال رود خابور و فرات) جنگی هولناک درمی‌گیرد و بسیاری کشته می‌شوند. آنگاه سپاه سفیانی پس از پیروزی در نبرد قرقیسیا به صورت هم‌زمان با دو سپاه مختلف به مدینه و عراق یورش خواهد برد. در حالی که داعش، در میانه حمله به عراق، چنین نبردی (جنگ قرقیسیا) را انجام نداد.

۸- اگر داعش سفیانی است، پس باید خراسانی و یمانی نیز خروج کرده باشند، در حالیه هنوز چنین مساله ایی رخ نداده است. در حدیث معتبری امام صادق(ع) فرمودند: «إِنَّ أَمْرَ السُّفْیَانِیِّ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ خُرُوجُهُ‏ فِی‏ رَجَب» و در حدیث معتبر دیگری امام صادق(ع) فرمودند: «خُرُوجُ الثَّلَاثَةِ الْخُرَاسَانِیِّ وَ السُّفْیَانِیِّ وَ الْیَمَانِیِّ فِی‏ سَنَةٍ وَاحِدَةٍ فِی شَهْرٍ وَاحِدٍ فِی یَوْمٍ وَاحِد». طبق این دو روایت سفیانی در ماه رجب و همزمان با خراسانی و یمانی شورش خواهد کرد، روشن است که به هیچ وجه این نشانه قابل تطبیق بر داعش نیست، زیرا هنوز نه خراسانی قیام کرده نه یمانی.

۹- و اگر داعش، همان سفیانی است، باید طبق روایات، علاوه بر حمله به عراق، لشکری را نیز به سمت کشور عربستان و شهر مدینه و مکه، فرستاده باشد، در حالیکه همگان می دانند، چنین اتفاقی نیفتاد.

۱۰- علاوه بر اینکه در آستانه ورود لشکر اعزامی سفیانی به کشور عربستان و شهر مدینه، امام مهدی، طبق سنت حضرت موسی (خائف یترقب)، از مدینه به سمت مکه حرکت می کنند و مستند این قول این روایت از امام باقر می باشد: ... وَ یبْعَثُ السُّفْیانِی بَعْثاً إِلَى الْمَدِینَةِ فَینْفَرُ الْمَهْدِی مِنْهَا إِلَى مَکَّةَ فَیبْلُغُ أَمِیرَ جَیشِ السُّفْیانِی أَنَّ الْمَهْدِی قَدْ خَرَجَ إِلَى مَکَّة فَیبْعَثُ جَیشاً عَلَى أَثَرِهِ فَلَا یدْرِکُهُ حَتَّى یدْخُلَ مَکَّةَ خائِفاً یتَرَقَّبُ  عَلَى سُنَّةِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ‏ قَالَ فَینْزِلُ أَمِیرُ جَیشِ السُّفْیانِی الْبَیدَاءَ فَینَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ یا بَیدَاءُ أَبِیدِی الْقَوْمَ فَیخْسِفُ بِهِم‏ ... . : ... و سفیانی سپاهی را به مدینه گسیل می دارد. مهدی علیه ‌السلام از آن جا به سمت مکه می گریزد. به فرمانده سپاه سفیانی گزارش می رسد که مهدی به سمت مکه رفته است. پس سپاهى بدنبال او میفرستد ولى موفّق به دستگیرى او نمیشوند تا آنکه آن حضرت در حال ترس و مراقبت، طبق سنّت موسى ابن عمران داخل مکّه مى‏شود ... لشکر سفیانی در بیداء فرود می آیند و آنگاه ندا دهنده ایی از آسمان، ندا می دهد ای سرزمین بیداء، این لشکر را در خود فرو ببر و این قوم خسف می شوند ... . پس این نشان میدهد زمان اعزام لشکر سفیانی به سمت عربستان و شهر مدینه، هنگام ظهور امام مهدی است درحالیکه هنوز امام عصر مهدی موعود، ظهور نفرموده اند.منبع: موعود، مصطفی امیری

  • ع ش

شوخی گل آقا با امام

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۵ ب.ظ

شوخی گل‌آقا با امام خمینی

گفتم: قربان امام‏مان بروم. ماشاء‏الله آن‏قدر ول‏خرج هستند که ورشکسته نشوند خوب است که ایشان خیلی به شدت خندیدند.

زنده یاد کیومرث صابری فومنی (گل آقا) نوشت: من از سال 63 که در روزنامه اطلاعات دو کلمه حرف حساب را شروع کردم همیشه هر ماهی یک‏بار، دو بار این تلفن اختصاصی را به آقای دعایی می‏ کردم که اصرارم هم این بود که دل پیرمرد را نرنجانده باشم.

