شگفتی های آفرینش(فیل صورتی)
منبع:
- ۰ نظر
- ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۴:۰۷
در قسمت دوم سریال معمای شاه ساخته محمدرضا ورزی، دکتر وزیری با بازی سعید نیکپور در حال خوشنویسی این بیت شعر است که " یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد" آنهم در سال ۱۳۱۸زمانی که محمد رضا پهلوی ولیعهد ایران است.
به گزارش پارسینه ، اما شاعر این شعر معروف دکتر محمود اکرامی شاعر معاصران است که در سالهای اخیر این شعر را سروده است و بارها آن را در تلویزیون و محافل هنری و ادبی خوانده است.
آن روزها رضاشاه دستور داده بود که همه ما باید بی حجاب باشیم. این کار اول بسیار مشکل بود؛ خجالت میکشیدیم و خیلی ناراحت بودیم. اوایل کلاه پوست سرمان گذاشته و پالتو پوست با یقه بلند میپوشیدیم. سعی میکردیم کمتر در انظار ظاهر شویم و به همین دلیل اغلب به بیرون شهر میرفتیم. ادامهی خواندن
اتفاقاً شب عروسی، او دم در حیاط ایستاده بود و چون از این موضوع خیلی ناراحت بود، مرتب فحش میداد و جیغ میکشید؛ او نمیخواست هوو داشته باشد. چند نفر را هم با خود آورده بود تا به نحوی مجلس عروسی را به هم بزنند، اما سردار سپه متوجه شد و به چند سرباز دستور داد او را از مجلس خارج کنند و به خانهاش ببرند.
در کتاب مسیح در شب قدر که روایتی از دیدارهای رهبر انقلاب با خانواده شهدای ارمنی و آشوری است، درباره پیشنهاد رهبر انقلاب به یکی از این عزیزان برای زیارت حرم امام حسین علیه السلام آمده است: حضرت آقا ضمن تأیید کردن حرفهای داماد، تأکیدی بر بصیرت شهدا و رزمندگان میکنند.
- بله! البته بعضیها این وظیفه را فهمیدند و عمل کردند و بعضیها عمل نکردند. مسلمان و مسیحی هم ندارد. خیلی از مسلمانها در همین منطقه شما، به فکر جبهه نیفتادند و نرفتند، اما یک عده مسیحی رفتند. همهجورهاش بود.
حضرت آقا از کلیسا رفتن خانواده شهید که سؤال میکنند، پدر شهید مطلب جالبی میگوید که تابهحال نشنیده بودم؛ حاجآقا! هر شب ماه رمضان، اینجا، در کلیسایمان، برنامه داریم.
آقا سری به نشانه تعجب تکان میدهند و پدر شهید وقتی تعجب آقا را میبیند، میگوید: چند بار مشرف شدهام قم زیارت حضرت معصومه [سلام علیها] و چند بار هم شهر ری زیارت حضرت عبدالعظیم [علیه السلام]، دوست داشتم و قصد داشتم مشهد هم بروم، اما تابهحال روزیام نشده.
حضرت آقا که مشغول نوشیدن چای بودند، لحظهای از نوشیدن دست میکشند؛ خوب است! ارتباط معنوی پیدا میکند آدم! حالا جالب است اگر شما کربلا بروید!
چشمانم از تعجب گرد میشود! در امتداد این سالهایی که همراه حضرت آقا بودهام، تابهحال نشنیده بودم ایشان چنین جملهای را خطاب به خانوادهای ارمنی بگویند. شنیده بودم از عشق ارامنه به امام حسین بگویند، اما نشنیده بودم تشویقشان کنند به کربلا رفتن!
شاعر بی پول
یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟ تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود
میرسونمت
یک شب که باران شدیدی میبارید پرویز شاپور از شاملو پرسید : چرا اینقدر عجله داری ؟ شاملو گفت : می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم . پرویز شاپور گفت : من میرسونمت . شاملو پرسید : مگه ماشین داری ؟ شاپور گفت : نه ! اما چتر دارم
مراعات همسر
همسر حمید مصدق -لاله خانم - روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود: حمید بیماری قلبی دارد . لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید . خود حمید مصدق هم میآمد بیرون سیگار میکشید و میگفت : به احترام لاله خانم است