یاز هرا(س)
زهرا که عنایتش به دنیا برسد
باشد که به فریاد دل ما برسد
یا رب سببی ساز که در روز جزا
پرونده ما به دست زهرا برسد...
- ۱ نظر
- ۱۶ دی ۰۰ ، ۲۱:۱۸
زهرا که عنایتش به دنیا برسد
باشد که به فریاد دل ما برسد
یا رب سببی ساز که در روز جزا
پرونده ما به دست زهرا برسد...
فردی به دکتر مراجعه کرده بود ، در حین معاینه یک نفر بازرس از راه میرسه و از دکتر میخواهد که مدارک نظام پزشکی اش را ارائه دهد!دکتر بازرس را به کناری میکشد و پولی دست بازرس میذاره و میگه : من دکتر واقعی نیستم!شما این پول رو بگیر بی خیال شو بازرس که پولو میگیره از در خارج میشه،مریض یقه ی بازرس رو میگیره و اعتراض میکنه!بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از دکتر قلابی شکایت کنی!مریض لبخند تلخی میزنه و میگه : اتفاقأ من هم مریض نیستم اومدم که چند روز استراحت استعلاجی بگیرم برای مرخصی محل کارم!
درسال 1285 در یکی از نبردهایی که بین اردوی انقلابی ستارخان با لشکریان رخ داد، بین کشته شدگان انقلابیون، جنازه بیست زن مشروطهطلب در لباس مردانه پیدا شده است.
دست تصادف یکی از این زنان را به ما شناسانده است. قضیه از این قرار است که روزی یکی از مجاهدان را که از ناحیه ران زخمی شده بود به انجمن حقیقت میآورند. پرستاران میخواهند لباس از تنش در آورند و زخمش را مداوا و پانسمان کنند. مجروح تقاضا میکند دست به لباس او نزنند. پرستار میگوید تا لباس از تنت بیرون نیاورند معالجه و مداوا مشکل است. مجاهد زخمی به هیچ وجه قبول نمیکند. هر چه اصرار میکنند، فایدهای نمیبخشد. خون از جای زخم پیوسته بیرون میزند. خطر مرگ لحظه به لحظه بیشتر میشود.
سر انجام ماجرا به گوش ستارخان میرسد. ستار از سنگر به انجمن حقیقت برمیگردد. زبان به نصیحت مجاهد زخمی میگشاید و میگوید: پسرم! تو نباید بمیری. ما به نیروی تو، به اراده آهنین تو نیاز داریم. چرا راضی نمیشوی زخمت را مداوا کنند؟
مجاهد به ستارخان اشاره میکند که گوشش را نزدیک دهان او ببرد. ستار خم میشود. مجاهد در گوش او نجوا میکند: سردار! من دخترم. نگذارید لباس از تنام در آورند و رازم برملا شود. اجازه بدهید با خیال راحت بمیرم. ستارخان به اشک مینشیند و میگوید: قیزم! من دیری، اولا اولا، سن نیه دعوایه گئتدون؟ (دخترم من که هنوز زندهام تو چرا به جنگ رفتی؟)
"زر ریز خان"
در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف یکی از دولتهای خارجی بستهای به عنوان هدیه به دربار رسید و شاه قصد گشودن آن را کرد. "اسماعیل خان" که جزء ملتزمین بود و از فرماندهان فتعلی شاه، از شاه استدعا کرد این کار در محوطه کاخ به وسیله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز کردن بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد. فتحعلی شاه با اطلاع از این امر، دستور داد برای این دوراندیشی، هم وزن سرداراسماعیلخان سکههای طلا به او مرحمت شود؛ چنین کردند و اسماعیل خان معروف به "زر ریز خان" شد! اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" میشناسند!
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﺷﯿﺦ بهایی
علی خسروشاهی (بنیان گذار شرکت مینو) در سفرهایش به خارج مرتب در نمایشگاهها و مغازهها نمونه اجناس متفاوت را جمع میکرد و میچشید. در یکی از این امتحانات به محصولی برخورد که بعدها در ایران با نام پفکنمکی به بازار عرضه شد.
جنسی که علی خسروشاهی به آن برخورد کرده بود محصول شرکت آمریکایی بئاتریس فودز بود.
هرکس این محصول را چشید از آن خوشش آمد و لذا، بلافاصله با تولیدکننده محصول تماس گرفته شد تا محصول تحت لیسانس آنها ساخته شود.
مذاکرات صورت گرفت و قرارداد لازم امضا شد. جالب این بود که شرکت بئاتریس به جای خواستن درصدی از فروش برای حق لیسانس، ماشینآلات ساخت پفکنمکی را به نام «اکسترودر» به گروه صنعتی مینو اجاره میداد و بدین ترتیب حق لیسانس خود را دریافت میکرد.
حسن خسروشاهی درباره نامگذاری این محصول میگوید:
در دوران کودکی با مادرم به قنادی مینا در ابتدای خیابان نادری میرفتیم. آنها یک شیرینی داشتند به نام پفک که خیلی مورد علاقه من بود.
