چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

۲۸۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

مزار پوریای ولی

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ

آرامگاه "پوریای ولی" کجاست؟ +عکس

آرامگاه "پوریای ولی" کجاست؟ +عکس

آرامگاه "پوریای ولی" کجاست؟ +عکس

آرامگاه "پوریای ولی" کجاست؟ +عکس

آرامگاه "پوریای ولی" کجاست؟ +عکس

«خیوه» نام شهری است با حدود نیم میلیون نفر جمعیت که در «خوارزم» واقع شده است.


شهر خیوه در حدود هزار کیلومتری شمال غرب «تاشکند»، پایتخت ازبکستان و در ۶۰۰ کیلومتری شمال «بخارا» واقع شده‌ و اقتصاد آن برپایه کشاورزی است.

باستان‌شناسان خیوه مرکز سرزمین خوارزم را با قدمت ۲۵۰۰ ساله عنوان می‌کنند.

خیوه شهری است با مجموعه‌ای از بناهای تاریخی که در حصاری از خشت و گل به نام «ایشان‌قلعه» یا «ایچان‌قلعه» قرار گرفته‌ است.

این بناها که به سبک معماری اسلامی و ایرانی ساخته شده، شامل دروازه‌ها، مسجدها، مدرسه‌ها، آرامگاه‌ها، گرمابه‌ها، کاخ‏‌ها و خانه‌های سنتی بوده و همواره مورد توجه باستان‌شناسان و تاریخ‌دانان بوده و جهانگردان بسیاری را به خود جذب کرده‌ است.

آرامگاه «پوریای ولی» در میان این مجموعه فرهنگی- تاریخی قرار داشته و خود یک مجموعه فرهنگی ـ تاریخی است و در دوره سده‌های هشتم تا چهاردهم هجری (۱۴ تا ۲۰ میلادی)، برای بزرگداشت نام «پهلوان محمود» پسر پوستین‌دوزی که علاوه بر پهلوانی، شاعر و جوانمرد نیز بود، ساخته شده‌ است.

آرامگاه پوریای ولی زیارتگاهی باشکوه که در مرکز قلعه واقع شده، این شخصیت محبوب، شاعر، فیلسوف و پهلوان معروفی در ایران و هند بوده است.

خیوه شامل ۲ بخش است، بخش بیرونی «دوشان قلعه» نام دارد که این بخش دارای ۱۱ دروازه بوده و بخش درونی «ایچان‌قلعه» نام دارد و این بخش دیواری خشتی دارد که اطرافش را فراگرفته‌ و برخی بر این باورند که این دیوار در سده ۱۰ میلادی ریخته شده‌ است.

این دیوارها که بلندای آن به ۱۰ متر می‌رسد به سده هفدهم میلادی باز می‌گردد.

این شهر ۵۰ اثر تاریخی و ۲۵۰ خانه قدیمی که بیشترشان به سده‌های هجدهم و نوزدهم بازمی‌گردند، دارد. برای نمونه مسجد «آدینه» این شهر در سده دهم میلادی راه‌اندازی و در سال‌های ۱۷۸۸- ۱۷۸۹ میلادی بازسازی شد.

شهر اورگنج فعلی در قرن هفدهم میلادی احداث شده و داستان پیدایش این شهر بدین ترتیب است، شهر اورگنج قدیم که در مسیر رودخانه «آمودریا» (جیحون) قرار داشت و از رونق تجاری و آبادانی برخوردار بود .

اما پس از مدتی به دلیل تغییر مسیر رودخانه به تدریج از رونق افتاد و از بین رفت و اورگنج فعلی در فاصله ۱۷۰ کیلومتری شهر قدیم ساخته شد. (محل اورگنج قدیم در حال حاضر در خاک ترکمنستان قرار دارد.)

در تاریخ خیوه همچنین آمده است که مسلمانان بر این شهر مسلط شده و از آن پس این شهر به عنوان بخشی از جهان اسلام شناخته شد.

در قرون ۹ تا ۱۳ میلادی، خوارزمشاهیان در این منطقه حکومت می‌کردند و در قرن ۱۴ و ۱۵ میلادی، این منطقه به عنوان بخشی از حکومت تیمور محسوب گردید.

