چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

من محمد را دوست دارم.

پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۲۸ ب.ظ

امیرالمومنین امام علی علیه السلام فرمود: او که خاتم پیامبران بود، بخشنده ترین، پرحوصله ترین، راستگوترین، پایبندترین مردم بە عهد و پیمان، نرم خوترین و خوش مصاحبت ترین مردم بود، هر کس بدون سابقه قبلى او را مى دید، هیبتش او را مى گرفت و هر کس با او معاشرت مى نمود و او را مى شناخت دوستدارش مى شد و هر کس مى خواست او را تعریف کند، مى گفت: نظیر او را پیش از او و پس از او ندیده ام.

متن حدیث:

وَ هُوَ خاتَمُ النَّبیّینَ، اَجْوَدُ النّاسِ کَفّا وَ اَرْحَبُ النّاسِ صَدْرا وَ اَصْدَقُ النّاسِ لَهْجَةً وَ اَوْفَى النّاسِ ذِمَّةً وَ اَلْیَنُهُمْ عَریکَةً وَ اَکْرَمُهُمْ عِشْرَةً مَنْ رَآهُ بدیهَةً هابَهُ وَ مَنْ خالَطَهُ مَعْرِفَةً اَحَبَّهُ یَقولُ ناعِتُهُ: لَمْ اَرَ قَبْلَهُ وَ لا بَعْدَهُ مِثْلَهُ؛

«بحارالأنوار،جلد ۱۶،صفحه ۱۹۰»


  • ع ش

انتظار دوست

پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۱۷ ب.ظ
کسی نیامده جز او سر قرار خودش
نشسته غرق تماشای شیعیان خودش
چه انتظار عجیبی است اینکه شب تا صبح
کسی قنوت بگیرید به انتظار خودش
  • ع ش

سفارش آیت الله بهجت به پلیس

چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۰۰ ب.ظ

آیت الله العظمی بهجت به من(سردار مقدم فرمانده پیشین نیروی انتظامی)فرمودند: «مسئولیت شما در نیروی انتظامی، برای شما یک امتیاز نیست؛ یک بار است» یعنی این جمله شروع ایشان بود: «یک بار است. شما در روز قیامت می‌بینید که چند نفر به شما مراجعه می‌کنند که شما آنها را کشته‌اید؛ هر چه شما فکر می‌کنید، می‌بینید شما در عمرتان کسی را نکشتید. بعد گفته می‌شود که شما به عنوان فرمانده یا مسئول، سری را فاش کردید و این زیر‌دستان شما، جان خودشان را از دست دادند یا در حوزه مأموریتی بی توجهی کردید، مأمور شما به خطا موجب قتل اینها یا آسیب اینها شد و در هر صورت، امروز که شما در این مسئولیت هستید، هر چه در هر جای کشور انجام شود، شما هم شریک و مسئولید؛ مأموران شما اگر تعدی‌ در حق مردم کنند، شما هم در آن دنیا شریک هستید و پاسخگو هستید ولی اگر ماموران شما کار خوبی هم کردند و مردم در حق شما دعا کردند، طبیعتا شما در اجر و ثواب آنها هم شریک هستید؛ پس سعی کنید که فرصت را غنیمت بشمرید. برای استراحت و اینها خیلی وقت نگذارید. هر‌چه می‌توانید وقت بگذارید که اگر در آن دنیا از شما سوال کردند، حداقل بتوانید عذر و جوابی داشته باشید.»

بعد هم من از ایشان درخواست کردم که چگونه این کار را انجام دهیم؟ ایشان فرمودند: «هم مجاهدت کنید»، هم دعایی را به عنوان حرز فرمودند که این دعا هنوز هم یادم هست. همان موقع هم آقازاده ایشان آن را نوشت و به من داد: «اللهم اجعلنی فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید» یعنی خدایا من را در آن دژ مستحکم خودت قرار بده، آن پناه و زرهی که هر کس را بخواهی، در درون آن قرار می‌دهی. فرمودند: «این را صبح و شب سه بار بخوانید و شرط اجابتش هم این است که گناه نکنید؛ اگر گناه کنید، اینها اثری ندارد و تلاش کنید؛ ان‌شاءالله که خداوند هم قبول می‌کند».

