بازیابی
روزی، جایی، دقیقه ای،
خودت را باز خواهی یافت…
و آن وقت،
یا لبخند خواهی زد،
یا اشک خواهی ریخت…
“پابلو نرودا“
- ۰ نظر
- ۱۷ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۴۳
روزی، جایی، دقیقه ای،
خودت را باز خواهی یافت…
و آن وقت،
یا لبخند خواهی زد،
یا اشک خواهی ریخت…
“پابلو نرودا“
دوران ابتدایی برای دانشمند شدن کودکان نیست، بلکه برای چشیدن طعم لذت باسواد شدن است.
با سخت گیری و ایجاد استرس این لذت بزرگ را از فرزند خود نگیرید.
(ابن ابى لیلى )، قاضى اهل سنت بود روزى پیش منصور دوانیقى آمد. منصور گفت : بسیار اتفاق مى افتد که داستانهاى شنیدنى پیش قضاوت مى آورند، مایلم یکى از آنها را برایم نقل کنى . ابن ابى لیلى گفت : همین طور است .
روزى پیر زن فرتوتى پیش من آمد با تضرع و زارى تقاضا مى کرد از حقش دفاع کنم و ستمکار او را کیفر نمایم . پرسیدم از دست چه کسى شکایت دارى ؟ گفت : دختر برادرم .
دستور دادم دختر برادرش را حاضر کنند، وقتى آمد ، بعد از جویا شدن جریان گفت : من دختر برادر این زن و او عمه من محسوب مى شود، کودکى یتیم بودم پدرم زود از دنیا رفت و در دامن همین عمه پروریده شدم ، در تربیت و نگهداریم کوتاهى نکرد، تا اینکه به حد رشد و بلوغ رسیدم با رضایت خودم مرا به ازدواج مردى زرگر در آورد، زندگى بسیار راحت و آسوده اى داشتم از هر حیث به من خوش مى گذشت ، عمه ام بر زندگى من حسد ورزید پیوسته در اندیشه بود که این وضع را اختصاص به دختر خود بدهد، همیشه دخترش را مى آراست و به چشم شوهرم جلوه مى داد.
بالاخره او را فریفت و دخترش را خواستگارى کرد عمه ام شرط نمود در صورتى به این ازدواج تن در مى دهد که اختیار من از نظر نگهدارى و طلاق به دست او باشد، آن مرد راضى شد هنوز چیزى از ازدواجشان نگذشته بود که عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا کرد، در این هنگام شوهر عمه ام در مسافرت بود بعد از بازگشت از مسافرت روزى به عنوان دلدارى و تسلیت پیش من آمد و در خواست ازدواج با من کرد.
با این شرط راضى شدم که اختیار طلاق عمه ام در دست من باشد، رضایت داد به محض وقوع مراسم عقد عمه ام را طلاق دادم و به تنهایى بر زندگى او مسلط شدم مدتى با این شوهر بسر بردم تا او از دنیا رفت.
روزى شوهر اولم پیش من آمد و اظهار تجدید خاطرات گذشته را نمود و گفت که : مى دانى من به تو بسیار علاقمند بوده و هستم اینک چه مى شود دوباره زندگى را از سر بگیریم . گفتم من هم راضییم اگر اختیار طلاق دختر عمه ام را به من واگذارى ، پس راضى شد و دیگربار ازدواج کردیم ، چون اختیار داشتم ، دختر عمه ام را نیز طلاق دادم اکنون قضاوت کنید. آیا من هیچ گناهى دارم غیر از اینکه حسادت بیجاى عمه خود را تلافى کرده ام .
از مکافات عمل غافل مشو...
گندم از گندم بروید جو زه جو .
دوچرخهام را در زیرزمین خانه قایم کردم تا هیچ کس نتواند سوارش شود.
مدادرنگیهایم را در جامدادی گذاشتم تا خدای نکرده گم نشوند.
لباسهای عیدم را در کمد گذاشتم تا دست هیچکس به آنها نرسد.
توپ فوتبالم را توی توری گذاشتم و به دیوار زدم تا هیچکس آن را برندارد.
عروسکهایم را در ویترین گذاشتم تا مبادا خراب شوند.
روزها گذشت و سالها گذشت.
