ناگفته های همسر رضاشاه از کشف حجاب و خاندان پهلوی
پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۳ ب.ظ
ناگفته های همسر رضا شاه از کشف حجاب و خاندان پهلوی
آن روزها رضاشاه دستور داده بود که همه ما باید بی حجاب باشیم. این کار اول بسیار مشکل بود؛ خجالت میکشیدیم و خیلی ناراحت بودیم. اوایل کلاه پوست سرمان گذاشته و پالتو پوست با یقه بلند میپوشیدیم. سعی میکردیم کمتر در انظار ظاهر شویم و به همین دلیل اغلب به بیرون شهر میرفتیم. ادامهی خواندن

خانم دولتشاهی، با تشکر از شما که در این گفتگو شرکت کردهاید، لطفاً در مورد سوابق خانوادگی خودتان مطالبی که به یاد دارید بیان کنید.
من در سال ۱۲۸۴ شمسی به دنیا آمدم. پدربزرگم ملقب به مشکوه الدوله از طایفه قاجار بود؛ به همین دلیل هم در دوره قاجاریه سمتهای دریاری داشت. پدرم غلامعلی میرزا مجلل الدوله در زمان سلطنت رضاشاه رئیس تشریفات دربار بود؛ به همین دلیل الفت خاصی میان او و رضاشاه برقرار بود.
مادرم، گوهر ملک نام داشت، مجموعاً ۲ خواهر (اشرفالسلطنه و عزت) و ۲ برادر داشتم. ۲ برادرم احمد میرزا و عباس میرزا رضاشاه برای تحصیل به خارج فرستاد. یکی در دانشگاه وست مینستر انگلستان و دیگری در سن سیر فرانسه تحصیل کرد. وقتی که به ایران برگشتند سرمایهای از ارث پدری داشتند. اما متأسفانه هیچکدام عاقبت بخیر نشدند و در نتیجه اعتیاد به تریاک و الکل درگذشتند یک روز که برای دیدن احمدمیرزا رفته بودم، با آه و ناله گفت: «ببین چه ریختی شدم.» عباس میرزا هم، که تریاک را در عرق حل میکرد و میخورد، کبدش عیب پیدا کرد و مدتی در بیمارستان شهربانی بستری شد. هر ۲ جوان، با آن که تحصیل کرده بودند، دست دستی خودشان را به کشتن دادند.
با رضاخان چگونه آشنا شدید و چطور شد او شما را به همسری انتخاب کرد؟
موقعی که ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم خواستگاران زیادی داشتم که یکی از آنها سردار سپه بود من حتی یک عکس هم از سردار سپه ندیده بودم و نمیدانستم آیا او هم مرا دیده بود یا نه، ولی چون پدرم خیلی از رضاخان تعریف میکرد، من هم نتوانستم حرفی بزنم و توصیه او را گوش کردم.
از آن موقع به بعد، سردار سپه هر شب به منزل ما میآمد، هدایایی هم با خودش میآورد مثلاً یک شب کیسه ای پر از لیره آورد. خواهرم عزت خانم هم خیلی مراقب بود، غذا میپخت و با مشروب پذیرایی میکرد. این پذیراییها موجب شده بود که بعدها رضاشاه به هر مناسبت از او تعریف میکرد.
عکس العمل تاجالملوک (همسر دیگر رضاخان) نسبت به این ازدواج چگونه بود؟
اتفاقاً شب عروسی، او دم در حیاط ایستاده بود و چون از این موضوع خیلی ناراحت بود، مرتب فحش میداد و جیغ میکشید؛ او نمیخواست هوو داشته باشد. چند نفر را هم با خود آورده بود تا به نحوی مجلس عروسی را به هم بزنند، اما سردار سپه متوجه شد و به چند سرباز دستور داد او را از مجلس خارج کنند و به خانهاش ببرند.
درباره همسران رضاخان سردار سپه و چگونگی روابطش با آنها توضیح بیشتری بدهید؟
رضاشاه ۴ همسر اختیار کرد. همسر اول او دختردایی اش بود که مدت زیادی با هم زندگی نکردند؛ چون موقع زایمان از دنیا رفت. از این زن یک دختر به نام همدم باقی بود.