خیوه در سال ۱۸۷۰م. تحت قیمومت روسیه درآمد و در سال ۱۹۲۰ پس از انقلاب سوسیالیستی، جمهوری خیوه تشکیل شد.

  • ع ش

عکسی که مال امیر نبود

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۰ ب.ظ

در روزهای گذشته تصویری منسوب به میرزاتقی خان «امیرکبیر» در رسانه های فارسی زبان منتشر شده است. اما اخیرا «علیرضا بهنام» نویسنده و منتقد ادبی اعلام کرده است این عکس متعلق به جد پنجمش میرزا تقی «عمادالملک» بهنام مستوفی آذربایجان و خزانه دار ولیعهد مظفرالدین میرزا است که در زمان ولیعهدی وی در تبریز بوده است.

http://shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/5636807e919e5079de126271dffbed0a_XL.jpg

  • ع ش

حکایاتی جالب از حکیم حاج ملا هادی سبزواری

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۴ ب.ظ

در سبزوار، همان روز اولى که وارد شدم، پرسیدم از نواده‏هاى مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى، حکیم فیلسوف، عارف، عابد و انسان با عظمت قرن سیزدهم کسى در این شهر زندگى مى‏کند یا نه؟ گفتند: بله. ایشان نبیره دخترى دارد که فیلسوف و حکیم است و در سبزوار براى مردم تفسیر قرآن مى‏گفته است، اما اکنون به خاطر سنّ بالا کمتر مى‏تواند از خانه بیرون بیاید.

گفتم: به محضر ایشان بگویید: طلبه‏اى از تهران آمده، مى‏خواهد شما را ببیند.

ایشان خیلى بزرگوارى فرمودند و مرا پذیرفتند. آغوش اولیاى خدا محض سازندگى براى دیگران باز است. اخلاق پاکان عالم در برخورد این است. زندگى مادى معمولى دارند و اهل قناعت هستند.

 

زندگى اولیاى خدا در قناعت‏

امیرالمؤمنین علیه السلام درباره این افراد مى‏فرماید: «خفیف المؤونة» در این دنیا بسیار کم هزینه هستند، خرج زیادى ندارند و در خرج خود اهل قناعت هستند.

به خدمت ایشان رفتم، عرض کردم: آقا! من به این خاطر خدمت شما آمدم که خود و جدّ بزرگوارتان- حاج ملاهادى- برنامه، خاطره و نکته پرفایده‏اى دارید، براى من بگویید. ایشان فرمودند: مى‏گویم. جزوه‏اى که خودشان از نکات با ارزش زندگى جدّشان نوشته بودند، آوردند و به من دادند که من آن را به عنوان شى‏ء قیمتى نگه داشتم. همچنین قطعه‏اى که از جدّشان گفتند که با این مبحث بى‏ارتباط نیست.

بار و بنه وارد کرمان شد. پرسید: مدرسه طلبه‏ها کجاست؟ آمد وارد مدرسه شد. حاجى، عمامه‏اش را به صورت روحانیون نمى‏بست، بلکه به صورت روستایى‏هاى سبزوار مى‏بست؛ یعنى نمى‏شد تشخیص داد که او زیر این لباس معمولى مانند یک جهان است، یک دنیا علم، حکمت، عبادت و گنج. گنج همیشه در ویرانه است. کسى که با لباس مى‏خواهد خودش را بنمایاند، اندازه همان لباس مى‏ارزد و خودش چیزى ارزش ندارد

اهل ایمان هر روز حسابگر خود هستند که شب و روز بر من چگونه گذشت و چگونه باید بگذرد. برخوردى که امروز داشتم، حق بود، یا باطل؟ مناسب بود، یا نامناسب؟

ایشان فرمودند: حاج ملا هادى از درآمد شخصى خود کشاورزى داشت و علاقه داشت که خودش دانه را بپاشد و آبیارى کند. با آن کثرت کار تدریس، شاگردپرورى و عبادت سنگینش که مى‏گفت: نماز مغرب و عشاى ایشان نزدیک به دو ساعت طول مى‏کشید.

وقتى که گندم‏ها را درو مى‏کرد، تمام گندم‏ها را وزن مى‏کرد و زکاتش را خارج مى‏کرد و همان اول مى‏پرداخت و بعد گندم‏ها را چند روز مى‏گذاشت روى زمین‏ باشد که پرنده‏ها سهم زمستانى خود را ببرند، بعد بقیه را به خانه مى‏آورد.

