روزی امیر المؤمنین علی علیه السلام مردی از اهل یمن را دید که بر شتر خود بار سنگینی را حمل می کند.از او پرسید:
- از کجا می آیی ؟
- از یمن.
- در اینجا به دنبال چه هستی و این جنازه کیست ؟
- پیکر پدرم است و او را آورده ام تا در این زمین به خاک بسپارم.
- چرا او را در یمن دفن نکردی ؟
- وصیت کرد که چون بمیرد او را برای دفن به اینجا بیاورم.
- نپرسیدی چرا ؟
- پرسیدم،در جوابم گفت: در آن خاک مردی دفن خواهد شد که خدای تعالی در روز قیامت افراد زیادی را( به اندازه دو قبیله بزرگ ربیعه و مضر) می بخشد و روانه بهشت می سازد.
مردی با مناقب فراوان که کتابها گنجایش وصفش را ندارند. هم او که بهترین مردم بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) است و الگویی برای الگوپذیران.
- آن مرد را می شناسی؟
- نه.
- آن مرد من هستم .
در این هنگام مرد بر پای امام افتاد و آن را بوسید و گریه کرد.
امام او را بلند کرد و گفت: چون که پدرت این وصیت را کرده است و از راه دوری آمده ای من خود نماز و دفن او ر ابر عهده می گیرم .
مرد گفت: خوشا به حال پدرم ...
سپس امام از او پرسید: پدرت در زندگی اش چه می کرد؟
پاسخ داد: ای امیر مؤمنان به خداوند قسم که همیشه تو را به یاد می آورد...