چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۳۰۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

مداومت

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۲۵ ب.ظ

آیت الله کوهستانی ره: اگر انسان تعقیبات نماز یومیه را مرتب  بخواند همه‌چیز در آنها هست و نیاز به دعاهای ابطال سحر ندارد. سپس افزود: عده‌ای می‌خواستند من را اذیت کنند ولی کارهای شان اثری نداشت زیرا بر انجام  این تعقیبات مواظبت داشتم.

  • ع ش

ارجاع

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۲۳ ب.ظ

معمولا آیت الله کشمیری ره در امور معنوی بیشتر به امیرالمومنین (ع) و حضرت اباعبدالله الحسین (ع) سفارش می کرد. می گفت قرآن بخوانید یا فلان ذکر را بگویید و به آنها هدیه کنید. در امور مادی هم به امام جواد (ع) ارجاع می دادند.

  • ع ش

اطمینان پیدا کردی؟

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۲۳ ب.ظ

یکی از شاگردان آیت الله قاضی می فرمود: هنگامی که از مسجد کوفه، با عده ای از دوستانشان برای قدم زدن به اطراف مسجد بیرون می آیند، آیت الله قاضی برای آنان صحبت می نمود تا آن که به بلندی و تپه ای می رسند، در آنجا می نشینند، استاد صحبت با آنان را ادامه می دهد، در این هنگام، مارسیاه بزرگی به سوی جمعیت می آید، استاد با بی اعتنایی به سخن خود ادامه می دهد، ولی همراهان را وحشت فرا می گیرد، چون مار نزدیک می شود، استاد می فرماید: «مث باذن الله»، مار دیگر حرکت نمی کند. مرحوم قاضی پس از مدتی سخن گفتن همراه جمعیت به مسجد کوفه برمی گردند. بحرالعلوم رشتی، یکی از همراهان ایشان، وارد مسجد نمی شود و به بلندی بر می گردد تا حال مار را دریابد (بی آن که به کسی بگوید چون می رسد، مار را مرده می یابد، سپس برمی گردد. همین که چشم مرحوم قاضی به وی می افتد، می فرماید: رفتی، دیدی و اطمینان یافتی؟!

  • ع ش

گنج

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۲۲ ب.ظ

آیت الله مجتهدی تهرانی ره: روزی آیت الله العظمی ملا علی همدانی_رضوان الله علیه_ در مشهد بر آیت الله العظمی میلانی_نور الله قبره الشریف_ وارد می شوند.

🔹در آن جا علامه طباطبایی_اعلی الله مقامه الشریف_ صاحب تفسیر المیزان حضور داشتند.

🔹مدت یک ماه بین علامه طباطبایی و آخوند ملا علی همدانی، مناظرات عالمانه و حکیمانه واقع می شود.

🔹از علامه طباطبایی پرسیدند: آخوند را چگونه دیده اید؟ فرمودند: جا دارد که مردم از اطراف و اکناف و نقاط دور دست به همدان به قصد زیارت آقای آخوند بیایند.

🔹بعد از مدتی از آخوند پرسیدند: علامه طباطبایی را چگونه دیده اید؟ فرمودند: مدتی بود که من دعایی را می خواندم که درباره آن دعا آمده بود: هرکس این دعا را بخواند،خداوند متعال گنجی را نصیب او می کند، معلوم شد که دعای من مستحاب شده و آن گنج آقای طباطبایی است که در این مدت نصیب من شده بود.

  • ع ش

گنج پربها

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۲۰ ب.ظ

روزی پادشاهی بی عیب! به اطرافیانش گفت که اگر از کسی عیب و ایرادی ببیند، آن شخص باید یک درهم تاوان بدهد.

یکی از شحنه ها (نگهبان)  مردی را عریان دید و گفت: باید به دستور پادشاه یک درهم بپردازی.
مرد گفت: چه....چه...چرا باید بدهم؟!
شحنه گفت دو درهم باید بدهی چون لکنت هم داری.
شحنه گریبان مرد راگرفت؛ او خواست دفاع کند، معلوم شد دستش هم بالا نمی آید.
شحنه گفت حالا باید سه درهم بدهی!
در این گیر و دار کلاه از سر مرد افتاد و آن مرد کچل بود. شحنه طلب چهار درهم کرد. مرد بینوا خواست بگریزد، کاشف به عمل آمد که لنگ و چلاق هم هست. شحنه گفت از جایت تکان نخور که تو گنجی بسیار پر بها هستی!

  • ع ش

پای صحبت مجری قدیمی

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۰۶ ب.ظ

حسن سلطانی قانع، مجری قدیمی و چهره آشنای سحرهای ماه رمضان درباره ماه محرم عنوان کرد: ماه محرم فرصت مغتنمی است؛ وجه اشتراک ما با همه انسان‌ها این است که همگی خلق خداییم و همگی مصنوع خالق خود هستیم و باید همگی برای از بین رفتن این ویروس دعا کنیم.
 
گوینده خبر قدیمی درباره دوران کودکی اش بیان کرد: پدرم راننده بیابان و مادرم خانه‌دار بود. 6 تا برادر بودیم و البته یک خواهر هم دارم که بعد از ازدواج من به دنیا آمد. فاصله سنی خواهرم و پسرم یک سال است.  

