دم شیر
حسنین هیکل میگوید:
وقتى کانال سوئز را ملى اعلام کردیم، دم شیر(انگلیس) را بریدیم، اما قبل از ما گاندى با استقلال هند یال شیر را کوتاه کرده بود
و مصدق با ملى کردن نفت دندانهاى شیر را خرد کرده بود ...
- ۰ نظر
- ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۳۰
حسنین هیکل میگوید:
وقتى کانال سوئز را ملى اعلام کردیم، دم شیر(انگلیس) را بریدیم، اما قبل از ما گاندى با استقلال هند یال شیر را کوتاه کرده بود
و مصدق با ملى کردن نفت دندانهاى شیر را خرد کرده بود ...
اثر کبری ...
در قرن ١٨ زمانی که انگلیس ، هند را به استعمار خود درآورده بود تعداد مارهای کبری در سطح شهر دهلی زیاد بودند
و دولت هم برای مدیریت بحران تصمیم گرفت برای هر مار مُردهای که مردم تحویل دهند جایزۀ نقدی به آنها پرداخت کند.
این تصمیم در ابتدا با تحویل مارهای مردۀ زیادی توسط مردم موفق به نظر میرسید و همه منتظر بودند که در طول زمان تعداد مارهای کبری کمتر شود
اما در نهایت تعجب تنها تعداد مارهای مردهای که مردم تحویل میدادند هر روز بیشتر میشد .
دولت از پیامد این کار غافل شده بود زیرا بسیاری از مردم فقیر دهلی با تصور اینکه این کار درآمد خوبی دارد به پرورش مار روی آورده بودند.
البته این آخر ماجرا نبود و زمانی که دولت اعلام کرد که دیگر برای مارها جایزه نمیدهد فقرا نیز مارهایی که پرورش داده بودند در هر طرف شهر رها کردند .
بنابراین جمعیت مارهای کبری نه تنها کاهشی پیدا نکرد بلکه وضعیـت از روز اولش هم بحرانیتر شد، از این پدیده در علوم سیاسی به نام اثر کبری یاد میشود .
اثر کبری یعنی نداشتن افق تصمیمگیری مناسب درحل مسائل که میتواند عواقب پیشبینی نشده و خطرناکی را به همراه داشته باشد .
آیت الله مجتهدی تهرانے(ره):
🔶 خداوند متعال می فرمایند: من 6 چیز را در 6 جا قرار دادم، مردم آن را در 6 جای دیگر جستجو می کنند:
❶ من علم را در گرسنگی قرار دادم ، مردم آن را در سیری می جویند!
❷ من عزت را در نماز شب قرار دادم، مردم آن را در دستگاه سلاطین می جویند!
❸ من ثروت را در قناعت قرار دادم، مردم آن را در کثرت مال دنبال می کنند!
❹من استجابت دعا را در لقمه حلال قرار دادم ، ولی مردم آن را در قیل و قال می جویند!
❺ من بلند مرتبگی را در تواضع قرار دادم،ولی مردم در تکبر دنیا طلب می کنند!
❻من راحتی را در بهشت قرار دادم ،مردم آن را در دنیا طلب می کنند!
در مجلسى از ژولیده نیشابوری پرسیدند، میتوانی فی البداهه شعری بگویی که ده تا کلمه "دل" در آن باشد و هرکدام معانی مختلفی داشته باشند؟
ژولیده رباعی زیر را در همون مجلس سرود:
ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺩﻝ ﺍﺯ ﮐﻔﻢ ﺩﺯﺩﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻫﺮﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ، ﺳﻨﮕﺪﻝ ﻧﺸﻨﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﯼ ﺩﻟﺮﺑﺎ، ﺩﻟﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻝ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ایرج پزشک زاد طنز پرداز مشهور ایرانی و خالق کتاب دایی جان ناپلئون از خاطرات دوران کودکی اش می گوید:
از بابا پرسیدم بچه چه جوری میاد توی شکم مامانش؟
بابا کمی فکر کرد. بعد گفت بیا بریم توی حیاط!
به حیاط رفتیم بابا یکی از بته های گل سرخ رو نشون داد و گفت:
- این بته اول یک تخم کوچیک بوده. بعد این تخم رو تو زمین کاشتیم. بعد بهش آب دادیم و بعد از مدتی بزرگ شد و حالا شده این بته بزرگ که میبینی. منم تخم تو رو توی شکم مامانت کاشتم و بعد تو آمدی.