همسر دوم رضاشاه، همین تاج الملوک، زنی حسود، بداخلاق و زشت بود که چشم دیدن هیچ کس را نداشت. تاج الملوک بعضی وقتها افرادی را میفرستاد با من دعوا کند. حتی بچههای خود را برای دعوا گرفتن میفرستاد. وقتی که در نزدیک کاخ مرمر زندگی میکردم، یک روز محمدرضا آمد و گفت: «از اینجا بلند شوید؛ اینجا خانه ماست». گاهی به یک زن مشهدی متوسل میشود که برایش جادو جنبل کند و به دعانویسی و رمال مراجعه میکرد. با این همه، تاجالملوک هیچ وقت به هدف خود نرسید و نتوانست نظر شاه را از من برگرداند.
همسر سوم رضاشاه توران امیرسلیمانی بود که مدتی پیش فوت کرد. او مدت زیادی با شاه زندگی نکرد و شاه او را طلاق داد. غلامرضا مدت کمی پس از طلاق مادرش متولد شد و مادرش با زحمت زیاد او را بزرگ کرد. مادر غلامرضا اهل بذل و بخشش بود؛ ولی پسرش خیلی خسیس بود. رضاشاه هم از او خوشش نمیامد و می گفت بچه تنبلی است. غلامرضا هم بعدها با هما اعلم، دختر امیر اعلم ازدواج کرد که به متارکه انجامید. پس از آن با منیژه جهانبانی ازدواج کرد و در حال حاضر با همسر و فرزندانش در پاریس زندگی میکند.
در مورد واقعهای که در قم در حرم مطهر حضرت معصومه (س) اتفاق افتاد و دخالت مرحوم شیخ محمدتقی بافقی در این موضوع چه خاطرهای دارید؟
بله، شب عید نوروز سال ۱۳۰۶ برای زیارت به قم رفته بودیم. دخترهای شاه (شمس و اشرف) هم با عده ای دیگر، که اسمهایشان یادم نیست با ما بودند. بعد از زیارت، قرار بود در قسمت بالای غرفههای رواق که بین حرم و ایوان قرار دارد چادرهای سیاه خود را با چادر سفید که همراه برده بودیم عوض کنیم. همه این کار را با سرعت انجام دادند؛ ولی من دقت و سرعت لازم را در این کار به کار نبردم؛ در نتیجه، مدتی بدون چادر یعنی بی حجاب شدم. مشاهده این وضعیت از سوی آقایی که مشغول موعظه بود به شدت مورد اعتراض قرار گرفت. بعد هم یکی از علما که در حرم مطهر حضور داشت در تأیید گفتههای آن آقا مطالبی را عنوان کرد که نزدیک بود بلوایی برپا شود. شاید همین شیخ محمدتقی باقی که شما میگویید باشد. به هر حال، با کمک افراد شهربانی فوراً از حرم خارج شدیم و به منزل تولیت رفتیم. مأموران شهربانی گزارش تند و تیزی از این واقعه به تهران مخابره کردند. رضاشاه به محض اینکه باخبر شد، همراه با عده ای از صاحبمنصبان قشون و نیروی نظامی فوراً به قم حرکت کرد.
مرحوم بافقی
آنچه بعداً شنیدیم این بود که شاه در نهایت عصبانیت وارد صحن مطهر شد و دستور داد شیخ را به پشت روی زمین دراز کنند و بعد هم با عصایی که در دست داشت پیاپی ضرباتی به او زد.
در نتیجه این پیشامد، شهر به هم خورد و چند روزی در قم حکومت نظامی برقرار شد. مدتی بعد مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری در ملاقاتی با شاه وساطت کرد و آن شیخ و عده دیگری که حبس بودند از زندان آزاد شدند.
