شش چیز
ای بار خدا به حق هستی
شش چیز مرا مدد فرستی
ایمان و امان و تندرستی
فتح و فرج و فراخ دستی
( ابوسعید ابوالخیر )
- ۰ نظر
- ۲۸ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۵۲
ای بار خدا به حق هستی
شش چیز مرا مدد فرستی
ایمان و امان و تندرستی
فتح و فرج و فراخ دستی
( ابوسعید ابوالخیر )
دیو را با خانه ی انسیّه الحورا چه کار؟
دود را با چشم خورشید جهان آرا چه کار؟
دشمن و بیت و لایت، هیزم و باغ بهشت
شعله ی آتش تو را با صورت زهرا چه کار؟
تازیانه شرم کن این دست، دست فاطمه است
ای فشار در تو را با عصمت کبرا چه کار؟
مرد کو، تا آورد دستی برون از آستین
این همه نامرد را با یک زن تنها چه کار؟
بوستانِ وحی و شیطان روبه و شیر خدا
ریسمان ظلم را با بازوی مولا چه کار؟
بیت حقّ را هیچکس نگشوده با ضرب لگد
درد را با پهلوی انسیّة الحورا چه کار؟
فاطمه پشت در آمد گفت با آن سنگ دل
ما عزا داریم ای ظالم تو را با ما چه کار؟
ای مغیره بشکند دستت که کوثر را زدی
هیچ دانی ضرب دستت کرد با زهرا چه کار؟
مجتبی می گفت وا اُمّا خدا داند که می کرد
با دل شیر حقّ آن فریاد وا اُمّا چه کار؟
ای که انکار شهادت می کنی از فاطمه
هیچ دانی با تو ذات حقّ کند فردا چه کار؟
کاش بودی کاش بودی می دیدی غلاف تیغ را
کرد با بازوی تنها عصمت یکتا چه کار؟
«میثم» از خون جگر بنویس در دیوان خود
ساکنان نار را با جنّت اعلی چه کار؟
تو نخندی من بخندم؟
روزی طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت:
چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم.
چون طلبکار را با زبان کمی آرام کرد دستش را گرفت و گوسفندانی را که از جلوی خانه اش میگذشتند نشانش داد و گفت:
ببین در هر رفت و برگشت این گوسفندان چیزی از پشمشان به خار و خاشاک دیوارهای کاه گلی این گذر گیر کرده و از همین امروز من شروع به جمع آوری آنها میکنم, بقدر کفایت که رسید آنها را شسته و به رنگرز میدهم تا رنگ کند و بعد از آن زن و بچه ام را پای دار قالی مینشانم تا فرشی بافته و به بازار برده فروخته و وجه آن را دو دستی تقدیم تو میکنم.
طلبکار از شنیدن این مهملات از فرط خشم به خنده افتاد و بدهکار هم چون خنده او را دید گفت:
طلب سوخته را به این راحتی زنده کردی تو نخندی من بخندم....