چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

۴۵ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

نگاهی نو به غیبت

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۲۵ ب.ظ

🔹اﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ "ﻏﯿﺒﺖ" ﻣﯽﮐردیم ، 
ﺑﺎﻧﮑ  ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ  ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشت می کرد ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﯽﮐردیم، ﻭﺍﺭﯾﺰ می کرد
آیا دیگه غیبت میکردیم؟
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ به خاﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ هیچوقت غیبت نمی کردیم

  • ع ش

پدر و مادر فدایت ای...

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ق.ظ

در چنین روزی امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: پدر و مادرم فدایت ای پیامبر خدا(ص). با مرگ تو چیزی قطع شد که با مرگ دیگری قطع نگشت و آن، نبوت و اخبار و آگاهی از آسمان بود.اگر نبود که امر به صبر و شکیبایی فرموده ای و از بی تابی نهی نموده ای، آنقدر گریه می کردم که اشک هایم تمام شود و این درد جانکاه همیشه برای من باقی بود و حزن و اندوهم دائمی و تازه اینها در مصیبت تو کم بود؛ اما حیف نمی توان مرگ را بازگرداند و آن را دفع نمود. پدر و مادرم فدایت باد ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و ما را هرگز فراموش منما...

  • ع ش

حکایت مار و مهتر قورباغه ها

شنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۹ ب.ظ

آورده‌اند که ماری پیر شد و توان شکار کردن را از دست داد. از سرنوشت خود اندوهگین شد، که بدون توان شکار کردن، چگونه‌می‌تواند زندگی کنم؟ با آن‌که می‌دید که جوانی را نمی‌توان به‌دست آورد، اما آرزو می‌کرد که‌ای‌کاش همین پیری نیز ماندنی ‌بود. پس به کنار چشمه‌‌ای که در آن قورباغه‌های بسیاری زندگی می‌کردند و یک سلطان کامکار داشتند، رفت و خود را مانند افسردگان و اندوه‌زدگان نشان داد. قورباغه‌ای از او دلیل اندوهش را پرسید! مار گفت: «چرا اندوهگین نباشم که زنده‌بودن من در شکار کردن قورباغه بود، اما امروز به یک بیماری دچار شده‌ام که اگرهم قورباغه‌ای شکار کنم، نمی‌توانم آن را نگه‌داشته و بخورم.» 
قورباغه پس از شنیدن این سخن به نزد حاکم رفت و مژده‌ی این کار را به او داد. سلطان مار را به نزد خود خواند و از او پرسید که چرا دچار این بیماری شده‌ایی؟ مار گفت، روزی می‌خواستم که یک قورباغه را شکار کنم، قورباغه گریخت و خود را به خانه‌ی زاهدی انداخت. من او را تا خانه‌ی زاهد دنبال کردم، خانه تاریک بود و پس زاهد هم در خانه نشسته بود.من انگشت پسر را به گمان این که قورباغه است نیش زدم و او مرد. زاهد نیز، مرا نفرین کرد و از خدا خواست تا خوار و کوچک شوم، به گونه‌ای که سلطان قورباغه‌ها بر پشت من نشیند و من توان خوردن هیچ قورباغه‌ای را نداشته باشم. سلطان قورباغه‌ها با شنیدن این سخن خوشحال شد بر پشت مار نشست. سلطان با آن کار خود را بزرگ و نیرومند می‌پنداشت و بر دیگران فخر می‌فروخت. 
پس از گذشت چند روز مار به سلطان گفت: «زندگانی سلطان دراز باد، مرا نیرویی نیاز است که با آن زنده بمانم و در خدمت به تو، روزگار را سپری کنم.» سلطان گفت: «درست می‌گویی، هر روز دو قورباغه برایت آماده می‌کنم که بخوری.» پس مار هر روز دو قورباغه می‌خورد و چون در این کاری که انجام می‌داد سودی می‌شناخت، آن را دلیل خواری خود نمی‌‌پنداشت.

حکایات کلیله و دمنه

  • ع ش

تعداد ستارگان

جمعه, ۹ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۵۳ ب.ظ

در جهان هستی بیش از ۱,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ ستاره وجود دارد!

شاید با خودتون بگید که کنتور نداره و جلوی این عدد الکی این همه صفر گذاشتیم، ولی کاملا صحت داره و دانشمندا از روی اطلاعاتی که از تصاویر ثبت‌شده با تلسکوپ هابل به‌دست آوردن، تخمین زدن که کلا یک سپتیلیون (۱۰ به توان ۲۴) ستاره در کل جهان هستی وجود داره.

دانشمندای دانشگاه هاوایی گفتن روی کره زمین حدود ۱۰ به توان ۱۸ دانه ماسه وجود داره و تعداد ستاره‌های جهان هستی حتی از تعداد دانه ماسه‌های روی کره زمین هم بیشتره. 