  • ع ش

خاطره ای از مرحوم پناهی

چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۴۹ ب.ظ

اکبرعبدی می‌گوید: یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد؛ بدون کاپشن. 

گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟! 

گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟ 

گفتم: آره... 

گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون، هم دوستش داشت و هم "احتیاجش داشت...". من فقط دوستش داشتم!!

  • ع ش

یتیم

چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۴:۵۴ ب.ظ

انشام دوباره بیست بابای گلم!
موضوع: (کسی که نیست)-بابای گلم-

دیشب زن همسایه به من گفت: یتیم
معنای یتیم چیست بابای گلم!

من منتظرم عزیزم!حتما" برگرد
از این سفر دراز لطفا" برگرد

دعوت شده ای به مدرسه،باباجان!
یک لحظه فقط بیا و فورا" برگرد

  • ع ش

فرهاد میرزا

چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۴:۵۰ ب.ظ

فرهاد میرزا دلباخته موسی بن جعفر(ع) بود بطوری که در وصیت نامه خود نوشت: جنازه من را بدون اطلاع قبلی به بغداد ببرید ودر آنجا روی تخته چوبی بگذارید و ۴حمّال اجیر کنید تاجنازه ام را به کاظمین ببرند و در زیرپای زائران باب الحوائج موسی بن جعفر ع دفنم کنند.من راضی به تشییع جنازه نیستم و باید تشییع من مثل امام غریبانه باشد!

وقتی ازدنیا رفت اطرافیان به دستور شاه مطابق وصیتنامه عمل کردند و جنازه اورا مخفیانه و بدون اطلاع به بغداد بردند اما با کمال تعجب دیدند تمام مردم کاظمین به استقبال جنازه فرهاد میرزا آمده اند!! از آنان سؤال کردند که ما به کسی اطلاع نداده بودیم!؟
بزرگ شهر کاظمین جلو آمد و گفت:
من در خواب مولا امام کاظم(ع) را دیدم و فرمود سریع بلند شو و مردم را خبر کن و بگو موسی بن جعفر دستور داده تمام مردم به استقبال جنازه نوکر ما فرهاد میرزا بروند. به وصی فرهاد میرزا بگو موسی بن جعفر میگوید: من راضی نیستم جنازه نوکر ما غریبانه تشییع شود.
  • ع ش

خنده ملک

سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۰۳ ب.ظ

پیغمبر(ص) از جبرئیل پرسید: آیا ملائکه، گریه و خنده هم دارند؟ گفت: آرى از سه کس از روى تعجب مى‏خندند و بر سه کس از ترحم و دلسوزى مى‏گریند.....سوم: از زنى که در زندگى، خود را از بیگانه نپوشیده پس از مرگ او را در قبر نهند و بدنش را بپوشانند که از دیده ‏ها پنهان باشد؛ ملائکه خندند و گویند:

هنگامى که مورد رغبت بود او را نهان نکردید، اینک مستور کنید که

مورد نفرت و انزجار است...

  • ع ش

یا علی

دوشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ب.ظ

مهرت ز ازل به بند بندم کردند

تا خوب به تو علاقه مندم کردند

من کودک نوپاى زمین خور بودم

با جمله ى "یاعلى" بلندم کردند...

  • ع ش

سلام بر زینب

دوشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ق.ظ

استاد:مرقد مطهر زینب کبری سلام الله علیها در دمشق است با این وجود بعضی از مورخان قاهره و مدینه را مدفن حضرت می دانند.البته به نظر می رسد که در قاهره بانویی به نام زینب از نوادگان امیرمؤمنان دفن شده باشد نه زینب بنت علی علیه السلام.در قبرستان بقیع هم احتمال داده اند قبر مطهر حضرت باشد.

