چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

پدر تو یکی رو درمیارم...

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۰ ب.ظ

برف سنگینی در حال باریدن بود
ناصرالدین شاه هوس درشکه سواری به سرش زد
 
دستور داد اتاقک درشکه را برایش گرم و منقل و وافور شاهی را هم در آن مهیا سازند
آنگاه در حالی که دو سوگلی اش در دو طرف او نشسته بودند در اتاقک گرم و نرم درشکه دستور حرکت داد.

کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای مطبوع داخل کابین سرخوش شد هوس بذله گویی به سرش زد و برای آنکه سوگلی هایش را بخنداند با صدای بلند به پیرمرد درشکه چی که از شدت سرما می لرزید گفت:
 
درشکه چی! به سرما بگو ناصرالدین شاه "تره هم واست خرد نمی کنه!"
درشکه چی بیچاره سکوت کرد...
 
اندکی بعد ناصرالدین شاه دوباره سرخوشانه فریاد زد:
درشکه چی! به سرما گفتی؟؟؟
درشکه چی که از سردی هوا نای حرف زدن نداشت پاسخ داد:
بله قربان گفتم!!!
خب چی گفت؟؟؟
 
گفت: با حضرت اجل همایونی کاری ندارم
اما پدر تو یکی رو درمی یارم...

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی