چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

۲۸۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

راز محبوبیت

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۸ ب.ظ

شیخ محمد حسین زاهد  محبوبیت خاصى بین مردم و جوانان داشتند و این سؤ ال براى افراد مطرح بود که چرا مردم آقا را دوست دارند. روزى علتش را از خودش پرسیدند
   آقا فرمودند: داداشى سر کار در این است که من با محبوب اینها (دنیا و پول ) کارى ندارم .
واقعا همین طور بود .ایشان به دنیاى مردم به ثروت و نعمت آنها چشم نداشت .

  • ع ش

مادرداری

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۲ ب.ظ

آقا شیخ حسین زاهد مادر پیرى داشتند که ایشان مراقبت ایشان را بر عهده داشت .مادر به حدى پیر بود که نمى توانست براى قضاى حاجت به دستشویى برود؛ لذا آقا هنگام قضاى حاجت براى مادر لگنى قرار مى داد .وقتى مادر چند ضربه به لگن مى زد، یعنى وقت برداشتن لگن است .
روزى به در منزل آقا رفتم ، آقا در را باز نکرد؛ خیلى طول کشید تا آقا بیاید. وقتى آقا در را باز کرد، دیدم لباسشان خیس است . از آقا سؤ ال کردم چرا لباستان خیس است ؟
فرمود: موقعى که مادرم ضربه به لگن زده بود، من متوجه نشدم و کمى دیر رفتم ، همین که نزد مادر رفتم ، از عصبانیت لگدى به لگن زد و لباس من نجس شد .
گفتم : مادرتان چیزى نگفت .
آقا فرمود: چرا، وقتى مادرم دید که لباس مرا نجس کرده است گفت : ننه ، حسین ، نجست کردم ، جواب دادم ، مادر چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده ؛ این همه من شما را در کودکى نجس کردم ، شما چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده و عیبى ندارد

  • ع ش

شیخ حسین زاهد

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۷ ب.ظ

فرزند آیت الله شاه آبادی(ره):بین شیخ حسین زاهد و والد مرحوم ما رابطه و علاقه خاصى وجود داشت و غالبا مشکلات خود را با پدرم مطرح مى کرد.
روزى ایشان به من گفت : یک سئوالى دارم ، مى روى از پدرت مى پرسى . بگو چشمانم خیلى ضعیف است و خوب نمى بینم لذا وقتى به بازار مى آیم با مردم یا حتى زنان برخورد مى کنم و متوجه نمى شوم ، آیا صلاح مى دانید از خانه بیرون نیایم تا این مشکل پیش نیاید؟
وقتى من پیغام آقا را رساندم پدرم فرمود:
مى روى پیش شیخ محمد حسین زاهد و از جانب من مى گویى ، بیرون آمدن شما امر به معروف و نهى از منکر است ولو اینکه اتفاقا با کسى برخورد کنید و اصلا وجود شما در بیرون تبلیغ و ترویج دین و معرفى روحانیت است . وقتى چشم مردم به یک روحانى بى آلایش مى افتد، این مطلب را از اسلام مى دانند و علاقه مندى مردم به اسلام و روحانیت بیشتر مى شود.


حضرت آیت الله حاج آقا مرتضى تهرانى مى فرمودند:
در اوایل نوجوانى پدرم مرا براى شاگردى خدمت شیخ محمد حسین زاهد برد. از پدرم پرسیدم ، آیا ایشان مجتهد است که مى خواهید مرا پیش ایشان ببرید؟
پدرم گفت : خیر.
تعجب کردم و گفتم پس چرا مرا پیش ایشان مى برید؟
پدرم گفت : ایشان مجتهد نیست و تو را هم براى ملا شدن پیش ایشان نمى برم بلکه مى خواهم نفس ایشان به تو بخورد و آدم بشوى .
آن زمانى که خدمت حضرت آیت الله العظمى بروجردى بودم و از محضر ایشان استفاده مى کردم ، روزى در خدمت ایشان صحبت از آقا شیخ محمد حسین زاهد بود و من براى ایشان حالات و رفتار شیخ محمد حسین زاهد را بیان کردم . بعد از صحبتهاى من حضرت آیت الله العظمى بروجردى فرمودند:اى کاش آقا شیخ محمد حسین زاهد را زیارت مى کردیم .

آن چنان درس و منبرى داشت که وقتى از پاى منبر بلند مى شدیم تا یک هفته گناه نمى کردیم . کلامش خیلى در جانها نفوذ مى کرد.


  • ع ش

بدون شرح17

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۰ ب.ظ


  • ع ش

تندیسی جالب در شیراز

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۷ ب.ظ


  • ع ش

نماز اول وقت

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۰ ب.ظ


  • ع ش

تحصیل همه جا همه وقت

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۴ ب.ظ


  • ع ش

لقمه

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ب.ظ

روزی امام حسن علیه السلام هنگام غذا خوردن برای سگی که نزدیک ایشان ایستاده بود، چند لقمه غذا انداخت. کسی پرسید: یابن رسول الله صلی الله علیه و اله! اجازه می دهید سگ را دور کنم؟

حضرت صلی الله علیه و اله فرمود: به آن حیوان کاری نداشته باش. من از خدایم حیا می کنم که جانداری به غذای من نگاه کند و من به او غذا ندهم و برانمش.

***

عبدالله بن جعفر به قصد ملکی که داشت از خانه بیرون رفت و به نخلستانی وارد شد که در آن غلامی سیاه، کار می کرد، در همان لحظه غذای غلام را آوردند. در این هنگام سگی وارد نخلستان شد و نزدیک غلام آمد. غلام گرده نانی را به طرف او انداخت. سگ آن نان را خورد، سپس دومی و سومی را انداخت و سگ خورد و عبدالله نگاه می کرد.

پرسید: ای غلام! روزانه غذایت چه اندازه است.

پاسخ داد: همان مقداری که دیدی (سه گرده نان).

عبدالله پرسید: پس چرا این سگ را بر خود ترجیح دادی؟

غلام گفت: این سگ از راه دوری آمده است، دوست نداشتم او را ناامید کنم.

عبدالله پرسید: امروز را چه می کنی؟

گفت: امروز گرسنه می مانم.

عبدالله بن جعفر گفت: همانا این غلام از من بخشنده تر است، سپس نخلستان و غلام و متعلقات آن را خرید و غلام را آزاد کرد و نخلستان را به او بخشید.

  • ع ش

جغد گیسو بلند

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۶ ب.ظ


  • ع ش

آرامگاه قیصر امین پور در گتوند

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ب.ظ


  • ع ش