  • ع ش

علامه جعفری و حادثه ای شگفت

جمعه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۴:۴۲ ب.ظ

علامه جعفری و حادثه ای شگفت

علامه نقل می کرد:یکی از نوه های مرحوم مورخ الدوله سپهر،نویسنده کتاب ناسخ التواریخ به منزل ما آمد و اظهار داشت که آقای جعفری!در شب عید غدیر در منزلی در شمال تهران،جشنی برقرار است و علاقه مندم شما هم در آن شرکت کنید.من به ایشان گفتم که آقا!من دعوت نیستم و در ضمن،نمی دانم که چگونه مجلسی است.گفت:در این جشن،تعداد زیادی از رجال لشکری و کشوری هستند.من تصور می کنم که اگر شما تشریف بیاورید و در آن محفل،مطالبی نیز بفرمایید،مؤثر واقع شود.حضرت علامه فرمودند که به هرحال،بی دعوت که نمی شود.آن فرد گفت که من اگر اجازه دعوت نداشتم،خدمت شما نمی رسیدم.بالاخره،بعد از خواهش او علامه جعفری همراه با ایشان به آن مجلس می روند.  استاد می گوید:محل برگزاری جشن،منزلی بزرگ و تقریبا جنگل مانند بود و بخش هایی از آن،به صورت آب نماهای بسیار بزرگ بود و به هرحال،باغی بود که کمتر نمونه ی آن را دیده بودم.

گفتم:اینجا منزل کیست؟گفت:اینجا منزل سرلشکر متدین است و یک سری از رجال لشکری و کشوری را دعوت کرده است.گفتم:آقای سپهر!جای من این جا نیست،ولی ایشان اظهار داشت که حضور شما ان شاء الله موثر خواهد بود.به هر حال،وارد جلسه شدیم.دیدم سالنی بسیار بزرگ است که انواع و اقسام میوه ها و شیرینی ها جهت پذیرایی از حضار در آن چیده شده است. پس از ورود،آقای سپهر یک به یک همه را به من معرفی نمود.تمامی آن ها از شخصیت های بلند پایه لشکری و کشوری بودند.

در ادامه ی برنامه،برخی از اینها آمدند و در وصف امیرالمؤمنین(ع)اشعاری خواندند.برخی از شعرها خوب بود و برخی نیز سطحی نداشت.در خلال برنامه چند بار از آقای سپهر تقاضا کردم که چون من در اینجا نقشی ندارم،اجازه بدهید بروم،چرا که هیچ روحانی غیر از بنده در جلسه حاضر نبود و هیچ علاقه ای هم به حضور ما نشان نمی دادند.تنها موقع ورود،برخی از آنها احترامی گذاشتند.من دیگر خسته شده بودم و بنا داشتم که بلند شوم که به یکباره دیدم از در مجلس سیدی با ظاهری بسیار ساده وارد شد و حتی کفش خود را برداشت و به داخل آورد که البته در آنجا این کار،خلاف عادت بود و پیدابود که صاحب مجلس و تعدادی دیگر ناراحت شده اند.


عموم حضار به سید نگاهی تحقیر آمیز داشتند.کسی به او احترامی نگذاشت،ولی من در مقابلش به احترام برخاستم و او نیز سری تکان داد.سید،جوان بود و با یک طمأنینه و اطمینان خاصی بر روی زمین نشست و کسی هم تعارف نکرد که روی صندلی بنشیند.بالاخره،نوبت به اشعرالشعرا رسید و از او دعوت کردند که بیاید و اشعارش را بخواند.این شاعر با یک طمطراقی آمد و شروع به قرائت اشعار نمود.وقتی بیت اول را خواند،هر چند بد نبود ولی سید،یک اشکال جدی به آن وارد کرد.اشعرالشعرا محل نگذاشت و بیت دوم را خواند.دوباره سید ایراد گرفت.شاعر همچنان توجه نمی کرد.وقتی بیت سوم را خواند،سید گفت:این هم اشکال دارد.شاعر عصبانی شد و گفت:چرا؟سید گفت:خوب،این را اول می پرسیدی.الان برایت توضیح می دهم.سید،بحثی از معانی بیان و صنایع ادبی را به صورت خیلی خلاصه بیان کرد.آن قدر دسته بندی او زیبا بود که از انسجام مطالب و تسلط او به شعر متعجب شدم.دیدم که دریایی است بیکران.

