مرثیه آفتاب
پای یک خط تعالیم تو بانو والله
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید...
- ۰ نظر
- ۳۰ دی ۹۷ ، ۱۳:۴۸
پای یک خط تعالیم تو بانو والله
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید...
🔴هرودوت: "ایرانیان در میان آب ادرار نمیکنند، آب دهان نمی اندازند و در آن دست نمی شویند"
🔴استرابون: "ایرانیان در آب جاری خود را نمیشویند، در آب لاشه و مردار نمی اندازند..."
داریم به کجا می رویم؟
خبر کلاغ
پر زد سحر کلاغ
در آسمان ده
یک لحظه دیدمش
در بین ابر و مه
*
انگار یک خبر
یک حرف تازه داشت
خوابیده بوده ده
هم صحبتی نداشت
*
پیغام او چه بود؟
ای کاش باشد این:
«در راه روستاست
آن مرد نازنین.»
بیژن شهرامی
اندر حکایت ضرب المثل ... "مرده شور ترکیبش را ببرد"
گویند؛
روزی "مطربی" نزد "مرحوم کرباسی" که از علمای "عهد فتحعلی شاه" بود آمد و حکم شرع را در مورد "رقصیدن" پرسید.
کرباسی با عصبانیت جواب داد:
"عملی است مذموم و فعلی است حرام."
مطرب پرسید:
"حضرت آقا، اگر من دست راستم را بجنبانم حرام است؟"
مرحوم کرباسی گفت: "خیر!"
مطرب پرسید: "اگر دست چپم را بجنبانم؟!"
مرحوم کرباسی گفت: "خیر!"
سپس مطرب از "حکم شرعی" در مورد تکان دادن پای راست و چپ پرسید و هر بار مرحوم کرباسی گفتند: "خیر" ایرادی ندارد.
اصولا دست و پا برای "جنبانده شدن" خلق گشته اند.
مطرب که منتظر این فرصت بود از جای خود بلند شد و در مقابل دیدگان بهت زده مرحوم کرباسی و حاضران مجلس "شروع به رقصیدن کرد" و گفت:
"حضرت آقا، رقص همان تکان دادن دست ها و پاهاست که فرمودید حرام نیست.
مرحوم کرباسی در جواب گفت:
"مفرداتش" خوب است...
ولی "مرده شوی ترکیبش را ببرد"
* به این معنی که تک تک امور به تنهایی خوب هستند اما مجموعشان فعل حرام است و به درد نمی خورد.*
داستانی از داستان های قابوس نامه... چنین حکایت کرده اند که روزی در شهری بزرگ که در آن طراران و عیاران بسیار زندگی میکردند مردی روزگار سپری میکرد که بسیار ساده و بخشنده بود. یک روز این مرد برای رفتن به حمام، سحرگاهان از خانه خارج شد. در آن زمان هنوز هوا روشن نشده بود و این مرد در تاریکی به سوی حمام میرفت که در راه دوستش را دید و پس از سلام و احوالپرسی با وی به او میگفت: دوست عزیز، اگر موافق باشی بیا تا با هم به حمام برویم.
دوستش جواب داد: نه دوست عزیز، اگر تو قبول کنی من فقط تا در حمام با تو بیایم. زیرا کار دارم و هم اکنون نمی توانم به حمام بیایم. پس دوستش وی را همراهی کرد و آنقدر رفتند تا به یک دوراهی رسیدند و دوست او بدون اینکه به این مرد چیزی بگوید در آن تاریکی از راه دیگری رفت و این مرد به راه حمام رفت.
اتفاقاً شخصی که به قصد دزدی میخواست وارد حمام شود، پشت سر این مرد در حال حرکت بود. اما این مرد که نمی دانست دوستش به راه دیگری رفته، فکر کرد که دزد دوست اوست، پس از جیبش صد دینار بیرون آورد و آن را به دزد داد و گفت: ای دوست عزیز! این پولها را به امانت بگیر تا من به حمام بروم و بعد از حمام کردن و بازگشت از حمام آن را از تو بازپس میگیرم.
