تحویل سال
- ۰ نظر
- ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۱۸
ماهی و مرغ ماهی گیر
از گرسنگی حال پرواز کردن را ندارد به همین خاطر تصمیم می گیرد تلو تلو خوران هم که شده خود را به کنار رودخانه برساند شاید آنجا چیزی برای خوردن گیرش بیاید.
به کنار رودخانه که می رسد اول جرعه ای آب خنک می نوشد تا کمی سر حال بیاید بعد هم منقارش را در امواج خروشان فرو می برد و منتظر می ماند.لحظه ای نمی گذرد که احساس می کند طعمه ای به دامش افتاده است.
منقارش را که بیرون می آورد چشمش به ماهی قشنگ اما نه چندان بزرگی می افتد که خوردنش می تواند کمی از گرسنگی اش بکاهد به همین خاطر می خواهد آن را ببلعد که یک دفعه از او می شنود:«صبرکن ، گنجشک چیست که چربی اش چه باشد؟! اگر مرا آزاد کنی قول می دهم هر روز ده ماهی چاق و چله را به این طرف بیاورم تا شکمی از عزا دربیاوری.اگر باور نداری حاضرم قسم بخورم.نظرت چیست؟»
مرغ ماهی خوار که از گرسنگی فکرش خوب کار نمی کند به طمع می افتد و منقارش را باز می کند تا از ماهی بخواهد قسم بخورد که راست می گوید.اما باز کردن منقار همان و به آب برگشتن ماهی همان!
از سروده های حقیر در رثای بی بی فاطمه زهرا سلام الله علیها:
در فراق گوهری،دردانه سوخت
بین دیوار و در کاشانه سوخت
کوچ بنمود از فدک فصل بهار
یادگاری آن چنان یک دانه سوخت
میّ ناب معرفت شد کیمیا
میگساران را خم و پیمانه سوخت
غنچه پرپر،مرغ خوش الحان خموش
در لهیب این شرر پروانه سوخت
چارده قرن از پی این ضایعه
غصه بیژن را سرا و خانه سوخت...
استاد از شاعران پارسی گوی نقل کردند:
چو رسی به طور سینا، ارنی نگفته بگذر
که نیرزد این تمنا، به جواب لن ترانی
چو روی به طور سینا، ارنی بگو و مگذر
تو ندای دوست بشنو، چه ترا چه لن ترانی!
ارنی کسی بگوید، که تو را ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه جواب لن ترانی؟!
سحر آمدم به کویت، که ببینمت نهانی
ارنی نگفته گفتی،
دو هزار لن ترانی!
تو بدین جمال زیبا، چو روی به طور سینا
ارنی بگوید آنکس، که بگفت لن ترانی!
هر روز صبح که شال و کلاه می کنم تا به مدرسه بروم از کنار محوطه باستانی معبدی بزرگ می گذرم که 2200 سال قبل ساخته شد تا در آن از آناهیتا یا همان فرشته افسانه ای باران و چشمه ها تجلیل به عمل آید.
این اثر تاریخی که بعد از تخت جمشید،دومین بنای سنگی ایران باستان به شمار می آید در مرکز شهر تاریخی کنگاور قرار گرفته است چنان که سالها یکی از محله های شهر بر رویش ساخته شده بود و بعدها در راستای سر و سامان دادن به آن برچیده شد.
معبد آناهیتای کنگاور بر روی تپه ای ساخته شده است ؛به این شرح که قطعه سنگهایی مرمرین را از معدن سنگ «شل مران» واقع در کوه مجاور شهر تراشیدند و به صورتی رمز آلود حمل کردند تا در چهار سویش دیوار بکشند. بعد هم دهها ستون سنگی تنومند به شکل معابد یونان درست کردند تا بر روی دیوارهای چهارگانه بگذارند.
دیوارها و ستونها که آماده شد در وسط حیاط بنای نیایشگاه را ساختند و در ضلع جنوبی هم پلکانی دو طرفه مثل تخت جمشید ساختند تا راه دسترسی به آن باشد.
خوب است بدانید که در معبد کنگاور رد پای معماری هخامنشی و یونانی را همزمان می توان مشاهده کرد بدین ترتیب که بزرگی قطعه سنگها آدمی را به یاد بناهای باشکوه هخامنشی می اندازد و ستونها تداعی کننده معابد آتن هستند.
این مهم به این خاطر است که معبد محصول دست هنرمند اشکانیان است که بعد از زوال دولت هخامنشی و بیرون راندن دولت سلوکیان-یا همان جانشینان اسکندر- از ایران به قدرت رسیدند.
راستی این را هم بگویم که مجسمه ای از آناهیتا در طاق بستان کرمانشاه دیده می شود که مربوط به عهد ساسانی است و به شکل بانویی است که کوزه آبی را بر دوش خویش دارد.
ناگفته نماند که معبد آناهیتا در چشم مردم آن زمان این منطقه دارای قداست خاصی بوده است چنان که مردگان خود را در خمره می گذاشتند و رو به دیوار غربی معبد به خاک می سپردند.چنان که امروزه چند تا از این خمره ها از دل خاک بیرون کشیده شده و در موزه معبد به تماشای بازدیکنندگان گذاشته شده است.
حالا که یادی از موزه شد این را اضافه نمایم که در محوطه جنوبی قرار دارد،قبلا دبستان بوده و حالا با تغییر کاربری و نوسازی به موزه آثار به دست آمده از معبد آناهیتا تبدیل شده است.شاید اگر بگویم من در همین دبستان (ببخشید موزه) دوران ابتدایی ام را گذرانده ام شاید باور نکنید ولی این واقعیت دارد.