 

می‏گفت نه سید احمد می‏گوید امام می‏ خواند، خیلی هم خوش‏شان می‏ آید، مسأله‏ ای ندارد. تا یک هفته مانده به آن تاریخ که من گفتم که آقای دعایی من بعد از سال‏ های سال می‏ خواهم بروم حالا امام را ببینم. می‏ دانید امام دیدنی بود همیشه در تلویزیون بود و ما همیشه دیده بودیم، همیشه هم به همه انتقاد می‏ کردیم که نروید خسته‏ شان بکنید.

 

دنیا دارد به این مرد نگاه می‏ کند ما برای کار کوچک می‏‌رویم. گفتم: من می‏ خواهم ببینم‏شان. گفت: خیلی خب، من به سید احمد می‏ گویم؛ گفتند و تلفن کردند. من یک روز خانه بودم؛ دعایی گفت: فردا صبح من تو را خدمت حضرت امام می‏‌برم که ما رفتیم صبحانه‏‌ای هم آنجا خوردیم سر ساعت معین امام زنگ زدند، آمدند...ما رفتیم خدمت حضرت امام.

 

دعایی معرفی کرد گفت آقا ایشان آقای کیومرث صابری فومنی هستند، فرهنگی هستند، معلم بودند، مشاور فرهنگی آقای رجایی بودند، تا سال 62 مشاور فرهنگی آقای خامنه‏ ای بودند، الآن مشاور فرهنگی در وزارت ارشاد هستند با آقای خاتمی. اتفاقا این مدت امام سرشان پایین بود و یک ذکری می‏ گفتند برای خودشان که من این را همیشه به صورت یک طنز می‏ گفتم. می‏ گفتم که ایشان گفتند که مشاور آقای رجایی بود، لابد امام گفتند که خدا رحمتش کند؛ بعد گفتند مشاور آقای خامنه‏ ای بود، گفتند خدا ایشان را به راه راست هدایت کند؛ گفتند مشاور آقای خاتمی بود لابد گفتند حالا خاتمی کیه که آدم مشاورش هم باشد. از این شوخی‏ ها گاهی با خودمان می‏ کردیم.

 

...آنجا که آقای دعایی گفتند این بود، آن بود، آن بود، امام سرشان را انداختند پایین. امام بسیار قیافه خسته‏‌ای داشتند، خیلی خسته بودند و ما دیگر اصلا نمی‏ توانستیم فکر کنیم که فقط دیگر 7 ـ 8 ماه دیگر مهمان ما است ولی خستگی ایشان را در یک جمله کوتاهی بعد از این خواهم گفت چطور در خانواده ما انعکاس پیدا کرد. بعد دعایی برگشت گفت که آقا چرا من خسته‏تان بکنم، شما هم که به ما نگاه نمی‏کنید اصلا. ایشان گل‏آقا است. تا گفت ایشان گل‏آقا است، امام گفت: تویی؟ شروع کرد به خندیدن.

من گریه ‏ام گرفت. گفتم: آقا به جد شما من ضد انقلاب نیستم، من مرید شما هستم، گفت که من می‏دانم. گفتم: به هر حال کار طنز است، سخت است. یک چیزی اگر من گفتم دل شما شکسته است یا انقلاب لطمه ‏ای خورده، شما ما را ببخشید. گفت نه من چنین چیزی ندیدم. گفتم: برای من دعا کنید آقا، که من از راه راست منحرف نشوم، کار طنز سخت است.

 

ایشان گفت که من برای همه دعا می‏کنم که از راه راست منحرف نشویم.  یک طنز‏نویس که اشکش در می‏ آید سخت هم هست، اصلا ما رفته بودیم که مثلا دل امام یک مقدار شادمان بشود.

 

آقای دعایی گفت آقا شما به گل‏ آقای ما سکه نمی‏ دهید. گفت: چرا. اشاره کرد گویا آقای رسولی یا آقای توسلی بودند، یکی از این دو بزرگواران ـ باید به یادداشت‏ هایم نگاه کنم ـ یک کیسه فریزر پلاستیکی آوردند. توی آن سکه‏‏ های یک قـِرانی بود. امام دست کردند یک مشت سکه به من دادند ایشان بعد در کیسه را بستند امام زد پشت دست‏شان به همین رقم[اشاره با دست]، ایشان دوباره باز کردند یک مشت دیگر امام سکه دادند ایشان دوباره بستند. امام یک‏بار دیگر زد پشت دست‏شان، ایشان باز کردند یک مشت دیگر سکه به من دادند. گفتند: امام سه بار به کسی سکه نمی‏دهد. من دیدم همه ‏اش یک ریالی است. گفتم: قربان امام‏مان بروم. ماشاء‏الله آن‏قدر ول‏خرج هستند که ورشکسته نشوند خوب است که ایشان خیلی به شدت خندیدند.

 

منبع : فارس

  • ع ش