ایشان حس کردند واجب الحج شدند، به همسر خود گفتند: از فروش محصولات کشاورزى قدرى پول نزدم هست که شما را هم مى‏توانم به مکه ببرم. همسرش واجب الحج نبود، اما مى‏گفت: این زن در خانه من خیلى زحمت کشیده است، سر سفره معنوى و مادى، همه را خودم نباید بخورم، او نیز باید مانند من سهم ببرد. کارهاى مقدماتى حج را کردند و رفتند. در مسیر برگشت از مکه، همسرش از دنیا رفت.

 

خادمى حاج ملاهادى در مدرسه کرمان‏

با بار و بنه وارد کرمان شد. پرسید: مدرسه طلبه‏ها کجاست؟ آمد وارد مدرسه شد. حاجى، عمامه‏اش را به صورت روحانیون نمى‏بست، بلکه به صورت روستایى‏هاى سبزوار مى‏بست؛ یعنى نمى‏شد تشخیص داد که او زیر این لباس معمولى مانند یک جهان است، یک دنیا علم، حکمت، عبادت و گنج. گنج همیشه در ویرانه است. کسى که با لباس مى‏خواهد خودش را بنمایاند، اندازه همان لباس مى‏ارزد و خودش چیزى ارزش ندارد.

به خادم گفت: آیا به من اتاق مى‏دهى؟ گفت: اینجا وقف طلاب است. یعنى چهره تو نشان مى‏دهد که طلبه نیستى. ولى چون دیگر ممکن است جا پیدا نکنى و غریب هستى، این چند روز مى‏خواهى اینجا باشى، براى این که خلاف وقف عمل نشود، در کارها به من کمک من؛ حیاط را جارو کن، دستشویى را بشوى و اگر طلبه‏اى کارى داشت، انجام دهى.

گفت: چشم، همه این‏ها را انجام مى‏دهم. چون وقتى خادم به او گفت: تو باید مانند من خادمى کنى، در درون خودش، فقط گذشت که من؟ حاج ملاهادى سبزوارى؟ باید جاروکشى کنم؟ بعد در درونش گفت: آرى، باید جاروکشى کنى، از همین مقدارى که بر درونت گذشت، معلوم مى‏شود هنوز ناقص هستى و منیّت دارى. خودش را محاسبه کرد. بعد به نفسش گفت: حال که وضع خوبى ندارى، باید اینجا بمانى، مانند خادم و نوکر با تو رفتار کنند تا از این حال بیفتى. من یعنى چه؟

خادم گفت: بقچه‏ات را بگذار و بیا در اتاق من شام بخور و همانجا بخواب. فردا به بعد، جارو کشید و دستشویى‏ها را شست، براى طلبه‏ها نان و غذا خرید. ایشان فرمودند: جدّم سه سال، در آن مدرسه کرمان براى تأدیب خودش خادمى کرد.

مبارزه با نفس حاج ملاهادى‏

روزى خادم به او گفت: تو زن و بچه ندارى؟ گفت: زنى داشتم، زن خوبى بود، اما مرد. گفت: بیا دختر مرا بگیر. از بى‏ریختى و زشتى کسى او را به همسرى انتخاب نکرده است، به سنّ تو مى‏خورد. گفت: باشد. عقد کردند.

مبارزه با هواى نفس این است. خدا از این زن به او چهار فرزند داد، دو پسر که هر دو در علم و دانش مانند خودش شدند و دو دختر به نام‏هاى حوریه و نوریه، که دو دانشمند بسیار فوق العاده‏اى شدند.

ایشان مى‏گفت: بعد از مدتى، روزى از کنار کلاس درس رد مى‏شد، دید آیت الله سیدجواد کرمانى دارد کتاب «منظومه حکمت» او را براى حدود دویست طلبه درس مى‏دهد. گوشه دیوار تکیه داد ببیند این عالم کتاب او را چگونه درس مى‏دهد؟

گوش داد، جایى از درس دید استاد اشتباه کرد. فهم کتاب سخت بود، حکمت، فلسفه و عرفان است. دید او اشتباه کرد. سکوت کرد. درس تمام شد.

