آرامگاه ناصر خسرو
- ۲ نظر
- ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۲
یک نفر از جلوی هیئت می گذشت، نان و شکر هم برای منزل خریده بود، گفت سر راه هیئت بروم و یک چای بخورم، بعد بروم منزل؛ چای را در مقابلش قرار دادند ولی قند ندادند، از شکری که برای منزل تهیه کرده بود مقداری داخل چای ریخت و چای را شیرین کرد؛ می گوید در عالم رویا دیدم حضرت سید الشهدا(علیه السلام) به کاتبش می گوید: « نام این را جزء نوکرهای ما بنویس.» گفت: مگر این چه کار کرده است؟ نه شعری خوانده! نه روضه ای خوانده! فرمود: «چایی مجلس ما را شیرین کرده است یا نه؟!»
استاد الهی قمشه ای :روز قیامت حضرت سید انبیاء صلی الله علیه و آله برای شفاعت گنهکاران سری به جنم می زنند.ابولهب و ابوجهل که در حفره ای از حفره های جهنم معذب هستند از رایحه خوشی که همه جا را فرا گرفته تعجب می کنند.ابولهب برای گرفتن خبر بیرون می آید و در بازگشت خبر تشریف فرمایی حضرت سید انبیاء صلی الله علیه و آله را به ابوجهل می دهد.ابوجهل فریاد برمی آورد که در حفره را ببند تا بوی محمدصلی الله علیه و آله را استشمام نکنیم!
آیا میدانستید که: اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف به خاطر سرعت تولید مثل هیچوقت تمام نخواهد شد.
ماجرای سلیمان و آزادی امام
سلیمان پسر خاله ی هارون به مجلس هارون آمد و یک قصیده ای در مدح هارون سرود. هارون گفت: خیلی زیبا بود، چیزی از من طلب کن. گفت: من چیزی جز آزادی امام موسی بن جعفرعلیه السلام را نمی خواهم. سلیمان برای اینکه امام زمان خود را از حبس آزاد کند مداحی دشمن امام خود را کرد. هارون گفت: اگر با من قرابت نداشتی سر از بدنت جدا می کردم ولی چه کنم که هم قرابت داری و هم مدح ما را گفتی فردا به جلوی زندان برو، مولای تو آزاد می شود. سلیمان خیلی خوشحال شد و تمام شیعیان را جمع کردو با خود می گفت هیچ کس مثل من نیست، من مولا را از زندان آزاد کردم. سلیمان گفت: آقا بیاید اول باید به خانه ی من تشریف بیاورد تا من از ایشان پذیرایی کنم. اما خیلی طول نکشید تا اینکه دیدن چهار غلام یک تخته پاره ای را از داخل زندان بیرون می آورند. یکی هم صدا می زند «هذا نعشُ امام رَفَضَ» این بدن امام رافعی ها است. آمدند بدن را گرفتند و دیدند خیلی بدن سنگین است، تا پوشش را کنار زدند دیدند هنوز غل و زنجیر به بدن است.
چند روزی از خلافت امیرالمومنین علیه السلام گذشته بود که عمروعاص آمد و به حضرت گفت: حدود سیصد نفر از یمن آمدند و می خواهند که با شما بیعت کنند. در مسجد کوفه بر حضرت وارد شدند و بعد از سلام یک نفر جلو آمد و قصیده ای خواند که آنقدر زیبا بود همه مات و مبهوت شده بودند. آن قصیده شامل یک عبارتی این مضمون بود که می گفت: علی ما 25 سال برای این روز لحظه شماری می کردیم. زمانی که قصیده ی این فرد تمام شد امیرالمومنین علیه السلام که خود امیرالکلام است از جا بلند شدند و سه مرتبه فرمودند مرحبَا بّک ما افصَحَ و اَبلَغ. چقدر بلیغ و فصیح گفتی، تو که هستی؟ عرض کرد اسم من عبدالرحمن است. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: ابنُ مَن؟ عرض کرد ملجم مرادی...
شخصی به آیت الله آخوند ملا علی معصومی همدانی عرض کرد:
شما همدانی ها چرا هر چیزی را دو مرتبه می گویید مثلا می گویید:
نان مان، آب ماب، بشقاب مشقاب؟
ایشان در پاسخ به شوخی فرمودند:
مگر نه این که خدا هم در قرآن فرموده است:
"هاروتَ وماروتَ" *
*هاروت و ماروت نام دو فرشته است که قران کریم به آنها اشاره فرموده است.