مرد دزد که به قصد دزدی آمده بود صد دینار را از او گرفته و همانجا ماند تا هوا روشن شد و آن مرد، پس از حمام کردن از آنجا بیرون آمد ولی دوستش را ندید، تعجب کرد و داشت به سمت خانه دوستش میرفت تا ببیند که او کجا رفته، و پول او را چه کرده، که ناگاه متوجه شد شخصی او را صدا میزند.
بله، آن شخص همان مرد طرار بود که آنجا مانده بود و پول آن مرد را به امانت برایش نگاهداشته بود او گفت: ای جوانمرد! بیا و پول خود را که پیش من به امانت گذاشتی بگیر و آنگاه هر کجا که میخواهی برو، بیا که من امروز از کارم بازماندم و نتوانستم به کارم برسم.
مرد با تعجب گفت: این چیست و تو که هستی؟
طرار گفت: من مردی طرار هستم و تو این پولها را قبل از رفتن به حمام به امانت به من سپردی و گفتی: اینها را نگه دار تا من از حمام درآیم. مرد که تعجبش بیشتر از پیش شده بود گفت: ای مرد اگر تو طراری، پس چرا پولها را نبردی و آنجا ماندی؟
مرد طرار جواب گفت: کار من دزدی است و اگر این پول هزار دینار هم بود و من از تو آن را میدزدیدم، حتی یک دینار آن را به تو پس نمی دادم. ولی چون این پولها را به ضرورت و به امانت پیش من گذاشتی، از جوانمردی به دور بود که آن را بدزدم و با خود ببرم. پس به همین دلیل من آن را نگه داشتم تا تو از حمام برگردی و من آن را به تو پس بدهم. پس مرد از او تشکر کرد و رفت.
منبع مقاله :
مهرداد، آهو؛ (1389)، 62 داستان از (کلیله و دمنه- سیاستنامه- مرزبان نامه- مثنوی معنوی- تحفةالمجالس- سندبادنامه- قابوسنامه- جوامع الحکایات- منطق الطیر)، تهران: انتشارات سما، چاپ سوم
حضرت محمد(ص):چهار چیز هستند که درهر کس باشند و سر تا پایش گناه باشد، خدا همه آن گناهان را به حسنه تبدیل کند.
1) راستگویی
2) حیا
3) خوش خلقی
4) شکرگزاری
منبع : کافی ج۴ ص۳۲۵
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است
به کفر گفت که دست حسن دوایی نیست
درست گفت برادر! خود دوا حسن است
مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد
به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است
حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است
بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
بیا که کنیهی شیرخدا «اباحسن» است
محمد سهرابی
آن که نامش کرده عالم را مسخر زینب است
آن که وصفش میرباید هوش از سر زینب است
آن که با ایراد نطقی کاخ استبداد را
کرد ویران بر سر قوم ستمگر زینب است
آن که داغ شش برادر را به دل هموار کرد
تا بماند جاودان دین پیمبر زینب است
مادرش آموزگار مکتب شرم و حیاست
فارغ التحصیل دانشگاه مادر زینب است
گر علی بن ابوطالب بود معیار صبر
آن که صبرش با علی باشد برابر زینب است
گفت پیغمبر حسینم هست کشتی نجات
بادبان و محور و سکان و لنگر زینب است
هست از درهای جنت یک درش باب الحسین
فاش می گویم کلید قفل آن در زینب است
دین و قرآن را به عالم گر که روح و پیکری است
خسرو لب تشنگان روح است و پیکر زینب است
در مقام بردباری گر بسنجی قدر او
در غم و شادی برابر با برادر زینب است
آسمان غیرت و مردانگی و صبر را
ماه عباس و حسینش مهر و اختر زینب است
بحر رحمت را به عالم بود تنها یک صدف
واندر آن یکتا صدف، یکدانه گوهر زینب است
ساقی بزم جهان آفرینش گر علی است
جرعه نوش ساغر ساقی کوثر زینب است
در مقام وصف او "ژولیده" گوید روز و شب
آنکه نامش کرده عالم را مسخر زینب است