آمد به خادم مدرسه گفت: من دیگر زمانم تمام شده است، مى‏خواهم همسرم را بردارم و به شهر خود ببرم. طلبه خوش ذهنى را دید و به او گفت: اگر خدمت آیت الله سیدجواد رسیدى‏ بگو:

وقتى که گندم‏ها را درو مى‏کرد، تمام گندم‏ها را وزن مى‏کرد و زکاتش را خارج مى‏کرد و همان اول مى‏پرداخت و بعد گندم‏ها را چند روز مى‏گذاشت روى زمین‏ باشد که پرنده‏ها سهم زمستانى خود را ببرند، بعد بقیه را به خانه مى‏برد

این مطلبى که در کتاب منظومه حاج ملاهادى مى‏فرمودید، اگر این گونه مى‏فرمودید بهتر بود و رفت.

طلبه حاج سید جواد را دید و گفت: این خادم مدرسه به من این گونه گفت. او گفت: خادم مدرسه؟ من با این آیت اللهى در این کتاب ماندم، چگونه خادم مدرسه جواب را گفته است؟ به مدرسه برویم تا از او بپرسم. آمدند، به خادم گفتند: آن شریک شما کجاست؟ گفت: چند ساعت قبل رفت. گفت: او چه کسى بود؟ گفت: نمى‏دانم.

عرفان و خلوص حاج ملاهادى‏

چند سال گذشت. دو طلبه کرمانى که در کرمان فارغ التحصیل شده بودند، با هم قرار مى‏گذارند که به سبزوار و درس حاج ملاهادى بروند. دو نفرى به سبزوار مى‏روند، روز اول درس وقتى وارد مدرسه مى‏شوند، مى‏بینند حاجى دارد درس مى‏دهد.

ایشان سر درس دادن از دنیا رفت، بحث توحید بود و مست خدا شد، کتاب را بست، سه بار فریاد «لا اله الا الله» کشید و از دنیا رفت.

این دو طلبه استاد را نگاه کردند. یکى به آن دیگرى گفت: این شخص همان کسى نبود که سه سال خادم مدرسه ما بود؟ گفت: والله نمى‏دانم، خواب مى‏بینم یا بیدار هستم؟ بگذار درس تمام شود و برویم از خودش بپرسیم.

درس تمام شد و همه رفتند. این دو طلبه کرمانى آمدند و گفتند: آقا شما سه سال در کرمان نبودید؟ حاجى نگاهى به آنها کرد و فرمود: تا اینجا که گفتید، حق داشتید، اما از اینجا به بعد حق من است که به شما بگویم: تا من زنده هستم، راضى نیستم که در این رابطه به کسى اشاره‏اى کنید.

  • ع ش

ماجرای عکس گرفتن حاج ملا هادی سبزواری

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ب.ظ

پارسینه: آورده اند که ناصرالدین شاه در سفر به خراسان، بر سر راه مشهد، در سبزوار اتراق کرد و در این شهر به دیدن فیلسوف و حکیم بزرگ آن عصر ، حاج ملاهادی سبزواری، رفت و با او به گفت و گو نشست. در پایان نیز از حکیم درخواست کرد اجازه دهد عکاس باشی دربار که همراه همایونی بود، از او عکسی بگیرد.

 فیلسوف بزرگ که تاکنون ازعکاسی چیزی نشنیده و ندیده بود، پرسید : ماهیت عکس چیست؟ توضیح دادند که سایه ای است از شخص یا چیزی که بر روی کاغذی می افتد و باقی می ماند. حکیم سبزواری منکر هر گونه امکان پذیری عکس برداری شد و گفت آنچه شما می گویید منطقا" و عقلا" محال است، زیرا ما آنچه که در فلسفه خواندیم و می دانیم وجود ظِلّ (سایه) قائم به وجود ذی ظِلّ (صاحب سایه) است.



یعنی سایه تا وقتی هست که صاحب سایه باشد و به محض ازاله و از بین رفتن صاحب سایه، سایه از بین می رود. امکان ندارد "صورت جوهری" از اصل ماهیت آن جدا شود و به گونه ای "عرض وارانه" بر روی فیلم عکاسی ظاهر شود. به تعبیر دیگر عرض قایم به جوهر است. چرا که بنا بر مبانی حکمت مشاء ، انتقال و جابه جایی "اعراض" ، مستقل و منفک از "جوهر" جسمانی و موضوعی که محل عروض و اتکاء آن است ، محال و ممتنع عقلی است .