در ادامه با ذکر این نکته که معبد آناهیتای کنگاور بعد از مسلمان شدن مردم از رونق افتاد و با زلزله ای ویرانگر آسیب دید این مطلب را هم یادآور می شوم که سالهاست کار مرمت آن به آهستگی در حال اجراست که بازچینی سنگها و ستونهای دیوار غربی معبد از جمله آنهاست.
راستی اگر روزی به شوق دیدن معبد آناهیتا به استان کرمانشاهان و شهر کنگاور- که به قول رهبر فرزانه انقلاب منزل گاه عاشقان حسینی بوده و هست -آمدی یادت باشد به زیارت امامزاده ای که بقعه مطهرش در کنار معبد قرار گرفته است هم نائل شوی و از نان برنجی شهرمان به رسم سوغات به خانه ات ببری.
این مطلب استاد در ماهنامه سلام بچه ها چاپ شده است.
برگی از دفتر آفتاب
سی امین سال ارتحال آیت الله العظمی سید احمد خوانساری
آیت الله العظمی سید احمد خوانساری(ره)
فکر بکر!
رئیس کلانتری محل به فکر فرو رفته است.او به این می اندیشد چه کار باید بکند.سلامتی آقا با خطر رو به رو است و اگر اتفاقی برایش بیفتد مردم آن را به حساب حکومت شاه خواهند گذاشت.
ماجرا از این قرار است که نیازمندان شهر از بخشندگی آقا باخبر شده اند و مدام سر راهش را می گیرند و کمک می خواهند و چون بعضی از آنها کم حوصله و عصبانی هستند ممکن است پولی گیرشان نیاید و کار را به دعوا بکشانند...
اول می خواهد یکی از مأموران شهربانی را به نگهبانی بگمارد اما چون ممکن است آقا نپذیرد به راههای دیگری هم فکر می کند.
بعد از کلی فکر کردن و مشورت گرفتن از این و آن تصمیم می گیرد یکی از آدم های گردن کلفت محله که همه از او حساب می برند را مأمور این کار کند و چون او لباس نظامی تنش نیست احتمالاً توجه و مخالفت آقا را برنمی انگیزد.
چند هفته ای می گذرد و همه با تعجب می بینند گردن کلفت محل بسیار آدم خوب،مؤدب و سر به زیری شده است.آنها نمی دانند علت این تغییر رفتار چیزی نیست جز زیر نظر گرفتن آقا و تأثیر پذیرفتن از وی.
***
ادب
پدرم می خواهد به دیدن یکی از معلمانش برود و من که حوصله ام از بی کاری سر رفته است از او می خواهم اگر مزاحمش نمی شوم مرا هم با خودش ببرد.لبخندی می زند و به شرط این که یک جا بنشینم و اذیت نکنم می پذیرد؛من نیز تندی حاضر می شوم و راه می افتیم.
به در خانه آقا که می رسیم می ایستیم تا در بزنیم اما یک دفعه در خانه باز می شود و عده ای که زودتر از ما به آنجا آمده اند بیرون می آیند،آقا هم عصازنان تا دم در دنبالشان می آید تا بدرقه شان کند.
کنار می ایستیم تا راحت رد شوند بعد هم با استقبال آقا وارد خانه می شویم و به همراهش به اتاق کوچکی که سجاده اش در گوشه ای از آن پهن است می رویم.
موقع ورود با خودم می گویم خوش به حال این ها که آقا آن قدر دوستشان دارد که خودش برای بدرقه شان تا دم در آمده است...
ساعتی بعد که دم در با آقا خداحافظی می کنیم تازه می فهمم که ایشان به همه مهمان هایش این قدر احترام می گذارد.
***
شوخی
قبل از دیدن آقا فکر می کنم که آن قدر جدی هستند که کسی نمی تواند زیاد پیشش بنشیند و هم صحبتش شود چه رسد به این که با او شوخی نیز بکند.
وقتی به خانه شان می روم می بینم که فکرم اشتباه بوده است.آقا آن قدر مهربان و خودمانی هستند که باورت نمی شود تازه یکی از شاگردانش نیز با دیدن پول هایی که روی میزش است با او شوخی می کند و ضمن اشاره به پول ها می گوید:«استاد،اونهایی که می گن به وجه(صورت) شما علما نگاه کنیم ثواب می بریم منظورشون از «وجه» چی بوده؟وجه نقد یا صورت های نورانی تون؟!»
آقا می خندد.خنده شان با نمک و دوست داشتنی است.
***
عبای معطر
امام خمینی تازه به ایران برگشته است و آقا با وجود این که سالمند است و راه رفتن برایشان مشکل است می خواهد به دیدنشان برود.آماده رفتن که می شود نوه کوچولویش را صدا می زند و می گوید:«علی جون عبای بابا رو براش می آری؟»
علی کوچولو همین طور که مشغول بازیگوشی است می گوید:«آره،همون که بوش خوبه؟»
***
صرفه جویی!
پدرم می گوید:«نه تنها نگاه کردن به چهره علما بلکه نگاه کردن به خانه شان هم ثواب دارد!»
دور و برم را نگاه می کنم چشمم به جانمازی می افتد که همیشه گوشه ای از اتاق آقا پهن است.آقا آن قدر نماز می خواند که جمع کردن جانماز دیگر به صرفه نیست.
بیژن شهرامی
این مطلب در ماهنامه سلام بچه ها،شماره دی 93 چاپ شده است.