من از همه داشتههای کودکیام به خوبی مراقبت کردم
اما نمیدانم کدام روز،
کدام سال،
چه کسی از کجا آمد و
روزهای کودکیام را برد؟
آیت الله بهجت ره: انسان در دنیا[نهایتا] به ده درصد خواستههای خود میرسد. کمتر کسی پیدا میشود که زندگی بر وفق مراد او باشد. هرگونه عیش و نوش دنیا با هزار تلخی و نیش همراه است. اگر کسی دنیا را اینگونه پذیرفت و شناخت، در برابر ناگواریها و بدیهای همسر و همسایه و… کمتر ناراحت میشود؛ زیرا از دنیا بیش از اینکه خانه بلاست، انتظار نخواهد داشت.
مرحوم شیخ محمود تحریرى رحمه اللّه که خود از بکّائین و گریه کنندگان بوده و گریه هاى او بر مصایب اهل بیت علیهم السّلام هنوز زبانزد دوستان ایشان است، همواره به بعضى از فرزندان خود توصیه مینمود از گریه هاى بلند و صدادار بپرهیزند تا از عوارض عصبى و جسمى آن مصون بمانند.
استاد فاطی نیا: مشـکل کارهای ما از کجـاست؟
مشکل اکثر ما از ناحیه زبان است!
وقتیدرخانه، سرِیکموضوعساده دل فرزند یا همسرت را میشکنـی و با او تندی میکنی، آیا متوجه هستی که خودت را از برکات الهـی محــروم میکنی؟!
پناه میبریم به خدا از این زبان!
درسی از دهخدا: ایده های ذهنی تان را همیشه یک جا بنویسید
"مرحوم دهخدا پی در پی سیگار میکشید و خاکستر سیگار و چوب سوخته کبریت را هرجا میرسید میانداخت.
از عجایب این بود که قلم و دوات مرتبی نداشت و بارها شد که با سر سوخته کبریت چیزی نوشت و یادداشت کرد. خدا میداند چند بار دیدم که در پی مداد خود میگردد و هرگز به یاد نمیآورد آن را کجا گذاشته است.
روی هر کاغذ پاره ای که مییافت یادداشت میکرد.
مکرر روی پاکت شیرینی یا میوه و روی کاغذ پارهای که سیگار در آن پیچیده بودند در حضور من چیزی مینوشت.
گاهی قوطی خالی کبریت را پاره میکرد و روی چوب سفید آن یادداشتی میکرد."
وصیت نامه علامه دهخدا روی قوطی سیگار :
"فیشهای لغت دردست آقای دکتر معین خواهد بود. از الف تا یاء نوشته شده. هیچ چیز از آن نباید افزود و کاست."
تهران، 9 مهرماه 1338
سعید نفیسی_ خاطرات ادبی و سیاسی و جوانی
بزرگ زاده ای بخششی اندک به درویشی کرد. چاکران خبر آن واقعه را به پدر بزرگوارش رسانیدند. پدر نیز بر پسر خشم گرفت. پسر گفت:
من در کتابی خواندم که هر کس که بزرگی خواهد باید هرچه دارد ایثار کند.
من نیز بدان هوس این اندک را ایثار کردم .
پدر گفت ای ابله در کتاب غلط خواندی که بزرگان گفته اند:
هرکس که بزرگی خواهد باید هرچه دارد انبار کند تا بدان عزیز باشد. نمی بینی که اکنون جمله بزرگان انبارداری می کنند و شاعر میگوید:
اندک اندک به هم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار
« عبید زاکانی »
آیت الله سید محمدسعید حکیم از مراجع نجف اشرف بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت.
.................................................................
👓 گاهی اوقات سر سفره هم تا غذا حاضر شود، یا کتاب میخواندند و یا قرآن قرائت میکردند!
🔹 نکته دیگری در وجود حاج آقا دیده میشود این است که ایشان پیگیر مسائل علمی بودند. یعنی از بچگی میدیدم که ایشان نصف شبها هم بیدار هستند و همچنان مشغول مطالعه در کتابخانه شخصی خود میباشند.
به عبارتی ایشان از کل وقت خود برای مطالعه استفاده میکردند. حتی گاهی سر سفره تا غذا حاضر شود مطالعه میکردند
💬 سید ریاض حکیم (فرزند ایشان)