زن با ایمان
«اصمعى وزیر خلیفه عباسى در بیابان به خیمه اى رسید. زنى جوان و صاحب جمال درخیمه بود. اصمعى از او آب طلبید. زن گفت: شوهرم نیست و اجازه ندارم به شما آب بدهم. ولى اجازه شیر این بز بدست خودم است. زن از شیر به اصمعى داد. در این موقع یک سیاهى از دور پیداشد. زن گفت: شوهرم است که از صحرا برمى گردد. وقتى شتر سوار رسید، زن باستقبال او رفت و بر او سلام کرد، پاهاى او را شست و...ولى هر چه زن محبّت مى کرد، مرد که قیافه زشتى داشت و یک پایش لنگ بود، با بداخلاقى به او جواب مى داد. تا اینکه مرد وارد خیمه شد و نگاه غضبناکى به اصمعى نمود و به آخر خیمه رفت. اصمعى به زن گفت: حیف نیست شما با این امتیازات، با همچو مردى زندگى مى کنى؟ زن گفت: من از شما که وزیر خلیفه هستى تعجب مى کنم که مى خواهى بین من و شوهرم جدائى بیافکنى! اگر من با این مرد زندگى مى کنم براى این است که مى خواهم به روایت پیامبر(ص)عمل کرده باشم که فرمود:ایمان دو نیمه است. نیمه اى شُکر و یک نیمه اش صبر است. من خدا را بر نعمتهایش شکر گفته و بر سختى هاى زندگى صبر مى نمایم. و امید به پاداشهاى آخرت دارم.»
- ۹۴/۰۴/۳۰