چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

یازده گربه

شنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۴، ۱۱:۳۳ ب.ظ

علی نقی، کاسب مؤمن و خیری بود که هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی کردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد.

یک عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تکیه ها به راه انداخته و کلی مسجد مخروبه را آباد کرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود.

آنهایی که حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمکی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی که رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل کند.

علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اماالان پسری نداشت که او هم به راه پدری برود. 

به خاطر همین همسایه کینه توز، بهانه خوبی پیدا کرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردک به او یک گونی داد و گفت:«حالا که تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به کارت بیاید».

 علی نقی در گونی را باز کرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردک و صدای گریه علینقی قاطی شد.

 کنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای که گفتی بخوانیدم تا اجابتتان کنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می کنم که به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت کنم».

خدایی که دعای زکریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت کرده بود، 11 فرزند به علی نقی داد که یکی از آنها حاج آقا محسن قرائتی است.

  • ع ش

اما عدالت زنده ماند...

شنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۴، ۱۱:۳۱ ب.ظ

فرق علی(ع) را شکافتند، اما عدالت زنده ماند...
تیغ کینه محراب را خونین کرد، اما صدای حق خاموش نشد...
 هنوز ندای «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»، وجدان تاریخ را می‌لرزاند...

شهادت حضرت علی (ع) اولین اختر تابناک امامت و ولایت تسلیت باد...

  • ع ش

چه نیکو فرمود پیامبر خدا(ص)

جمعه, ۳ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۲۴ ب.ظ

أیُّمَا امْرِئٍ وَلِیَ مِنْ أمْرِ المُسْلِمِینَ وَلَمْ یَحُطْهُم بِما یَحُوطُ بِهِ نَفْسَهُ لَمْ یَرَحْ رائِحَةَ الجَنَّةِ.

هر کس بخشی از کار مسلمانان را بر عهده گیرد و در کار آن‌ها مانند کار خود دلسوزی نکند، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد. کنزالعمال، ج ۶، ص ۲۰

  • ع ش

سوء تفاهم

جمعه, ۳ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۲۰ ب.ظ

در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. 
زن و مرد میانسالی روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند.
بدم آمد! 
با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید، نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید. 

 داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال.
خوشم آمد! ذوق کردم!
گفتم چه پدر و مادر باحالی، چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم.
داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون. 
اَی تُف، حالم به هم خورد! 
زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟
بی‌شرف‌ها!
داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی.
آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ!
چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا!
داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم...
وای خدا! 
پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده ی دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. 

  • ع ش

سخنی نغز از مرجع فقید شیعه

دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۱۴ ق.ظ

🔸چیزی‌ که باعث‌ شرمندگــی
و خجالت‌زدگیِ ما می‌شود،
این‌ است‌ که امام‌زمان‌عج
همه‌ چیز را می‌داند و
همه چـیز را می‌شنود..!

💠آیـت‌ الله‌ بهجـت (قدس سره)

  • ع ش

بانوی کامل

جمعه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۲۹ ق.ظ

فقیهی کامل زنی داشت به غایت دانا، روزی آن فقیه زن خود را دید که به نردبام بالا می‌رفت، چون به نیمه رسید، فقیه گفت: اگر بالا روی به طلاقی و اگر فرود آیی به طلاقی و اگر بر جای خود مکث کنی به طلاقی!
زن فی‌الفور از نردبام خود را به زیر انداخت!
فقیه او  را آفرین کرد و گفت: اگر من نمانم، تو توانی که مسایل شرعی را جواب نویسی!

  • ع ش

گردباد عجیب

دوشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۳، ۰۲:۲۸ ب.ظ

علامه طباطبایی :من در نوجوانی خیلی به منزل آقا سید احمد قاضی (برادر آقا سید علی قاضی) رفت و آمد می‌کردم و بیشتر روزها نیز در خانه ایشان مانده و از مهمانان و مراجعین پذیرایی می‌کردم. روزی خدمت ایشان بودم که همسرشان پشت در آمد و از سید برای خرید نان پول خواست. ایشان فرمودند : پولی ندارم. همسرشان از شنیدن این سخن ناراحت شد و با لحن قهرآمیزی گفت : این هم شد زندگی!؟ 
حال استاد از این سخن دگرگون شد و چیزی نگذشت که در حیاط خانه گردبادی وزیدن گرفت و برگهای موجود در باغچه را در گوشه ای جمع کرد و سپس فروکش نمود.
در این موقع آقا به من فرمود: به حیاط برو، زیر برگهای جمع شده یک اسکناس دو تومانی است آن را بردار و بیا به خانم من بده. من رفتم و از زیر برگهای جمع شده یک دو تومانی برداشتم و همان گونه که فرموده بود آن را به همسرشان دادم و از این اتفاق در کمال تعجب و تحیر بودم ،در همان حال آیه 21 سوره حجر در ذهنم تداعی پیدا کرد:"چیزی نیست مگر آن که گنجینه‌ها و معادنش نزد ماست و فرو نمی‌فرستیمش مگر به اندازه معلوم..."

  • ع ش

راه تربیت خود

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۳، ۰۲:۵۰ ب.ظ

امام علی علیه السلام:

برای تربیت کردن خود همین بس که از آن چه در دیگران نمی پسندی دوری کن.

ولادت با سعادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مبارک باد

  • ع ش

آیا رضایت و نارضایتی مرده ها...

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۳، ۰۲:۲۶ ب.ظ

آیا  رضایت و نارضایتی مرده ها بر زندگی ما اثر دارد؟
آیا مرده ها برای بازماندگانشان دعا یا نفرین می کنند؟

پیر ربانی آیت الله سیّد جواد حیدری(رحمة الله علیه ):
این روزها در اغلب خانه ها خستگی از تن اهل خانه بیرون نمی رود و همه عصبی هستند و این بدان روست که مرده ها شما را نفرین می کنند!

اگر مرده ای از وارث خود راضی باشد، دعاهای مرده در حق آنها زود مستجاب می شود.

  • ع ش

خانه پدری

جمعه, ۷ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۱۶ ب.ظ


بعد از خانه خدا،تنها خانه ای است که:
روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت
و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر می شود.
خانه ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد
خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی
خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته تا تورا ببینند
خانه ای که یاد آور آرامش کودکانه توست
خانه ای که حضورت و نگاهت به پدر و مادر عبادت محسوب می شود و گفتگویت با آنها ذکر الهی است
خانه ای که اگر نروی دل صاحبخانه میگیرد و غمگین می شود.
خانه ای که قهر با آن ، قهر با خداست!
خانه ای که دو تا شمع سوخته اند تا روشنی به ما بدهند و تا وقتی سوسو میزنند، شادی و حیات در وجودت جریان دارد.
خانه ای که سفره هایش خالص و بی ریاست
خانه ای که وقتی خوردنی آوردند اگر نخوری ناراحت و دلشکسته می شوند
خانه ای که همه بهترین هایش با خنده و شادمانی تقدیم تو می شود
خانه ای که .........

چقدر خانه والدین به خانه خدا شباهت دارد

"قدر این خانه ها را بدانیم"
"قدر این فرشته های آسمانی را بدانیم"
شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم
دیر می شود.

  • ع ش