چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۳۰۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

نماز میتی که...

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۱۸ ب.ظ

ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
«ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟ »
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ»
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ!
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
نماﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ!
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ
ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.
ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﯾﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﯼ؟»
ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ!
ﻣﺮﺩ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﮤ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ،
ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ:
«ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟»
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺻﺎﻑ، ﺍﺯ ﺻﺪ ﻧﻤﺎﺯ ﯾﮏ ﺩﻝ ﭘﺮﺁﺷﻮﺏ ﺑﻬﺘﺮ است.

  • ع ش

سخاوت

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۱۶ ب.ظ

یکی از بزرگواریهای پیامبر اسلام، بخشش همراه با بردباری بود.
روزی عربی بیابانی نزد پیامبر آمد و ردای حضرت را به گونه‌ای بر گردن حضرت کشید که اثر آن بر گردن حضرت ماند، و با خطابِ «یا محمد» و بدون لقب «رسول الله» به حضرت گفت: ای محمد! از اموال الهی که در اختیار داری به من نیز سهمی بده!
حضرت متوجه او شد، لبخندی زد و دستور داد اموالی به او دادند.

جابر بن عبدالله انصاری نقل می‌کند پیامبر اسلام هرگز در برابر درخواست مردم «نه» نگفت. روزی پیامبر نزد جامه‌فروشی آمد و از او پیراهنی به چهار درهم خرید و آن را پوشید و بیرون رفت.
در راه مردی از انصار به او برخورد و گفت: ای رسول خدا پیراهنی نیاز دارم، خداوند از لباس‌های بهشتی بر تو بپوشاند. (گویا دید که پیراهن حضرت تازه است.)
حضرت پیراهن را از تن بیرون آورد و به آن مرد پوشاند و نزد جامه‌فروش بازگشت و پیراهن دیگری به چهار درهم خرید. و از ده درهمی که داشت دو درهم برایش باقی ماند.
در راه به کنیزکی گریان برخورد. علت گریه را از او پرسید کنیزک گفت: کسان من دو درهم به من سپرده بودند که مقداری آرد برایشان تهیه کنم، درهم‌ها را گم کردم.
پیامبر آن دو درهم باقیمانده را به او داد.
کنیزک گفت: می‌ترسم اگر بروم مرا تنبیه کنند. رسول خدا او را همراهی کرد.
به خانه که رسیدند حضرت به اهل خانه سلام کرد. آنها صدای حضرت را شناختند اما پاسخ ندادند. بار دوم و سپس بار سوم هم سلام کرد آنگاه سلامش را پاسخ گفتند.
حضرت به آنها فرمود: مگر شما نخستین سلام مرا نشنیدید؟
گفتند: شنیدیم اما دوست داشتیم با سلامتان بیشتر برای ما سلامتی بخواهید، پدر و مادرمان فدای شما باد بفرمایید چه چیز سبب حضور شما در اینجا شد؟
پیامبر فرمود: به این جهت که کنیزک می‌ترسید او را تنبیه کنید.
صاحب کنیزک گفت: چون شما او را همراهی فرمودید به پاس مقدمتان او را آزاد کردم.
حضرت آنها را به خیر و نیکی و بهشت مژده داد.
و فرمود: خدا در این ده درهم برکت ایجاد کرد؛ بر پیامبرش و مردی از انصار پیراهن پوشاند و برده‌ای را آزاد کرد. خدا را سپاس که این نعمت را به ما ارزانی داشت.

  • ع ش

سیره پیامبر(ص)

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۱۵ ب.ظ

از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که هرگاه چیزی از رسول خدا درخواست می‌شد و می‌خواست آن را انجام دهد می‌فرمود: «آری»، و اگر نمی‌خواست انجام دهد سکوت می‌کرد و هرگز در مورد چیزی «نه» نگفت.

از یحیی بن اُبَیّ نقل شده که پیامبر فرمود: «من مانند بندگان خدا غذا می‌خورم و مانند آنها می‌نشینم، زیرا من تنها بنده‌ای از بندگان خدایم».

روزی پیامبر خواست با مردی سخن بگوید آن شخص از هیبت و شکوه حضرت بر خورد لرزید.
پیامبر فرمود: آرام باش، من پادشاه نیستم که از من می‌ترسی، من فرزند زنی هستم که غذایش گوشت خشکیده بود.
(در آن زمان چون وسایل نگهداری گوشت فراهم نبود گوشت‌ها را جهت نگهداری در آفتاب می‌خشکاندند.)

پیامبر با یاران خود مزاح می‌کرد، بدون آنکه ناروایی گفته شود.
در ساختن مسجد و کندن خندق اطراف مدینه با یارانش همکاری می‌کرد.
پیامبر اسلام با آنکه سرآمد خردمندان بود اما با دیگران مشورت می‌نمود.

  • ع ش

راز عشق

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۰۳ ب.ظ

خواهم که رازِ عشقت،
پنهان کنم ز یاران

صحرای آب و آتش،
پنهان چگونه باشد...

( خاقانی )

  • ع ش

سعی نکنیم...

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۰۳ ب.ظ

وضعیت اقتصادی خرابه حواسمون یه کم بیشتر به دور و برمون باشه

_  سعی نکنیم همه‌ی کارارو خودمون بکنیم که پول به کارگر ندیم.
 این پولا برای مایی که دستمون به دهنمون می‌رسه چیزی نیست ولی برای اونیکه تو خونه‌های مردم کار میکنه یه دنیاست.
 بذاریم اونا هم یه نونی بخورند.
حتی اگه خودمون هم میتونیم انجامش بدیم از اونا کمک بگیریم.

_ اگه دوتا جوون سالم رو دیدیم که تازه مغازه باز کردند و دارند کاسبی می‌کنند موقع تخفیف گرفتن ازشون بیچاره‌شون نکنیم.
 عیب نداره بذاریم یه کم بیشتر سود کنند.
میدونید چقدر اجاره باید بدن؟ بذاریم چرخ کاسبی‌شون بچرخه.

_ با اینکه الآن چند راه برای شارژ کردن سیم‌کارت اعتباریمون بلدیم، یه وقتایی بد نیست کارت شارژ رو از پیرمردی که کنار میدون یا سر چهارراه وایمیسته بخریم.
برای ما که فرقی نداره.
کمک کنیم عزتش جلوی خانواده‌ش حفظ بشه اگه نخواسته گدایی کنه.

_ حالا زیرپیراهن و جورابمون مارک نباشه هیچ اتفاقی نمیفته و بد نیست یه وقتهایی از خانم باوقاری که کنار خیابون دستفروشی می‌کنه بخریم.


_اگه مسافرت میریم از محلی‌ها خرید کنیم. بذاریم اقتصاد منطقه‌شون یه نفسی بکشه.
می‌تونیم غذامونو تو رستورانی بخوریم که واسه خانمیه که سرپرست خانواره و مثل یه مرد داره زحمت میکشه که بچه‌هاش طعم بی‌پدری رو نچشند.
عیب نداره اگه کبابش یه کوچولو سفت‌تره.

و.....

دیگه خودتون استادید.

_ در کل یه وقتهایی بد نیست انقدرهام زرنگ نباشیم بذاریم حالا که دستمون به دهنمون می‌رسه بقیه هم در کنار ما زندگیشون یه کم نرمتر بچرخه.

بیاید خودمون هوای خودمون داشته باشیم

  • ع ش

روباه

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۰۱ ب.ظ

روزی دم یک روباه در حادثه‌ای قطع شد. روباه‌های گروه پرسیدند دم‌ات چه شد؟

چون روباه‌ها از نسلی مکار میباشند، گفت: خودم قطع‌اش کردم گفتند چرا؟ این که بسیار بداست و معلوم میشود. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک. احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم ...

یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شده‌ام و احساس راحتی میکنم. من‌که بسیار درد دارم!

روباه اولی گفت: صدایش را درنیاور اگر نه تمام روز روباه‌های دیگر به ما میخندند هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت

همان بود که تعداد دم‌بریده‌ها آن‌قدر زیاد شد که بعداً به روباه‌های دم‌دار میخندیدند

وقتی در یک جامعه افراد مفسد زیاد میشوند آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند. گاهی هم آن‌ها را دیوانه میدانند .

  • ع ش

بدون مدال

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۰۰ ب.ظ

تختی در مسابقات المپیک 1964 توکیو چهارم شد و بدون مدال به کشور برگشت. در بازگشت مردم چنان استقبالی ازش کردند که اشک تختی دراومد و در تاریخ ماندگار شد.
مردم تختی پهلوان را از تختی قهرمان بیشتر دوست داشتند!

