چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

کوبه در

پنجشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۴۳ ب.ظ

کوبه یا درکوب، وسیله‌ایست از فلز که بر روی بدنه در در قسمت بیرونی آن نصب می‌گردد که از آن به وسیلهٔ کوبیدن بر روی در، صاحب خانه را از حضور خود مطلع می‌کنند.
معمولا کوبه هایی که در لنگه سمت راست نصب می شدند، به شکل سر شیر، مشت گره کرده یا اشکالی از این قبیل بودند و به نسبت کوبه های سمت چپ سنگین تر، به همین دلیل صدایی بم تر داشتند، که اگر مردی بر خانه ای مهمان می شد این کوبه را می کوفت تا اهالی خانه بدانند که مردی بر آن ها مهمان است و به همین دلیل اقای خانه به استقبال او می رفت.کوبه های مردانه معمولا به نام درکو شناخته می شدند.
اما کوبه هایی که بر لنگه سمت چپ می نشستند، کوبه هایی ظریف به شکل انگشتان دست یا فرشته بودند که وقتی نواخته می شدند صدایی زیر تر تولید می کردند و اهل خانه را از وجود بانویی در پشت در مطلع می کردند تا خانوم خانه با خوشرویی به استفبال او برود. کوبه های مخصوص بانوان را ئَلکه به معنی حلقه می نامیدند.
اما گاهی هم این کوبه ها به تناوب کوبیده می شد، صدای کوبیده شدن هر دو کوبه با هم برای اهل خانه شادی به ارمغان می اورد چرا که آن ها را بشارت می داد که خانواده ای بر آن ها مهمان شده است.
میخک های فلزی زیبا در بالا و پایین و یا کناره های درب چوبی وجود دارد، علل وجود این میخک های فلزی که به آن گل_میخ می گویند این است که درب ها از کنار هم قرار گیری تخته هایی ساخته می شد که برای اتصال این تخته ها به جای اینکه از یک میخ ساده و معمولی استفاده کنند با این گل میخ ها تخته ها را به هم متصل می کردند تا هم تخته ها به هم محکم شود و درب جنبه تزئینی و زیبایی پیدا کند.

  • ع ش

سید خندان

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۵۹ ب.ظ

احتمالا گذرتون به پل سیدخندان تهران افتاده. اما چرا سید خندان؟!

سید جعفر شاه صاحب پیرمرد نیکوکار و خنده‌رویی بود که ۲۰۰ سال قبل از جاسب به تهران آمد و در آنجا که منطقه خشک و بی‌استفاده ای بود به کشاورزی و دامداری پرداخت و آنجا را آباد کرد. پل سید خندان نیز در سال ۱۳۵۶ در آن منطقه ساخته شد.

  • ع ش

عشق واقعی

جمعه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۳۴ ب.ظ

ﭘﯿﺮﻣﺮدی بود که زندگی فقیرانه ای داشت. روزی ﻫﻤﺴﺮش از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮایش ﺑﺨﺮد. او در جواب ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش انداخت و ﮔﻔﺖ:عریزم ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ؛ببین ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم .. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎعتی ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ . .

  • ع ش

حدیثی بسیار زیبا از مولای متقیان(ع)

چهارشنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۱۳ ب.ظ

مولای متقیان علی(ع):

چه بسیار است تفاوت بین دو عمل:

عملی که لذتش برود و کیفرش باقی بماند و عملی که رنج آن برود و اجرش باقی ماند.

نهج البلاغه،حکمت 121

  • ع ش

فرق دانا و نادان

دوشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۵۲ ب.ظ

دانا، نادان را میشناسد چرا که خود زمانی نادان بوده است، اما نادان دانا را نمیشناسد چرا که هرگز دانا نبوده است!

افلاطون

  • ع ش

پاکستان

دوشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۸ ب.ظ

آیا می دانید ...؟

تا سال ١٣٢٦ ایران با هند همسایه بود و کشوری بنام پاکستان وجود نداشت. نام "پاکستان" آمیزه ای از نام 5 ناحیه اصلی آن است!

