مسجدی زیبا در قطر
- ۰ نظر
- ۰۴ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۱
استاد علامه جعفری در جلد 13 شرح نهج البلاغه (1) خود ماجرای عجیب رحلت استادش مرحوم شیخ مرتضی طالقانی را اینگونه بیان کرده است:
استاد بسیار وارسته از علائق مادّه و مادّیّات و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضى طالقانى قدّس اللّه سرّه که در حوزه علمیّه نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را بمن عنایت فرموده بود ، دو روز به مسافرت ابدیش مانده بود که مانند هر روز بحضورش رسیدم ، وقتى که سلام عرض کردم و نشستم ، فرمودند : براى چه آمدى آقا ؟ عرض کردم : آمدهام که درس را بفرمائید .
شیخ فرمود : برخیز و برو ، آقا جان برو درس تمام شد . چون آنروز که دو روز مانده به ایّام محرّم بود ، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است و درسهاى حوزه نجف براى چهارده روز باحترام سرور شهیدان امام حسین علیه السّلام تعطیل است ، لذا درسها هم تعطیل شده است ، عرض کردم : دو روز به محرّم مانده است و درسها دائر است .
شیخ در حالیکه کمترین کسالت و بیمارى نداشت و همه طلبههاى مدرسه مرحوم آیة اللّه العظمى آقا سیّد محمّد کاظم یزدى که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس میکرد ، از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند . فرمودند :
آقا جان بشما میگویم : درس تمام شد ، من مسافرم ، « خر طالقان رفته پالانش مانده ، روح رفته جسدش مانده » این جمله را فرمود و بلافاصله گفت : لا إله إلاّ اللّه در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد و من در اینموقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدیش خبر میدهد با اینکه هیچ گونه علامت بیمارى در وى وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانى و نگاههایش کمترین اختلال مزاجى را نشان نمیداد . عرض کردم : حالا یک چیزى بفرمائید تا بروم . فرمود : آقا جان فهمیدى ؟ متوجّه شدى ؟ بشنو
بار دیگر کلمه لا إله إلاّ اللّه را گفتند و دوباره اشک از چشمان وى به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد . من برخاستم که بروم ، دست شیخ را براى بوسیدن گرفتم ، شیخ با قدرت زیادى دستش را از دست من کشید و نگذاشت آنرا ببوسم [ شیخ در ایّام زندگیش مانع از دستبوسى میشد ]
من خم شدم و پیشانى و صورت و محاسنش را بوسیدم ، قطرات اشک چشمان شیخ را با لبان و صورتم احساس کردم که هنوز فراموش نمىکنم .
پس فرداى آنروز ما در مدرسه مرحوم صدر اصفهانى در حدود یازده سال اینجانب در آنجا اشتغال داشتم ، اوّلین جلسه روضه سرور شهیدان امام حسین علیه السّلام را برگذار کرده بودیم .
مرحوم آقا شیخ محمّد على خراسانى که از پارساترین وعّاظ نجف بودند ، آمدند و روى صندلى نشستند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر محمّد و آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله ، گفتند : إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ شیخ مرتضى طالقانى از دنیا رفت و طلبهها بروند براى تشییع جنازه او .
همه ما برخاستیم و طرف مدرسه مرحوم آقا سیّد کاظم یزدى رفتیم و دیدیم مراجع و اساتید و طلبهها آمدهاند که جنازه شیخ را بردارند .
از طلاّب مدرسه مرحوم سیّد داستان فوت شیخ را پرسیدیم . همه آنها گفتند : شیخ دیشب مانند همه شبهاى گذشته از پلّههاى پشت بام بالا رفت و در حدود نیم ساعت بمناجات سحرگاهى با صداى آهسته مانند همیشه پرداخت و سپس از پلّهها پائین آمد و نماز صبح را خواند پس از دقائقى چند چراغ را خاموش کرد .
تا اینجا حالت همیشگى شیخ بود ، ولى شیخ همیشه نزدیکى طلوع آفتاب از حجره بیرون مىآمد و در حیات مدرسه قدم مىزد و بعضى از طلبهها و اغلب جناب حجّة الاسلام و المسلمین آقا سیّد هادى تبریزى معروف به خداداد میرفتند (2) و صبحانه شیخ را آماده مىکردند و شیخ میرفت به حجره و تدریس را شروع مىفرمود .
امروز صبح متوجّه شدیم که با اینکه مقدارى از طلوع آفتاب میگذرد، شیخ براى قدم زدن در حیات مدرسه نیامد ، لذا نگران شدیم و از پشت شیشه پنجره حجره شیخ نگاه کردیم دیدهاند که به حال مراقبه تکیه فرموده و جان به جان آفرین تسلیم کرده و عالم از او یتیم مانده است.قدّس اللّه نفسه الزکیّه و افاض اللّه علینا من برکاته النفیسة.
من با مشارکت مرحوم میرزا آقا سید محمّد تقی آل احمد طالقانی رحمه اللّه متکفّل غسل ایشان شدیم و عطری شدید در مغسل میشنیدیم و آن پیکر پاک و نور تابناک را در وادی السّلام به خاک سپردیم.