بعضی از حضار که مطالب علمی اورا می فهمیدند،کم کم دریافتند که او از نظر علمی چقدر قدرتمند است.خلاصه بعد از آن چند نفر از حضار آمدند و احترام کردند و به زور سید را به بالای مجلس بردند.در این هنگام،یکی از حضار به سید گفت:اولا خوش آمدید،هر چند که نمیدانیم چطور آمدید.دوم این که آیا خودتان هم شعر می گویید؟سید گفت:گاهی اوقات.گفتند:می شود یکی از سروده های خود را بخوانید؟گفت:آری و حتی میتوانم همین الان شعر تازه بگویم.گفتند:پس بفرمایید.گفت: نه،چرا که ممکن است بگویید این اشعار را قبلا گفته ای.شما بگویید که چه بسرایم. اینها با حالت اعجاب آمیز نگاهی به یکدیگر کردند و گفتند:غزلی بگویید در مدح امیرالمؤمنین که دو بیت اول عاشقانه باشد و بیت سوم این باشد که اگر علی به خاری نگاه کند،گلستان می شود و بیت چهارم این باشد که اگر معصیت کاران عالم،حتی فرعون توسل به علی پیدا کنند،بهره مند می شوند.خلاصه،محدوده را برای او خیلی تنگ کردند. سید قبل از شروع،نگاهی به حضار کرد که کسی اشعار او را ننویسد.من زیر عبا خودکار و کاغذ را آماده کردم تا اشعار را یادداشت کنم.سید فهمید اما اعتراضی به من نکرد.سید شعر را این گونه آغاز کرد:


گر شمیمی ز سر طره ی جانان خیزد          تا قیامت ز صبا رایحه جان خیزد

واله ام من که چو ازخواب،تو بیدار شوی، زچه رو از سر چشمان تو  مژگان خیزد

علی عالی اعلا که ز بیم نهلش            روح از کالبد عالم امکان خیزد

گر به خاری کند از قاعده ی لطف نظر      از بن خار،دو صد روضه ی رضوان خیزد

گر زند دست به دامان ولایش فرعون        از لحد با دو کف موسی عمران خیزد

داورا! دادگرا! جانب "جدا" نظری            کز پی مدح تو چون بحر به طوفان خیزد

دارالایمان قم ازمن شده رشک فردوس، حال،اینسان پس ازاین خانهء ایمان خیزد


معلوم شد که اسمش جدا و قمی است.پس از خواندن شعر،سید خطاب به حاضران گفت:آقایان!علی(ع)ازاین جلسات که دور هم بنشینید و انواع غذاها را بخورید و چند بیت هم شعر بخوانید،راضی نیست.علی مرد است و مردان را دوست دارد.اگر مرد هستید و مردانگی دارید،بروید سراغ محرومان،دردمندان و فقرا.یعنی همان کسانی که مورد عنایت علی بودند.اینجا نشسته اید و غذاها،شیرینی ها و شربت های خوشمزه می خورید،بعد می روید خانه و فکر می کنید که در مدح علی شعر گفته اید.صریح بگویم که باید وضعتان را عوض کنید و بروید سراغ محرومان جامعه.

ایشان این را گفت و کفش خود را برداشت و از مجلس بیرون رفت.پس از رفتن او تا مدتی همه بهت زده بودند.چند نفر از جمله من بیرون رفتیم تا ببینیم که ایشان که بود،اما کسی راندیدیم.تلاش زیادی کردند و اطراف راگشتند،ولی هیچ اثری از او نبود.چهار سال در قم سراغ جدای قمی را گرفتم،ولی کسی او را نشناخت.خیلی گشتم ولی او را پیدا نکردم.آن شب شاهد بودم که تعدادی از آنها بسیار گریه می کردند.آقای سپهر،بعدها می گفت:تعدادی از آنها زندگی شان را تغییر دادند و رفتند و به رسیدگی به محرومان پرداختند.ظاهرا سید که هیچ گاه ماهیت او را ندانستیم،برای هدایت حاضران در آن مجلس به آنجا آمده بود.

  • ع ش