محصولی هم که قرار بود ساخته شود خیلی پف داشت و چون محصولی شور بود من تصمیم گرفتم اسم آن را پفکنمکی بگذارم و با عجله زیاد و برای اینکه مبادا دیگری اسم مشابهی ثبت کند این اسم را ثبت کردم !
فتحعلی شاه و رضا شاه با فاصله ی زمانی ۱۳۰ سال هر دو یک اشتباه را تکرار کردند.
فتحعلی شاه برای مبارزه با روسها دست به سوی ناپلئون دراز کرد و از او تقاضای توپِ جنگی کرد اما ناپلئون در آخرین لحظات ایران را به روسها فروخت و باعث قراردادهای ترکمنچای و گلستان شد.
رضا شاه هم برای بیرون راندن روسها و انگلیسیها دست به دامان هیتلر شد، اما هیتلر چون امیدوار بود روس ها را از ورود به جنگ جهانی دوم بازدارد در نیمه جنگ جهانی با روسها پیمان عدم تعرض امضا کرد و ایران را به روسها فروخت و باعث تبعید رضا شاه شد.
البته هر دو آنها چون قدر موقعیت استراتژیک ایران را نمیدانستند نابود شدند.
ای پسرِ حنیف !
با خبر شدم که مردی از جوانان اهل بصره , تو را به ولیمه ای دعوت کرده است و تو به آن شتافته ای و غذاهای رنگارنگ برایت خواسته اند و کاسه های بزرگ نزدت نهاده اند .گمان نمی کردم تو دعوت به طعام کسانی را بپذیری که نیازمندانش را می رانند و بی نیازهایش را فرا می خوانند ! پس بنگر که از چنین سفره چه می خوری تا آنچه را که در حلال بودنش شبهه داری , از دهان دور افکنی و آنچه را که به پاکیِ راههای به دست آوردن آن , یقین داری , تناول کنی .
آگاه باش که پیشوای شما , از دنیای خویش, به دو جامه ی کهنه و از خوراک به دو قرص نان بسنده کرده است .
نهج البلاغه / نامه ی 45 ( نامه ی مولا علی خطاب به عثمان بن حنیف , کارگزار امام در بصره )
می دانید ماجرای شعر مشهور '' با آل علی هر که در افتاد ور افتاد '' چیست و این اثر از چه کسی هست؟
این شعر را سید اشرف الدین حسینی ( مدیر نشریه نسیم شمال) خطاب به نیکلای اول تزار روسیه سرود...
بعد از اینکه نیکلای فرمان داد که حرم مطهر رضوی (علیه السلام) گلوله باران شود وگفت حرم را زیرورو میکنم تا ببینم چه کسی جلوی مرا میگیرد؟؟
بحالت مستی توهین میکرد . دین و مذهب شیعه را نشانه گرفته بود. اما همان شب بطور ناگهانی که هیچ پزشکی علتش را نفهید به درک واصل شد.
صبح که منتظر دستورش بودن با جنازه او روبرو شدن و اکثریت فرماندهان او یا جنون گرفتن یا فرار کردن ، بعضیها هم بقدرت اهل بیت سلام الله علیهم پی برده و متاثر شدن.
در همان روز بطور نا باورانه طبع شعر اقا سید اشرف الدین شعله ور میشه...
شعر کامل را بدین ترتیب سرود👇
دیشب به سرم باز هوای دگـر افتـاد
در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد
چشمم به ضریـح شه والا گهر افتاد
این شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد:
با آل علی هرکه درافتـاد، ورافتاد
این قبر غریبُ الغُـرَبا، خسرو طوس است
این قبر مُعین الضعفا، شمس شموس است
خاک در او ملجأ ارواح و نفـوس است
باید ز ره صدق بر این خاک درافتاد
با آل علی هرکه درافتاد، ورافتاد
حـوران بهشتی زده اندر حرمش صف
خیل ملَک از نور، طبقها همه بر کف
شاهـان به ادب در حرمش گشته مشرف
اینجاست که تاج از سر هر تاجوَر افتاد
با آل علی هر که درافتاد، ورافتاد
اولاد علی شافع یوم عرصاتند
دارای مقامات رفیـعُ الدرجاتند
در روز قیامت همـه اسباب نجاتند
ای وای بر آن کس که به این آل درافتاد
با آل علـی هـرکه درافتاد، ورافتاد
کام و دهن از نام علی یافت حـلاوت
گل در چمن از نام علی یافت طراوت
هر کس که به این سلسله بنمود عداوت
در روز جزا جایگهش در سقر افتاد
با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد
هرکس که به این سلسله پاک جفا کرد
بد کرد و نفهمید وغلط کرد و خطا کـرد
دیدی که یزید از ستم و کینه چهها کرد
آخر به درک رفت و به روحش شرر افتاد
با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد
ای قبله هفتم که تویی مظهر یاهو
ای حجت هشتم که تویی ضامن آهو
ما جمله نمـودیم به سوی حرمت رو
از عشق تو در قلب و دل ما شرر افتاد
با آل علی هرکه درافتاد، ورافتاد