 فیلسوف متفکر ما (جناب حاج ملا هادی سبزواری) به این نتیجه رسید که عکس گرفتن محال است و هر چه که دیگران در باره عکس گفته و شنیده اند وهم و خیال و اشتباه است ، شاه و همراهان درماندند و از پس قانع کردن حکیم برنیامدند، اما اصرار کردند که ایشان این بحث های منطقی و عقلی را کنار بگذارد و اجازه دهد عکاس باشی از ایشان عکسی بگیرد.

 حکیم پذیرفت و روبروی دوربین عکاس باشی نشست و اکنون تنها تصویری که از ایشان باقی مانده، همان عکسی است که ایشان وجود {جابجایی عرض را بدون صاحب عرض (جوهر)} آن را منطقا" و عقلا" محال می دانست!

  • ع ش

برج ایفل

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ب.ظ

عکس های خنده دار و جالب شکار لحظه ها

  • ع ش

تدبیر جالب شیخ بهایی

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ

در تاریخ آمده، به رسم قدیم روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه شیخ بهایی رسید پس از سلام و احوال پرسی ازشیخ پرسید:
 
در برخورد با افراد اجتماع  اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان؟
شیخ گفت: هرچه نظر شما باشد همانست ولی به نظر من اصالت ارجح است.
و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنید که تربیت مهم تر است !
 
بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچ یک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.
 
فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند!

درهنگام شام ، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم تربیت  از اصالت مهمتر است ما این گربه های نا اهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت تربیت است.
 
شیخ درعین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند!!! شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا هم مثل امروز و امروز هم مثل دیروز!!! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست وتمرین زیاد انجام می شود…
 
ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند.
لذا شیخ فکورانه به خانه رفت.او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست بکار شد، چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد.فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت. تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان. شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش میدید زیر لب برای شیخ رجز میخواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد.

در آن هنگام، هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال واین یکی جنوب…
واین بار شیخ دستی برپشت شاه زد و گفت: شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه تربیت هم بسیار مهم است ولیاصالت مهم تر!
 
یادت باشد با تربیت میتوان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و اصالت خود برمیگردد.

  • ع ش

مسجدی عظیم در عراق

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ب.ظ

بدون عکس

  • ع ش

قم زیبا

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ


  • ع ش

شیخ مفید و نامه امام زمان علیه السلام

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۵ ب.ظ

شخصی روستایی خدمت شیخ رسید و سؤال کرد: «زنی حامله فوت کرده و حملش زنده است؛ آیا باید شکم این زن را پاره کرده و طفل را بیرون بیاوریم و یا این که با آن حمل، او را دفن کنیم»؟ شیخ پاسخ داد: «با همان حمل او را دفن کنید»!
آن مرد برگشت. در میان راه دید سواری از پشت سر می‏تازد و می‏آید، چون نزدیک رسید، گفت: «ای مرد، شیخ فرموده است که شکم آن زن را پاره کرده و طفل را بیرون آورده و زن را دفن کنید». آن مرد چنین کرد.
پس از چندی ماجرا را برای شیخ نقل کردند. شیخ فرمود: «من کسی را نفرستادم و معلوم است که آن شخص صاحب الامر (عج) بوده است. حالا که در احکام شرعیه خطا می‏کنم، همان بهتر که دیگر فتوا ندهم». لذا به خانه رفت و در خانه را بست و بیرون نیامد و پاسخ مراجعین را نمی‏داد.
تا اینکه از سوی حضرت ولی عصر(عج) توقیعی (نامه‏ای) برای شیخ بیرون آمد با این مضمون که: «وظیفه‏ی شماست که فتوا بدهید و وظیفه‏ی ماست که شما را حمایت کرده و نگذاریم که در خطا بیافتید». پس از این دستور، شیخ بار دیگر بر مسند فتوا نشست.

  • ع ش

مسجد راس الحسین قاهره در ماه مبارک رمضان

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ





................

  • ع ش