همان طور که اطلاع دارید، کشف حجاب زمانی اجرا شد که شما همسر شاه بودید، چه خاطراتی از این موضوع دارید؟
در آن زمان، کلیه طبقات مردم پایبند به اصول اخلاقی خاصی بودند. خانمها در کوچه و خیابان کمتر رفت و آمد میکردند. مسأله چادر نبود و اکثر زنان در آن روزگار چاقچور داشتند که نوعی روبنده بود. در چنان اوضاع و احوالی یک دفعه، با زور و اعمال قدرت، دستور رفع حجاب داده شد. به همین دلیل هم با عکس العمل شدید مردم روبهرو شد. یادم میآید ما حتی موقعی که در اتومبیل نشسته بودیم و حجاب نداشتیم، از دیدن عابران خجالت می کشیدیم. این موضوع، مربوط به طبقه خاصی نبود و عموم مردم از این دستور بدون مطالعه در رنج و عذاب بودند. آن روزها رضاشاه دستور داده بود که همه ما باید بی حجاب باشیم. این کار اول بسیار مشکل بود؛ خجالت میکشیدیم و خیلی ناراحت بودیم. اوایل کلاه پوست سرمان می گذاشتیم و پالتو پوست با یقه بلند میپوشیدیم. سعی میکردیم کمتر در انظار ظاهر شویم و به همین دلیل اغلب به بیرون شهر میرفتیم. یادم می آید در آن روزها معمولاً به باغ حسامالسلطنه در اکبرآباد میرفتم تا ناچار نباشم در انظار عموم مردم بی حجاب باشم. چون از خودمان اختیار نداشتیم مجبور به اطاعت از دستور شده بودیم.
در مورد فرزندان خود اگر مطلبی گفتنی است بفرمایید:
پس از ازدواج با سردار سپه فوری بچه دار شدم. اولین فرزندم عبدالرضا بود. عبدالرضا حال در آمریکا با همسر و فرزندانش زندگی میکند. الان ۱۲ سال است که هیچ تماسی با من نگرفته و حتی یک نامه هم نفرستاده است.
فرزند بعدی من احمدرضا بود. او در سن ۵۴ سالگی به علت سرطان خون درگذشت.
محمودرضا فرزند سوم من بود که بعدها با مریم اقبال ازدواج کرد ولی چند روز بعد از ازدواج از هم جدا شدند الان هم در امریکا زندگی میکند.
فاطمه فرزند بعدی من است. در جوانی خواستگارهای زیادی داشت. برادرش محمودرضا با یک آمریکایی به نام هیلر دوست بود و همین دوستی به ازدواج هیلر با فاطمه انجامید ـ حاصل این ازدواج دو پسر و یک دختر بود. متأسفانه هیلر دیوانه و عصبی بود و فاطمه را خیلی اذیت کرد و دخترش را هم که آرزو نام داشت کشت. پسران فاطمه در حال حاضر تابعیت کشور آمریکا را دارند. رفتار هیلر با فاطمه باعث شد با دخالت دربار از هم طلاق بگیرند. فاطمه پس از طلاق با خاتمی ازدواج کرد. روابط آن دو با هم خوب بود و از او هم دو پسر پیدا کردند. فرزندان فاطمه ازدواج کردهاند. گاهی با تلفن احوالم را میپرسند و گاهی کمک مالی جزئی هم میکنند، مدتی بعد تیمسار خاتم هم در اثر سقوط هواپیما کشته شد.
آخرین فرزندم حمیدرضا بود. او اصولا علاقه ای به تحصیل نداشت. به هر مدرسهای که او را میفرستادند درس نمیخواند، اما به هر ترتیب که بود کلاس ششم ابتدایی را تمام کرد. بعد برای او یک معلم سرخانه به نام آقای جلیلی گرفتند، او هم به زور تا کلاس هشتم حمیدرضا را بالا آورد و چون طاقت نیاورد رفت بعد از وقایع شهریور ۱۳۲۰ بیکاره بود تا اینکه در سالهای ۴۰ و ۴۱ توانست دیپلم متوسطه بگیرد؛ آن هم نه در امتحانات عمومی بلکه برای او حوزۀ خاصی ترتیب دادند تا به عنوان دیپلمه شناخته شود. محمودرضا و احمدرضا هم در تحصیل زیاد موفق نبودند. به همین جهت بعد از شهریور سال ۱۳۲۰ به کارهای اقتصادی پرداختند. حمیدرضا ابتدا با مینو دولتشاهی ازدواج کرد؛ اما از ابتدا هیچ توافق اخلاقی با هم نداشتند تا اینکه کارشان به طلاق کشید مینو قبلاً دو بار ازدواج کرده و خیلی اهل معاشرت بود. حمیدرضا پس از آنکه مینو را طلاق داد با هما خامنه ازدواج کرد.