سلطانی قانع اظهار داشت: همه کودکی ما با بازی بیرون از خانه بود. نعمتی که بچه‌های امروز آن را ندارند. گاهی تلویزیون را از خانه همسایه می‌دیدیم و بازی هایمان طوری بود که رشد و استعداد ما را نشان می‌داد اما در همین ایام خانواده‌ها جلسات و روضه‌های هفتگی خانگی را شرکت می‌کردند و ما با اینگونه جلسات مأنوس شده بودیم. کلاس‌های قرآنم از دوران کودکی و نوجوانی به یکی از مهمترین بخش های زندگی ام تبدیل شد.  

وی درباره چگونگی آغاز به کارش گفت: وقتی وارد تلویزیون شدم مجرد بودم. اولین گوینده تلویزیونی مرکز همدان شدم. ابتدای اردیبهشت مرکز همدان فراخوان جذب خبرنگار و گوینده زد و من هم به رادیو بسیار علاقه مند بودم به همین دلیل در این دوره شرکت کردم. در دوران نوجوانی‌ام یک رادیوی توشیبا داشتیم که وقتی پدرم خانه نبود به آن گوش می‌کردم؛ صدای نادری و احمدی را دوست داشتم و آن‌ها همیشه خبر نیمه شب رادیو را می‌خواندند. در مدرسه هم کتاب‌هایم را با لحنی زیبا می‌خواندم. در مراسم‌ها هم پشت میکروفن صحبت می‌کردم و در حسینیه محله هم همواره پشت میکروفن بودم. وقتی برای گویندگی تلویزیون تست دادم همه تعجب کردند اما با این حال قبول شدم و در خردادماه قرار شد برنامه رویدادهای هفته همدان ساخته شود و از آن زمان کار را در جلوی دوربین آغاز کردم.

او در پایان با یادآوری خاطره ای از اجراهایش گفت: تلفنی روی میز اجرا برای ارتباط خطی با پشت صحنه وجود داشت. یک بار از تلفن استفاده جالبی کردم. امام خمینی (ره) در بیمارستان عمل باز قلب داشتند و قرار بود متنی که آقا احمد نوشته بودند را روی فیلم بخوانم اما زنگ زدم به همسرم در خانه و از او خواستم از دیوان حافظ غزل «تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد» را برایم بخواند و آن روز این ابیات را در آن موقعیت اجرا کردم که بازخوردهای مثبتی را هم دریافت کرد.

  • ع ش

زبان اصلی

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۲۳ ق.ظ

فردریش دوم پادشاه پروس در قرن 18 دستور داد 50 نوزاد را از پدر و مادر جدا کرده و قرنطینه کنند و کسى با آنها حرف نزند و فقط به آنها غذا دهند تا وقتی که خودشان صحبت کنند. او می خواست با این کار به زبان اصلی بشر پی ببرد! اما همه نوزادان قبل از زبان گشودن مردند!
 

  • ع ش

نگاه نو

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۲۱ ق.ظ

وقتی از آستانه پنجاه سالگیم گذشت فهمیدم هر چه زیستم اشتباه بود !

هر چه برایم ارزش بود کم ارزش شد .
حالا می فهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظه حال ، با اهمیت‌تر از شادی نیست .
حالا می فهمم دستاوردهایم معادل چیزهایی که در مسیر به دست آوردن همان دست آوردها از دست دادم ، نیستند
حالا می فهمم استرس، تشویش ، دلهره، ترس از آزمون کنکور و استخدام، اضطراب سربازی، ترس از آینده ، وحشت از عقب ماندن ، دلهره تنهایی ، نگرانی از غربت، غصه های عصر جمعه ، اول مهر ، 14 فروردین ، بیکاری و . . . .
هرگز نه ماندگار بودند و نه ارزش لحظه های هدر رفته ام را داشتند .

حالا می فهمم یک کبد سالم چند برابر لیسانسم ارزشمند است .
کلیه هایم از تمامی کارهایم ، دیسک کمرم از متراژ خانه ، تراکم استخوانم از غروب های جمعه ، روحم از تمام نگرانیهایم ، زمانم از همه ناشناخته‌های آینده های نیامده ام ،
شادیم از تمام لحظه های عبوسم ،
امیدم از همه یاس هایم ، با ارزش تر بودند .
حالا می فهمم چقدر موهایم قیمتی بودند
و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزش تمام شغل های دنیا را دارد .
هیچگاه به دنبال خبرهای بد و حرفهای اعصاب خُردی نباشید . چون تمامی ندارد .
دنبال شادی باشید .
بگذارید ذهنتان نفس بکشد .

( دکتر قمشه ای )

  • ع ش

چهار نفر

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۱۴ ب.ظ

چهار نفر بودند.
اسمشان اینها بود.
همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی.
کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند، هرکسی می توانست این کار را بکند ولی هیچ کس اینکار را نکرد. یک کسی عصبانی شد چرا که این کار کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد.
سرانجام داستان این طوری شد هرکسی، یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد!!؟

  • ع ش

روح

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۱۰ ب.ظ

مرد زنگ در را زد ! کسی جواب نداد . از در وارد خانه شد و سلام کرد ولی کسی جوابش را نداد ، همسر به او اعتنایی نکرد ، حتی دختر کوچکش هم به او توجهی نکرد ، آرام رفت و روی مبل نشست ، صدای زنگ تلفن به صدا درآمد ، زن تلفن را برداشت ، صدایی از پشت خط گفت : متاسفانه همسر شما چند ساعت پیش درسانحه ای جان خود را از دست داده است!

  • ع ش