پنجاب
افغان
کشمیر
سند
بلوچستان

  • ع ش

بار پرتقال

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۴۱ ب.ظ

اهل دلی تعریف می کرد که مرد دوره گردی بار پرتقالش را به نزدیک مرز مهران برده بود تا بفروشد.در این میان ناگهان فوجی از زوار از راه رسیدند و به گمان این که پرتقال ها صلواتی هستند همه را بردند و نوش جان کردند.

مرد که خجالت می کشید بگوید اینها پولی است به نظاره نشست و آخر سر هم دست خالی و غمگین به خانه برگشت.

در ورودی خانه خانمش به استقبالش آمد و گفت:ساعتی پیش آقایی آمد و گفت این پولها را به همسرت بده.پرسیدم بابت چه؟گفت:بابت پرتقال هایی که امروز فرصت فروختنشان را پیدا نکرد...

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامتگر بی کار کجاست

  • ع ش

از این شعر خوشم می آید...

جمعه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۳۹ ب.ظ

مرحوم ایت الله سید محمدکاظم قزوینی که از علما و واعظ کم نظیری بودند(استاد آقای بندانی نیشابوری) میفرمودند یک شب در کربلا خوابی دیدم دیدم در محضر یک سید بسیار نورانی و زیبا هستم، حضرت فرمود سید محمد کاظم من از این شعری که شما ایرانی ها میخوانید خیلی خوشم می اید عرض کردم اقا شما چه کسی هستید،فرمود علی اکبر!

منظور حضرت همان شعر معروف بود؛ جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر در خیمه رسانم...

  • ع ش

ناصرت آمده

جمعه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۵:۴۸ ب.ظ

این دستگاه سلطنت است و با اصول آن من آشناتر از شما هستم. کسی که بخواهد بحضور شاهنشاه برود ،اول باید نخست وزیر دربار را دیده و استجازه نماید.

در احوالات ناصرالدین شاه آورده اند:در حین ورود به کربلا بعد از غسل زیارت ابتداء به حرم  سقای لب تشنگان آقاابوالفضل العباس علیه السلام مشرف می شد.
 اطرافیان به او گفتند جسارت نشود ولی معمولاٌ تشرف به حرم حسینی را مقدم میدارند در جواب گفت: این دستگاه سلطنت است و با اصول آن من آشناتر از شما هستم. کسی که بخواهد بحضور شاهنشاه برود ،اول باید نخست وزیر دربار را دیده و استجازه نماید.

سید صالح شهرستانی درباره سفر ناصر الدین شاه به کربلا می نویسد :
در آن هنگام که [ناصر الدین شاه] قبر امام حسین علیه السلام را زیارت می کرد و در کنار ضریح ایستاده بود، یکی از خطبای قبر حسینی در پیشِ روی ناصر الدین شاه خطبه مؤثری از حادثه دردناک امام حسین علیه السلام ایراد کرد و در اثنای سخنانش گفت : «روز عاشورا امام حسین علیه السلام در سخت ترین ساعاتش فرمود : هل من ناصر ینصرنی؟» بعد آن خطیب با ناله گفت : «ناصر تو آمد و اینک در خدمت تو ایستاده تا تو را یاری کند». با گفتن این جمله، همه مردم با گریه، ضجه زدند و گریه و ناله ناصر الدین شاه از همه بیشتر بود و او تاج از سرش برداشت و با کمال حرارت، از شدّت تأثر [آن را] جلوی ضریح انداخت. 

  • ع ش

بازنشستگی

جمعه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۰۷ ب.ظ

اگر برای دخالت کردن
درکار دیگران حقوق می دادند
ما ایرانی ها
تو بیست و پنج سالگی
بازنشسته می شدیم....

« رضا کیانیان »

  • ع ش