چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

۲۸۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

آرامگاه خواجه نظام الملک در اصفهان

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ب.ظ









  • ع ش

آرامگاه رودکی در تاجیکستان

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۹ ب.ظ


  • ع ش

آرامگاه سنایی غزنوی در شهر غزنه افغانستان

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۸ ب.ظ


  • ع ش

حکایت جالب قبض روح حضرت ادریس علیه السلام

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ب.ظ


خداوند متعال یکی از فرشتگانش را مورد غضب قرار داده و بعد از قطع بالهایش او را در یکی از جزایر دریای سرخ فرود آورد . در زمان حضرت ادریس (ع) آن فرشته به نزد وی آمده و به  خاطر تقربش به درگاه الهی از او خواست دعای خیر نمود تا خداوند بالهایش را به وی بازگرداند . ادریس (ع) نیز تقاضای او را استجابت نمود و بدین ترتیب آن فرشته مجدداً مورد رضایت حق واقع گشت . آنگاه به پاس قدرشناسی از ادریس (ع)  خواست تا از وی حاجتی طلب کند . ادریس (ع) نیز از او خواست تا به آسمان چهارم پرواز نماید .

تقاضای او مورد قبول واقع گشت و وقتی ادریس (ع) خود را یافت که در آسمان چهارم در برابر ملک الموت (ع) که با تعجب به او نگاه می کرد ، قرار گرفته بود . به ملک الموت (ع) سلام کرد و علت تعجب ملک الموت (ع) را جویا شد . جناب عزرائیل (ع) در پاسخ گفت : خداوند به من امر فرموده تا تو را در میان آسمان چهارم و پنجم قبض روح نمایم در حالی که ضخامت و طول آسمان چهارم 500 سال است و از آسمان چهارم تا سوم نیز 50 سال فاصله وجود دارد و هم چنین آسمانهای دیگر . آنگاه ادریس (ع) میان آسمان چهارم و پنجم قبض روح شد و « وَ رَفَعناهُ مَکاناً عَلِیّاً » ، ( سوره مریم ، آیه 57 ) .

 

منبع : مجموعه کامل قصه های قرآن ، نوشته : محمدجواد مهری کرمانشاهی ، انتشارات مشرقین قم

  • ع ش

مرقد پدر حضرت عبدالعظیم حسنی در افغانستان

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۸ ب.ظ


  • ع ش

آرامگاه امیرعلیشیر نوایی در هرات

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۵ ب.ظ


  • ع ش

علامه حلی

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۳ ب.ظ

علامه حلی در زمانی که یک عالم سنی به وسیله یک کتاب، به شبهه پراکنی علیه تشیع می پرداخت، با ظاهر طلبه اهل تسنن در کلاس های وی حاضر شد و پس از جلب اطمینان، علامه از او درخواست کرد، حداکثر یک شب این کتاب را به وی قرض دهد تا در فرصت های بعدی کتابی در رد آن بنویسد و استاد اجازه داد؛ علامه آن شب از فرط خستگی به تنگ آمده بود که در این هنگام مردی در اتاق او حاضر شد و به وی فرمود؛ اجازه دهید مقداری از این کتاب را به جای شما بنویسم و شما استراحت کنید، علامه به اندازه ای خسته بود که پس از شنیدن این سخنان به خواب عمیقی فرو رفت و هنگام اذان صبح از خواب بیدار شد با ناراحتی با خود گفت؛ شاید چند صفحه نوشته باشد، وقتی کتاب را بازکرد در عین ناباوری دید ادامه کتاب توسط آن مرد ناشناس نوشته شده و در پایان با نام « کتبه الحجه» امضا شده است.

  • ع ش

آرامگاه گوهرشاد خانم در هرات افغانستان

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ


  • ع ش

زبیده

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۵ ب.ظ

روزی بهلول نزدیک رودخانه لب جوبی نشسته بود و چون بیکار بود مانند بچه ها با گِل چند باغچه
کوچک ساخته بود . در این هنگام زبیده زن هارون الرشید از آن محل عبور می نمود . چون به نزدیک
بهلول رسید سوال نمود چه می کنی ؟
بهلول جواب د اد بهشت می سازم . زن هارون گفت : از این بهشت ها که ساخته ای می فروشی ؟ بهلول
گفت : می فروشم . زبیده گفت : چند دینار ؟ بهلول جواب داد صد دینار .
زن هارون می خواست از این راه کمکی به بهلول نموده باشد فوری به خادم گفت : صد دینار به بهلول
بده خادم پول را به به لول رد نمود . بهلول گفت قباله نمی خواهد ؟ زبیده گفت : بنویس و بیاور . این را
بگفت و به راه خود رفت . از آن طرف زبیده همان شب خواب دید که باغ بسیار عالی که مانند آن در
بیداری ندیده بود و تمام عمارات و قصور آن با جواهرات هفت رنگ و با طرزی بسیار اعلا زینت یافته و
جوی های آب روان با گل و ریحان و درخت های بسیار قشنگ و با خدمه و کنیز های ماه روو همه
آماده به خدمت به او عرض نمودند و قباله تنظیم شده به آب طلا به او دادند و گفتند این همان بهشت
است که از بهلول خریدی . زبیده چون از خواب بیدار شد خوشحال شد و خواب خود ر ا به هارون
گفت .
فردای آن روز هارون عقب بهلول فرستاد . چون بهلول آمد به او گفت از تو می خواهم این صد دینار را
از من بگیری و یکی از همان بهشت ها که به زبیده فروختی به من هم بفروشی ؟ بهلول قهقهه ای سر داد
و گفت : زبیده نادیده خرید و تو شنیده می خواهی بخری ولی افسوس که به تو نخواهم فروخت .

  • ع ش

صخره ای زیبا

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۳ ب.ظ


  • ع ش