گزارشات ساواک از بی بند و باری اعضای خانواده شاه
موضوعی که موجب این کدورت و دشمنی شده بود آن بود که اینها در ملاء عام کارهایی می کردند که واقعا خلاف شئونات بود؛ مثلاً به سد کرج میرفتند، پتو می انداختند، عرق خوری میکردند و کارهای زشت دیگری که مردم عادی انتظار آن را از اعضای خاندان شاهی نداشتند؛ نصیری و عواملش هم این گونه کارها را به دربار و شاه گزارش میدادند. حمیدرضا از هما خامنه دو فرزند پیدا کرد که هر دو فوت کردند ـ حمیدرضا بعد از جدا شدن از هما خامنه با حوری خامنه (خواهر هما) عروسی کرد که از او هم یک پسر دارد؛ مثل اینکه این پسر حالا در آمریکاست. در مورد حمیدرضا باید گفت که از اوان جوانی متأسفانه به طرف مواد مخدر کشیده شد. قبل از انقلاب به جرم اعتیاد دستگیر شد و مدت هشت ماه در زندان بود تا ترک کند اما موفق نشد و پس از آزادی از زندان به هروئین رو آورد.
بعد از انقلاب با برادر همسرش به نام هرمز وحید به قاچاق موادمخدر ادامه داد که هر دو بازداشت شدند. به نظر من مرگ حمیدرضا مشکوک بود و حوری خامنه در این کار نقش داشت. شبی که به دعوت حوری به منزلش رفته بود وقتی که برگشت از این رو به آن رو شده بود و چون روز عاشورا بود و همه تعطیل بودند دکتر پیدا نشد و او درگذشت. این واقعه در سال ۱۳۷۱ اتفاق افتاد و او را در بهشت زهرا به خاک سپردند. به طور کلی هیچکدام از فرزندانم در ازدواج های خودشان موفق نبودند و این برای من بسیار رنج آور بود. دلیل اصلی این امر هم دربار و شرایطی بود که بر زندگانی آن ها حاکم شد.
پس از بازگشت از جزیره موریس محل تبعید رضا خان ، رفتار خاندان پهلوی با شما چگونه بود؟
به طور کلی معاشرت زیادی با آنان نداشتم. گاهی محمدرضاشاه احوالم را می پرسید. اشرف و شمس در زمان کودکی شان تحت تأثیر کینه مادرشان با من دعوا و مرافعه میکردند. شمس پس از ازدواج با فریدون جم، از همان ابتدا روابط خوبی با او نداشت و او را نمیخواست، اشرف را کمتر میدیدم؛ از بس که بداخلاق بود و خیلی شیطنت داشت. کارش دوبه همزنی بوده و هست. او بلایی بود که همه از کارهای او خبر دارند. دیگران همیشه به من میگفتند تو خیلی خوب دوام آوردهای که توانستی با اینها زندگی کنی. شاهپور علیرضا را هم دیده بودم. او به من محبت داشت. شنیده بودم کشته شدن او به دستور شاه بوده است.
چه شد که پس از انقلاب به خارج از کشور نرفتید؟ لطفاً درباره وضعیت خودتان پس از انقلاب توضیح دهید.
جایی را نداشتم که بروم. قبل از انقلاب در خیابان هفتم سعدآباد خانهای داشتم و آنجا زندگی می کردم. بعد از انقلاب خانه و ماشینها را مصادره کردند. پس از آن به خانه حمیدرضا در خیابان زعفرانیه روبه روی سفارت کویت رفتم و مدتی در آنجا زندگی کردم تا این که آنجا هم مصادره شد. بعد از آن بنیاد، این خانه را که می بینید در خیابان پسیان در اختیارم قرار داده و قرار است تا زمانی که زنده ام اینجا باشم.
در حال حاضر با هیچکدام از اقوام خودم ارتباط ندارم، با آنها معاشرت نمیکنم و همه را ترک کردهام. مرده شور فامیل را ببرد که هیچکدام محبت ندارند. الان حتی فرزندانم دیگر با من تماس نمی گیرند، نمیدانم چرا، آیا ملاحظه میکنند یا می ترسند؟ نمیدانم. فقط گاهی اوقات بچههای فاطمه تماس میگیرند و کمک های جزیی میفرستند. هیچکدام از فرزندانم از خودشان سؤال نمی کنند که آیا از اول همین اندازه بودند. یا اینکه کمکم بزرگ شدهاند. در حال حاضر دلخوشی من محبتی است که همسایه های این ساختمان نسبت به من دارند.
منبع : روزنامه جام جم؛ گفتگو: مرتضی رسولی تهیه شده در سال
- ۹۴/۰۸/۲۱