-با دست کاشتی یا با بیلچه؟
بابا کمی رنگ به رنگ شد و گفت:
- با یک جور بیلچه مخصوص
- پای من آب هم دادی؟
- آره، آب هم دادم.
- با آب پاش دادی یا با شلنگ؟
بابا نگاه تندی به من کرد. چرا عصبانی شده بود؟ ولی من باید بدونم.
- با شلنگ پسرم
- بابا، خودتون آب دادین یا مش رضا باغبون؟
بابا یک دفعه برگشت و یک چک زد تو گوشم و گفت:
- برو گمشو پدر سوخته کره خر...!!!
مسیح گفت: داوری نکنید تا بر شما داوری نشود
و حکم نکنید تا بر شما حکم نشود.
چه بسیار انسان هایی که با سرزنش دیگران
بیماری را به سوی خود کشانیده اند.
آن چه را که انسان در دیگران سرزنش می کند،
در واقع به سوی خودش جذب میکند....
📚چهار اثر از فلورانس
برنامههای فاطمیه، آخرین سفر آیتالله هاشمی رفسنجانی به مدینه
رضا سلیمانی
درایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) دخت گرامی پیامبر عظیمالشأن اسلام حضرت محمد(ص) حیفم آمد بخشی از خاطرات سفر تاریخی خود با مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی به شهر مقدس مدینه در سال 1387 را نقل نکنم.
شرایط زمانی و برنامههای مکانی آخرین سفر آیتالله هاشمی رفسنجانی(ره) به سرزمین وحی، به خصوص مدینه النبی در خرداد ماه سال 1387 به گونهای بود که هر ساله در ایام فاطمیه، یاد و خاطره آن سفر در ذهنم زنده میشود.
زنان شیعهای که آن ایّام توفیق تشرف به مدینه را داشتند، حسرت مضاعف میکشیدند که حتّی در سالروز شهادت مظلومترین بانوی عالم، نمیتوانند به دنبال قبر گمشدهاش در بقیع بگردند که ناگهان خبر حضور آیت ا... هاشمی رفسنجانی، مخصوصاًٌ برنامههای شبانه زیارت قبور بزرگان دین در قبرستان بقیع در بین زائران کاروانهای ایرانی، دهن به دهن پیچید.
شیعیان زائر، مخصوصاً زنان، همدیگر را خبر میکردند و ثانیههای روز را میشمردند تا شب فرا رسد و به همراه کاروان سیاسی ایران از میلههای آهنی و شرطیههای آهنین دل بگذرند تا دل خویش را به مظلومیت بقیع گره بزنند.
ظرافت اقدام هر شب آقای هاشمی رفسنجانی هم ستودنی بود که در حلقه نیروهای امنیتی و تشریفاتی عربستان، وقتی به چند متری درب ورودی بقیع میرسیدند و خیل عظیم زائران بویژه زنان مشتاق و گریان را میدیدند، میایستادند و ورود خود را مشروط به ورود همه زنان و مردان زائر مشتاق میکردند که هر شب به تعداد آنها نیز افزوده میشد، حتّی شب آخر اقامت در مدینه، مأموران امنیتی عربستان به بهانه ازدحام جمعیت و ناامن بودن مسیر و خطر عملیات تروریستی توسط نیروهای افراطی و القاعده ، ایشان را از حضور در بقیع منع کردند، ولی آیت ا... هاشمی قاطعانه با رد درخواست نیروهای امنیتی و حتی توصیههای دلسوزانه برخی همراهان ، گفتند: مردم امشب با هزار امید و آرزو برای زیارت بقیع تجمع کرده و چشم انتظارند و صحیح نیست آنها را منتظر بگذاریم و باید برنامه زیارت طبق روال هر شب انجام شود.
بقیع نیز در آن سه ، چهار شب، حالاتی خاص داشت، مدتها بود که شیعیان را در خویش ندیده بود و اینک میدید در همان ساعاتی که بیش از 1400 سال پیش، مولای مظلومان عالم، تابوت مظلومه تاریخ را غریبانه بر دوش میکشید و در بقیع ناله میکرد، گروهی از پیروانش در سالگرد همان شبها در بقیع، یا زهرا یا زهرا گویان به دنبال قبر گمشدة ذریه پیامبر اسلام(ص) میگردند، بر خاکش مینشینند، نوحه میخوانند، عزاداری میکنند و بر سینه و سر میزنند.
حتماً خاطرة این سفر تاریخی هرگز از اذهان زائران آن زمان در بقیع تا پایان عمر محو نخواهد شد .