روحش شاد یادش گرامی باد🌺

  • ع ش

ذهن سنجی جالب

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۵۳ ب.ظ

انواع مختلفی از معما وجود دارد، اما همگی این امکان را به ما می‌دهند که ذهن خود را تربیت کنیم و مهارت تفکر منطقی را در خود ارتقا دهیم، چه معمای ریاضی باشد، چه یک مارپیچ و چه معمای سؤالی و جوابی.

اگر عاشق تست هوش و معما‌های چالش برانگیز هستید و فکر می‌کنید در حال حاضر آماده حل معما‌های سخت هستید، در ادامه تعدادی تست هوش را برای شما قرار داده‌ایم که می‌توانید با پاسخ دادن به آن‌ها هوش خود را بسنجید.

مسئله ۱ – فرض کنید راننده یک اتوبوس برقی هستید. در ایستگاه اول ۶ نفر وارد اتوبوس می‌شوند، در ایستگاه دوم ۳ نفر بیرون می‌روند و پنج نفر وارد می‌شوند. راننده چند سال دارد؟

مسئله ۲ – پنج کلاغ روی درختی نشسته اند، ۳ تا از آن‌ها در شرف پرواز هستند. حال چه تعداد کلاغ روی درخت باقی می‌ماند؟

مسئله ۳ – چه تعداد از هر نوع حیوان به داخل کشتی موسی برده شد؟

مسئله ۴ – شیب یک طرفِ پشت بام شیروانی، شصت درجه است و طرف دیگر ۳۰ درجه. اردکی روی این پشت بام تخم گذاشته که تخمش در کمتر از ۲ ثانیه به زمین می‌رسد. تخم مرغ از کدام سمت پرت شده است؟

مسئله ۵ – هواپیمایی از ایران به سمت ترکیه در حرکت است و در مرز این دو سقوط می‌کند، بازمانده‌ها را کجا دفن می‌کنند؟

مسئله ۶ – من دو سکه به شما می‌دهم که مجموعش ۳۰ تومان می‌شود. اما یکی از آن‌ها نباید ۲۵ تومانی باشد. چطور؟....

.

.

.

جواب:

جواب مسئله ۱ – راننده اتوبوس هم سن شما باید باشد. چون جمله اول سوال می‌گوید ” تصور کنید که راننده اتوبوس هستید».

جواب مسئله ۲ – همه کلاغ‌ها، چون آن‌ها فقط ” در شرف پرواز ” هستند و هنوز از روی درخت بلند نشده اند.. (اگر جواب شما ۲=۳-۵ بوده بدانید دوباره محاسبات جلوی تفکرتان را گرفته است.)

جواب مسئله ۳ – هیچ. آن نوح بود که حیوانات را به کشتی برد و نه موسی («چه تعداد » جلوی فکر کردن شما را گرفته است.)

جواب مسئله ۴ – سوال اشتباه است. چون وقتی از اردک استفاده شده دیگر نباید از کلمه تخم مرغ استفاده شود!

جواب مسئله ۵ – آن‌ها جان سالم بدر برده اند. شما به وسیله کلمه دفن کردن منحرف شده اید در حالیکه آن‌ها «بازماندگان» هستند!

جواب مسئله ۶ – یک ۲۵ تومانی و یک ۵ تومانی. به یاد بیاورید (فقط یکی از آن‌ها) نباید ۲۵ تومانی باشد و همین طور هم هست. یک سکه ۵ تومانی داریم. شما با عبارت « یکی از آن‌ها نباید … » فریب خوردید.

منبع:تالاب

  • ع ش

غیر از هنر...

شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۲۸ ب.ظ

 

غیر از هنر که تاج سر آفرینش است
دورانِ هیچ منزلتی پایدار نیست ...

👤 سعدی

  • ع ش

اجابت شده ها

شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۲۳ ب.ظ

اگر دقت کنید، ما یه زمان هایی خواسته هایی از خدا داشتیم، اما الآن دیگه اون خواسته هارو نداریم، یعنی خداوند متعال طوری اجابت فرموده که ما اصلا حس نکردیم.

انقدر حواسمون به یکسری دعا های اجابت نشده است که دعا های اجابت شده رو فراموش کردیم

پس سعی کنید با داشته هاتون زندگی کنید، نه با نداشته هاتون.

  • ع ش