  • ع ش

شادمانی

جمعه, ۹ مهر ۱۴۰۰، ۰۱:۲۷ ق.ظ

"شادمانی در افراد باهوش کمیاب ترین چیزی است که می شناسم" 

ارنست همینگوی
 

  • ع ش

دعاگویی آهوها

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۴۰ ق.ظ

در یکی از سفر‌های سردار سلیمانی در بحران داعش در عراق که در فصل زمستان صورت گرفته بود، حاج قاسم در شرایطی از عراق تماس گرفت که صدای تیراندازی‌ها به وضوح به گوش می‌رسید و وی در شرایط جنگی قرار داشت.
ایشان در این تماس اظهار داشت که شنیده ام تهران برف سنگینی آمده است. گفتم بله همین طور است.
گفت: با این برف آهو‌هایی که در کوه نزدیک پادگان مقر سپاه وجود دارد حتما برای پیدا کردن غذا پایین می‌آیند. همین امروز به اندازه کافی علوفه تهیه کن و در چند جا قرار بده که آن‌ها از گرسنگی تلف نشوند.
من، چون آن زمان فرمانده بودم سریع اقدام کردم و تا ظهر نظر ایشان را عملی نمودم. با کمال تعجب بعدازظهر مجددا زنگ زد و گفت: چه کردی؟! گفتم دستور فرمانده عملی شد و آهو‌ها دعاگو هستند.

  • ع ش

مداوا

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۰۰ ب.ظ

لقمان حکیم گفت:چندین سال است که با داروهای مختلف انسانها را مداوا میکنم ودراین مدت طولانی به این نتیجه رسیده ام که هیچ دارویی موثرتر و بهتر از محبت نیست...

  • ع ش

ماکارونی

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۴۰۰، ۰۳:۲۷ ب.ظ

آن سالها مایه ماکارونی مثل حالا انقدر سوسول نبود که . فلفل دلمه ای نداشت . قارچ و هویج رنده شده و ذرت آب پز هم نداشت .
این مخلفات آن موقع ها یا نبودند یا خیلی لوکس حساب می شد.
اصلا‌انگار خیلی هایشان هنوز اختراع نشده بودند . مایه ماکارونی عبارت بود از پیاز و رب و گوشت چرخکرده . با همه سادگیش اما لعبتی بود برای خودش . مادرم هر وقت ماکارونی می پخت من با یک تکه نان لواشی که‌گذاشته بود کنار برای ته دیگ ، می آمدم کنار گاز و چشمهایم را مثل گربه چکمه پوش گرد می‌کردم که بگذارد لقمه ای مایه ماکارونی بخورم . گاهی که سردماغ بود قد یک لقمه برایم می گذاشت بماند ولی اکثر اوقات می گفت کم است و همه را می زد تنگ قابلمه ماکارونی . من ولی به همان روغن ربی ته ماهیتابه هم قانع بودم که مزه و بوی مایه ماکارونی داشت و چه بسا خوشمزه تر بود از خود ماکارونی و انقدر نان لواش را ته ماهیتابه می مالیدم که نیازی به اسکاچ نبود .
 مادرم بعدها که فهمید می شود از ته ماهیتابه هم استفاده بهینه کرد و مخصوصا وقتی چند بار حین لیس زدن ماهیتابه مچم را گرفت ، موقع دم کردن ، محتویات ماکارونی را چند بار توی ماهیتابه می چرخاند تا همان دلخوشی کوچک من هم شسته بشود و برود به خورد ماکارونی ها . 
گاهی فکر‌می کنم پدر و مادرهای  قدیمی‌ ما را تحریم اقتصادی می کردند ‌.دلم تنگ شده برای آن روزها، هرچه که بود، زندگی آن قدیم ها حال و هوای خوبی داشت .

  • ع ش

برسد به دست الهام علی اف

سه شنبه, ۶ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۴۴ ب.ظ

پس از نبرد سرنوشت ساز چالدران ، سلطان عثمانی از شاه اسماعیل صفوی درخواست کرد که شمشیری را که با آن لوله توپ را به دو نیم کرده بود برای وی بفرستد. شاه اسماعیل دعوت سلطان را اجابت نمود. وقتی که شمشیر به دارالخلافه رسید، سلطان در حضور اعیان و اشراف آن را بر روی لوله توپی آزمود، ولی اثر مطلوب را به دست نیاورد، بنابراین نامه‌ای به شهریار صفوی نوشت و گله کرد که معلوم می‌شود شاه قزلباش یک شمشیر را از برادرش مضایقه کرده‌است. شاه اسماعیل در پاسخ نوشت:

شمشیر همان شمشیر است بازو همان بازو نیست.

  • ع ش

امیدت را از دست نده

دوشنبه, ۵ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۱۰ ب.ظ

هیچ‌وقت امیدت را از دست نده !
شاید آن زمان که امیدت را از دست می دهی ،
دو ثانیه قبل از خوشبختی باشد‌ !

لودیگ

  • ع ش