چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

سخاوت یا شجاعت

جمعه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۰۷ ب.ظ

حکیمی را پرسیدند که سخاوت پسندیده تر است یا شجاعت؟
گفت: آن را که سخاوتست به شجاعت چه حاجت.

نوشته است بر گور بهرام گور
که دست کرم به ز بازوی زور

گلستان سعدی

  • ع ش

سجده شکر شاه قاجار

جمعه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۰۶ ب.ظ

عبدالله مستوفی از قول یکی از پیشخدمت‌های ناصرالدین شاه که روزی هنگام لباس پوشیدن شاه شرفیاب بوده می‌گوید: 

"در آنروز می‌خواست الماس دریای نور را جلوی کلاه خود نصب کند که در ضمن عمل جواهر گرانبها از دستش رها شد و روی کاشی افتاد. شاه با اضطراب عجیبی خم شده آن را برداشت و با دقت نظر در آن نظر افکند همین که از سلامت ماندن آن مطمئن شد به سجده افتاد، وقتی سر بلند کرد به چند نفری که حاضر بودیم گفت: 

" شکر من برای جنبه مالی این جواهر نبود، بلکه برای این بود که اگر این قطعه نفیس عیبی پیدا می‌کرد در تاریخ می‌نوشتند نادرشاه این جواهر را از هندوستان آورد و ناصرالدین شاه آن را شکست یا معیوب کرد.

 این الماس استثنایی و صورتی رنگ با وزن حدود ۱۸۲ قیراط در موزه جواهرات ملی ایران در خیابان فردوسی تهران نگهداری میشود.

  • ع ش

سبب زوال حکومت طاهریان

جمعه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۰۱ ب.ظ

پس از پیروزی یعقوب لیث بر محمدبن طاهر، از وی پرسیدند که سبب زوال دولت طاهریان چه بود؟ پاسخ داد:

 شراب شبانگاه - خواب صبحگاه - سپردن دوات و دولت به دبیرانِ نالایق!

  • ع ش

بی حوصلگی...

يكشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۰۲ ب.ظ

بغضِ گلدان لبِ پنجـره را چلچله‌ها می‌فهمند

حالِ بی‌‌حوصله‌ها را خودِ بی‌حوصله‌ها می‌فهمند

« رضا احسان پور»

  • ع ش

سه صافی مهم

جمعه, ۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۶:۲۰ ب.ظ

شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت: 
گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت…
همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: 
قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه؟
گفت: کدام سه صافی؟
- اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟ 
گفت: نه… من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.
سری تکان داد و گفت: 
پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی‌ام می‌شود.
گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.

– بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟ 
– نه، به هیچ وجه! 
همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌ کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.

  • ع ش

روزی که استعمار محکوم شد

جمعه, ۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۶:۱۵ ب.ظ

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود ، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت . در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست .

 قبل از شروع جلسه ، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست ، اما پیرمرد توجهی نکرد و روی همان صندلی نشست ..
 جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند ، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمی کرد .
 جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید ، جای شما آن جاست .
 کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میکرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت : شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است ؟

نه جناب رییس ، خوب می دانیم جایمان کدام است ..اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه ؟
او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان ... سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت.
 با همین ابتکار و حرکت ، عجیب بود که تا انتهای نشست ، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد.

  • ع ش

روز عید است و...

دوشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۴۷ ب.ظ

بامداد عید نوروز بود و  مظفرالدین شاه قاجار در  عمارت نارنجستان قدم می زد که چشمش  به گلهای باران زده و نوشکفته افتاد طبع شعرش گل کرد و گفت:

روز عید است و به هر شاخه نم باران است

او سپس از اطرافیان خواست مصراع دوم را بگویند که نتوانستند و شاه را به شاعری که در زیرزمین عمارت در حبس بود حواله دادند.

مظفرالدین شاه شاعر را خواست و گفت:

روز عید است و به هر شاخه نم باران است

و او هم بی درنگ گفت:

روز بخشیدن تقصیر گنه کاران است

سرعت عمل و نکته سنجی شاعر چنان تعجب پادشاه را برانگیخت که دستور به آزادیش داد.

  • ع ش

کفش و پول

يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۰، ۱۲:۱۳ ب.ظ

استادی با شاگردش از باغى می گذشت 
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار می کند . بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم ...!

استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم؛ 
بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین!

مقدارى پول درون آن قرار بده 
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد
 و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را دید.

با گریه فریاد زد : خدایا شکرت !
خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى .
میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد آنها باز گردم و همین طور اشک می ریخت.
استاد به شاگردش گفت: 

همیشه سعى کن براى خوشحالى ات ببخشى نه بستانی...

  • ع ش

ستاره ای...

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۴۰۰، ۰۹:۲۷ ب.ظ

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

تمام هستی زهرا(س) نصیب نرجس(س) شد...

ولادت باسعادت حضرت حجت علیه السلام مبارک باد.

  • ع ش

کوتاه ترین داستان غم انگیز...

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۰، ۱۰:۵۱ ب.ظ

‏کوتاه ‌ترین داستان غمگین انگیز دنیا یک بیت از جناب سعدی است: 

شخصی همه شب بر سر بیمار گریست 
چون صبح شد او بمرد و بیمار بِزیست...

 

  • ع ش