برنامه دیگر آیت ا... هاشمی رفسنجانی در مدینه که اتفاقاً پیوندی عمیق و تاریخی با حیات و رحلت حضرت زهرا(س) دارد، سفر به منطقه فدک بود.
فدک که هنوز هم مظلومیت تاریخی خویش را بر دوش میکشد و حتی آیت ا... العمری رهبر شیعیان مدینه، که خدایش رحمت کند، شب قبل از سفر آیت ا... هاشمی رفسنجانی که میهمانش بودیم، ایشان را نهی میکرد و می گفت: هیچ اثری از فدک نیست، نامی نیست و به جای آن به ابوا و زیارت قبر پدر پیامبر بروید!
با اینکه شیعه حضرت فاطمه(س) هستیم، وقتی صبح روز دوشنبه 20 خرداد 1387 از محل اقامت خود در مدینه حرکت کردیم، نمیدانستیم فدک کجاست!! 260 کیلومتر در بیابانهای بی آب و علف راه پیمودیم و از پس تپهای که جاده را در خویش میکشید، شهری به نام «حائط» هویدا شد که نام «فدک» در ذیل آن با عبارت «ترحب بکم» به همه خوش آمد میگفت.
از چند شهر بیابانی گذشتیم و ناگهان منطقهای سرسبز ، چشم نوازی کرد که مردی خود را به کاروان ایرانی رساند و از مأموران امر به معروف و نهی از منکر منطقه معرفی کرد، در پاسخ به این سوال آقای هاشمی که «اینجا کجاست؟» گفت: «هذا فدک» هذا بستان الفاطمه » و با اشاره دست، ساختمانی را نشان داد و گفت: «هذا مسجد الفاطمه»
آری به فدک رسیده بودیم که نخل هایش را کینههای قرون متمادی دشمنان اهل بیت پیامبر (ع) سربریده و دیوارهایش را جهالت بد خواهان مخروبه کرده بودند. پس از زیارت مسجدی که غم از در و دیوارش میبارید، چشمه آبی را دیدیم که وقتی شنیدیم «هذا عیون الفاطمه » چون تشنهای به سوی آن رفتیم، آیت ا... هاشمی رفسنجانی کنار چشمه نشست و قصد نوشیدن آب کرد مأموران امنیتی عربستان شدیداً نهی می کردند که «این آب آلوده است»
آیت الله هاشمی، در حالی که قطرات اشک چشمانش با چشمه فاطمه (س) مخلوط شده بود، گفت: آیا بیسعادتی و حیف نیست که انسان تا اینجا بیاید و از چشمه فاطمه سیراب نشود؟! خود نوشید و همراهان را دعوت به نوشیدن کرد در کنار ایشان نشستیم و انگار مظلومیت فدک را در آیینه آب آن میدیدیم که پس از این همه بی مهری ها ، هنوز از دل زمین میجوشد.
به هر حال اکنون که ایام فاطمیه است، این جمله را به شیعیان بگویم که اگر روزی سعادت سفر به مدینه را به دست آوردید، میتوانید به فدک بروید، فدک که امروز در جغرافیای عربستان حائط خوانده میشود، در استان حائط قرار دارد، این منطقه منتظر قدوم شیعیان است.
روحش شاد وراهش پر رهرو باد.
نقل است از ابراهیم ادهم که گفت هرکه دل را در سه وقت حاضر نیافت نشان آن است که در بر او بسته اند. یکى در وقت قرآن خواندن، دوم در وقت ذکر گفتن و سوم در وقت نماز کردن...
📚تذکره الاولیاء
معجزه لبخند!
این ماجرا واقعی و مربوط به زمانی است که آنتوان دو سنت اگزوپری، نویسنده کتاب شازده کوچولو، در اسپانیا اسیر نیروهای فرانکو بوده است.
"مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل به شدت نگران بودم. جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم و با دستهای لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم. از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود.
فریاد زدم "هی رفیق کبریت داری؟
به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزدیکتر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد. لبخند زدم و نمیدانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمیتوانستم لبخند نزنم. در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد.
میدانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد. ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شکفت. سیگارم را روشن کرد. ولی نرفت و همانجا ایستاد. مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد. من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود.
پرسید: "بچه داری؟" با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم: "آره ایناهاش" او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و درباره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد.
اشک به چشمهایم هجوم آورد. گفتم که میترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم. دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ میشوند. چشمهای او هم پر از اشک شدند.
ناگهان بی آنکه که حرفی بزند. قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی میشد هدایت کرد. نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند.
یک لبخند زندگی مرا نجات داد."