چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

به یاری امام زمان(عج)

آنچه در ادامه می‌خوانید یکی از حکایاتی است که در کتاب "بر قله پارسایی" درباره ایشان نقل شده است.

حجت الاسلام داوری از بستگان و پرورش یافتگان معظم له می گوید:
روزی در محضر آقا جان با جمعی از مؤمنان افتخار حضور داشتم، پس از صرف ناهار مهمانان یکی پس از دیگری با معظم له خداحافظی می‌کردند.

دو نفر از آنان باقی ماندند و از آقا جان تقاضای کمک داشتند، چون با آقا مقداری فاصله داشتند و چشم آقا هم ضعیف بود، به یکی از آن دو فرمود: شما را نشناختم قدری جلوتر بیایید.

آن شخص کمی نزدیک‌تر رفت. این بار آقا دست مبارک خود را به نشانه توجه بیش تر بالای ابروی خویش برد و با یک نگاه عمیق تر به او فرمود:"اکنون شناختمت" .

دیگر چیزی نگفت، تا آن که موقع خداحافظی از پله ها که پایین آمدیم و داخل حیاط حسینیه شدیم. آقا دست مبارکش را روی شانه آن شخص گذاشت و خطاب به او فرمود: من در حق تو چه بدی کرده بودم که می خواستی آن کار را با من انجام بدهی؟

آن مرد با شرمندگی سرش را پایین انداخت و پس از لحظاتی از حیاط خارج شد، سپس من همراه معظم له به اندرون آمدم و به ایشان عرض کردم: آن مرد چه کرده بود که شما این چنین با وی برخورد نمودید؟

فرمودند:"من روزی مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم همین شخص داخل حیاط شد و ساکی را در دست داشت که می خواست آن را در اندرونی بگذارد. من متوجه شدم و فریاد زدم این جا جای ساک نیست ببر بیرون! او ساکش را گرفت و از منزل خارج شد."

من از ایشان پرسیدم، مگر درون ساک چه بود که شما حساسیت به خرج دادید؟

معظم له فرمود: "آن شخص ساکش را پر از تریاک کرده بود و می خواست آن را در منزل ما بگذارد و بعد به پاسگاه گزارش کند که شیخ محمد تریاک فروش است".


من دوباره پرسیدم، آقا جان چه طور شما متوجه شدید که درون ساک تریاک جاسازی شده است؟
فرمود: "امام زمان علیه السلام یاریم کرد".

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی