گوینده آژیر قرمز کیست؟
چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۴۷ ب.ظ
خوزنیوز: از نخستین روزهای آغازین جنگ هشت ساله، مردم کشور ما،
بخصوص اهالی جنوب آهنگ صدای مردی را به خاطر دارند که لحنش حاکی از خبری مهم و پیام
آور حادثهای در شرف تکوین بود: «شنوندگان عزیز! آژیری که هم اکنون میشنوید!...»
این بخشی از یک جمله طولانی است که اولین بار از زبان غلام محمد محترم- گویندة نام
آشنای صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و خبرنگار روابط عمومی مناطق نفتخیز جنوب در
دوران دفاع مقدس شنیده شد. وی که هم اکنون رئیس روابط عمومی شرکت خدمات مهندسی
توربین جنوب میباشد. مدتهاست که به دلیل مشغله کاری از همکاری با صدا و سیمای مرکز
خوزستان بازمانده است، اما همچنان دل در گرو گذشته و ثبت و ضبط میراث گذشتگان
دارد.
به پاس یاد و خاطره شهدای خبرنگار با آقای محترم گفتگویی مفصل صورت گرفته که طی آن ایشان بخشی از خاطرات خواندنی خود را از روزهای آغازین جنگ تحمیلی، تداوم آن و بالاخره حوادث تلخ و شیرین پایانه صادراتی خارگ در زیر بمباران هوایی دشمن، بیان داشته اند. اینک خلاصهای از آن تقدیم خوانندگان میشود.
از خودتان بگویید.
غلام محمد محترم هستم؛ متولد 1335 در اهواز، پدرم از کارکنان تلمبه خانه نفت دارخوین بود؛ همانجایی که در آغازین روزهای جنگ بخش عمدهای از آن تخریب شد و دیگر هیچگاه به حال اول برنگشت. به هرحال بخشی از خاطرات شیرین کودکی و نوجوانی من از آنجاست.
دارخوین آن زمان چگونه جایی بود؟
دارخوین شهرکی بود کاملاً شرکتی که ساکنانش همه کارکنان تلمبه خانه نفت بودند؛ حدود یکصد خانوار آنجا زندگی میکردند. شهرک کوچکی بود با چند محله و کوچه فرعی که سینما، باشگاه، فروشگاه، درمانگاه شرکتی، منازل کارمندی و کارگری و مدرسه در آنجا وجود داشت؛ من تا کلاس سوم را در دبستان بهزاد دارخوین درس خواندم.
چطور شد به گویندگی رادیو و تلویزیون رو آوردید؟
در دوره دبستان صدای گویندهها را تقلید میکردم. بعدها در سنین نوجوانی در مسابقاتی که از سوی امور تربیتی مدارس استان برای انتخاب گوینده تشکیل میشد، شرکت جستم و به مقام اول این رشته در خوزستان دست یافتم. متعاقب آن به مسابقات کشوری راه پیدا کردم و همزمان فعالیتم را در ادارة جلسات و برگزاری مراسم و جشنها به عنوان مجری و گوینده آغاز کردم. بعدها در سال 59 یکی از دوستان فیلمبردار مرا به مدیر وقت صدا و سیمای خوزستان معرفی کرد البته ایشان صدای مرا برای برنامههای تولید رادیو پسندید ولی به دلیل نیاز آن روز تلویزیون به یک گوینده، سر از واحد خبر در آوردم و این درست چند هفته مانده به آغاز جنگ بود.
اولین گزارشی که تهیه کردید از کدام منطقه بود؟
اولین گزارشی که تهیه کردم مربوط میشود به سرنگونی یک فروند هواپیمای اکتشافی عراقی در منطقه هویزه توسط پرسنل پاسگاه موسوم به هخامنش، آن روز به همراه یک فیلمبردار و صدابردار با یک اتومبیل جیپ عازم آن منطقه شدیم درست 4 ماه قبل از شروع جنگ بود و تحرکات مشکوکی از سوی نیروهای عراقی به چشم می خورد از جمله اینکه آنها در حال ساخت استحکامات نظامی در منطقه بودند؛ ما در حال تهیه گزارش و صحبت با عشایر منطقه و پرسنل پاسگاه بودیم که تنها پاسگاه حفاظتی در تمامی منطقه بود؛ درست در همان لحظات تهیه گزارش یک جنگنده عراقی از بالای سر ما گذشت و اطراف را زیر رگبار گرفت. نیروهای پاسگاه با تنها تیرباری که روی تپه قرار داده بودند (تا شیب مانور آن بیشتر شود) به مقابله پرداختند و حتی عشایر عرب منطقه هم با سلاحهای ابتدایی به طرف جنگنده عراقی تیراندازی کردند، به هر حال به خیر گذشت.اما از همین نحوه مقابله می شد به برتری عراقیها در جنگ پیش رو پی برد.
چطور شد به استخدام شرکت درآمدید؟
در سال 63 با توجه به خدمات 40ساله پدرم در صنعت نفت و شناخت و علاقه ای که به این صنعت عظیم داشتم، به پیشنهاد مدیرعامل وقت مناطق نفتخیز، در آزمون استخدامی شرکت حضور یافته و پس از قبولی، در روابط عمومی استخدام شدم. آن زمان درست اوج جنگ تحمیلی و تقریباً آغاز بمباران تأسیسات بود.
گویا مصاحبهای نیز با مهندس تندگویان داشتهاید. در این خصوص نیز توضیحاتی ارائه فرمایید.
آن زمان من بنا به ضرورت کاری با اکثر مقامات و مسئولان نظام مصاحبه می کردم حتی یک بار با مقام معظم رهبری نیز که آن زمان مرتب به خوزستان آمدوشد داشتند، مصاحبه کردم. اما در مورد شهید تندگویان، شاید بشود گفت آشنایی من با ایشان بیش از یک مصاحبه بود؛ اولین بار در بازدیدی که از بندر ماهشهر داشتند با ایشان همراه و آشنا شدم. انسانی کاملاً متین و وارسته بود. با اینکه مدتها از دانشکده نفت آبادان جدا شده بود اما همیشه دلش آنجا بود.
زمانی که مدیر مناطق نفتخیز شدند باز هم یک مصاحبه رادیویی داشتیم. آخرین بار هم یک مصاحبه تلویزیونی بود که در بحبوحه شروع جنگ و قبل از اسارت ایشان صورت گرفت. آن شب شهید تندگویان به اتفاق یکی از معاونانش برای مصاحبه به صدا و سیما آمدند. آن موقع به خاطر اینکه آبادان مرکز تلویزیون بود امکانات چندانی در اهواز نداشتیم؛ یادم میآید در استودیوی 5 رادیو امکانات ضبط تلویزیونی را مستقر کرده بودیم. قبل از مصاحبه من طرح سؤالی را در رابطه با شرایط و مسائل بحرانی روز منطقه به شهید تندگویان پیشنهاد کردم، ایشان با گشادهرویی پذیرفتند اما یکی از همراهان ایشان موافق طرح آن نبودند. بالاخره مصاحبه شروع شد و ما هم از آن پرسش صرفنظر کردیم اما در فاصلهای که وقفهای برای تعویض نوار پیش آمد مهندس تندگویان آهسته از من پرسید: چرا سؤالتون را مطرح نکردید؟ و همین سبب شد در ادامة مصاحبه پرسش انتقادی را مطرح کنم که ایشان هم تمام و کمال پاسخ گفت. جالب اینکه علیرغم دلخوری برخی همراهان، شهید تندگویان با همان تبسم خاص خودش گفت: واقعیتها را باید به مردم گفت. انشاءاله حرفهای دیگری هم هست که بعد از مشورت با مسئولان حتماً در گفتگوی بعدی مطرح میکنم؛ اما حیف که گفتگوی دیگری هرگز پیش نیامد و ایشان بعد از چندی به وزارت نفت منصوب شدند و آخرین باری که ملاقاتشان کردم در منزل (مهمانسرای)358 یا 359 نیوسایت اهواز بود. آن زمان من هنوز به استخدام شرکت در نیامده بودم.
از خاطرات خبرنگاری خود در منطقه عملیاتی خارگ و روزهای بحرانی بمباران هوایی صحبت بفرمایید.
خارگ برای من سراسر خاطره است. در یکی از مأموریت های که به خارگ داشتم - فردای آن روز نقاط مختلف جزیره از جمله مناطق مسکونی، به شدت بمباران شد؛ یکی از خانههایی که کاملاً ویران شد و همة ساکنان آن به شهادت رسیدند، فکر میکنم منزل شهید گودرزی بود که از آن میان فقط طفل چندماهه آن خانواده که در اثر موج انفجار روی درختی پرتاب شده بود، سالم ماند. یا آن پزشک پاکستانی که قصد رفتن به مرخصی داشت؛ در استراحتگاه شماره 500 کنار پنجره نشسته و منتظر بود بعد از ناهار و عادی شدن وضعیت به فرودگاه برود؛ در همان لحظات، حمله هوایی صورت گرفته و نقطهای دورتر از آن مکان بمباران شد. عجیب بود که ترکش بسیار ریزی فضا را شکافت و از پنجره اتاق گذشت و مستقیماً به شاهرگ او اصابت کرد و موجب شهادت ایشان شد.
از نکات جالب دیگر هم عزاداری کلاغها بر بالین کلاغهایی بود که در اثر بمباران مرده بودند. آنها دقیقاً مثل یک دسته زن سیاهپوش که روی جنازة عزیزانشان شیون کنند، دور لاشه کلاغهای مرده جمع شده و قارقار و سر و صدا سر میدادند و در آن هنگامه بعد از بمباران آدم را میخکوب می کردند و به فکر وا می داشتند.
اگر ممکن است یادی از شهدای خبرنگار داشته باشیم ؛ اولین خبرنگارانی که در جبهه های جنوب به شهادت رسیدند چه کسانی بودند؟
شهید رسول مصطفایی از اولین خبرنگاران دفاع مقدس بود که در همان اوایل در آبادان شهید شد. شهید محمد مالکی در جبهه مدن واقع در آبادان به شهادت رسید. شهید امیر عطاپور هم بود که در زمان جنگ مجروح و پس از جنگ به شهادت رسید. او که از سپاه به صدا و سیمای مرکز خوزستان آمده بود ، حالات عجیبی داشت ؛ امیر در عین برخورداری از مال و مکنت سرشار خانوادگی به مناطق محروم جنوب آمده و به سختی روزگار میگذراند. پس از چندی در جبهههای جنوب شیمیایی شد و پس از مدت مدیدی تحمل درد و رنج بالاخره شب عید نوروز 76 به خیل شهدا پیوست. شهید بهروز خلیلیان نیز در جبهه غرب و شهید احمد سگوندی در دارخوین به شهادت رسیدند و بالاخره شهید غلامرضا رهبر که در واقع در کار گویندگی دو رقیب و در ارتباطمان دو رفیق صمیمی بودیم، درست زمانی که در اوج فعالیتهای خبری و ارسال گزارشهای خطوط مقدم جبهه بود، به شهادت رسید.
ساختمان صدا و سیمای خوزستان هم چند بار هدف توپ و راکت قرار گرفته است. در چنین مواردی در پخش برنامهها خللی وارد نمیشد؟
ببینید رادیو اهواز در زمان جنگ نقش بسیار مؤثری داشت. بویژه اینکه ما تا سال 64 چیزی به نام تلویزیون در استان نداشتیم و در این سال بود که یک مرکز سیما در محل منزل مدیر کل در منطقه امانیه اهواز ایجاد شد. بنابراین همه چیز به رادیو ختم میشد. من خوب یادم هست یک بار برنامهای تحت عنوان نیازمندیها در حال پخش بود که ساختمان بمباران شد. بخشی از سقف اتاق تولید فرو ریخت من که مجری برنامه بودم تنها کاری که کردم این بود که زیر میز خزیدم اما وقتی از میان گرد و غبار چشمم به چراغ قرمز میکروفون افتاد بالافاصله برگشتم پشت میز و صحبتهایم را با گزارش حادثه از سر گرفتم. آن لحظه متوجه اهمیت این کار نبودم اما شب رادیو بیبیسی همین موضوع را بدین صورت نقل کرد که علیرغم اعلام رادیو بغداد مبنی بر بمباران ساختمان رادیو و تلویزیون خوزستان و اینکه توانستهاند پیش از ظهر امروز صدای رادیو اهواز را خاموش کنند؛ از این شهر خبر رسیده که درست در لحظات بمباران نیز گوینده رادیو همچنان به کار خود ادامه داده و این رادیو همچنان به فعالیتهای خبری خود ادامه می دهد. به هر تقدیر خاطرات فراوانی هست، اما عمدهترین وظیفة رادیو اطلاعرسانی به مردم بود. آن روزها رادیوی هیچ منزل، اداره، ماشین و مغازهای خاموش نمیشد. رادیو اهواز، در واقع رادیوی ستاد جنگ بود که از قلب بحران و از دل جنگ آخرین اخبار را به آگاهی مردم میرساند.
شما اولین کسی هستید که اعلام وضعیت قرمز کردید. در واقع آژیر خطر همیشه پس از پخش صدای ضبط شده شما پخش میشد.
ما یک خط مستقیم از لشکر 92 زرهی داشتیم که مخصوص اعلام حمله هوایی بود. به محض اینکه آنها اعلام میکردند حمله هوایی در شرف وقوع است ما وضعیت قرمز را اعلام میکردیم و آن آژیر معروف پخش شد. با رفع خطر حمله هوایی نیز وضعیت سفید اعلام شده و آژیر ویژه این وضعیت پخش میشد و مردم از پناهگاهها خارج میشدند.
آن جمله معروف عیناً خاطرتان مانده است؟
بله. ابتدا اعلام میکردیم: اینجا اهواز است صدای جمهوری اسلامی ایران و پس از آن گفته میشد: «آژیری که هم اکنون میشنوید بیانگر وضعیت قرمز میباشد...» و بعد آن آژیر ممتد خوفناک پخش میشد.
به پاس یاد و خاطره شهدای خبرنگار با آقای محترم گفتگویی مفصل صورت گرفته که طی آن ایشان بخشی از خاطرات خواندنی خود را از روزهای آغازین جنگ تحمیلی، تداوم آن و بالاخره حوادث تلخ و شیرین پایانه صادراتی خارگ در زیر بمباران هوایی دشمن، بیان داشته اند. اینک خلاصهای از آن تقدیم خوانندگان میشود.
غلام محمد محترم هستم؛ متولد 1335 در اهواز، پدرم از کارکنان تلمبه خانه نفت دارخوین بود؛ همانجایی که در آغازین روزهای جنگ بخش عمدهای از آن تخریب شد و دیگر هیچگاه به حال اول برنگشت. به هرحال بخشی از خاطرات شیرین کودکی و نوجوانی من از آنجاست.
دارخوین آن زمان چگونه جایی بود؟
دارخوین شهرکی بود کاملاً شرکتی که ساکنانش همه کارکنان تلمبه خانه نفت بودند؛ حدود یکصد خانوار آنجا زندگی میکردند. شهرک کوچکی بود با چند محله و کوچه فرعی که سینما، باشگاه، فروشگاه، درمانگاه شرکتی، منازل کارمندی و کارگری و مدرسه در آنجا وجود داشت؛ من تا کلاس سوم را در دبستان بهزاد دارخوین درس خواندم.
چطور شد به گویندگی رادیو و تلویزیون رو آوردید؟
در دوره دبستان صدای گویندهها را تقلید میکردم. بعدها در سنین نوجوانی در مسابقاتی که از سوی امور تربیتی مدارس استان برای انتخاب گوینده تشکیل میشد، شرکت جستم و به مقام اول این رشته در خوزستان دست یافتم. متعاقب آن به مسابقات کشوری راه پیدا کردم و همزمان فعالیتم را در ادارة جلسات و برگزاری مراسم و جشنها به عنوان مجری و گوینده آغاز کردم. بعدها در سال 59 یکی از دوستان فیلمبردار مرا به مدیر وقت صدا و سیمای خوزستان معرفی کرد البته ایشان صدای مرا برای برنامههای تولید رادیو پسندید ولی به دلیل نیاز آن روز تلویزیون به یک گوینده، سر از واحد خبر در آوردم و این درست چند هفته مانده به آغاز جنگ بود.
اولین گزارشی که تهیه کردید از کدام منطقه بود؟
اولین گزارشی که تهیه کردم مربوط میشود به سرنگونی یک فروند هواپیمای اکتشافی عراقی در منطقه هویزه توسط پرسنل پاسگاه موسوم به هخامنش، آن روز به همراه یک فیلمبردار و صدابردار با یک اتومبیل جیپ عازم آن منطقه شدیم درست 4 ماه قبل از شروع جنگ بود و تحرکات مشکوکی از سوی نیروهای عراقی به چشم می خورد از جمله اینکه آنها در حال ساخت استحکامات نظامی در منطقه بودند؛ ما در حال تهیه گزارش و صحبت با عشایر منطقه و پرسنل پاسگاه بودیم که تنها پاسگاه حفاظتی در تمامی منطقه بود؛ درست در همان لحظات تهیه گزارش یک جنگنده عراقی از بالای سر ما گذشت و اطراف را زیر رگبار گرفت. نیروهای پاسگاه با تنها تیرباری که روی تپه قرار داده بودند (تا شیب مانور آن بیشتر شود) به مقابله پرداختند و حتی عشایر عرب منطقه هم با سلاحهای ابتدایی به طرف جنگنده عراقی تیراندازی کردند، به هر حال به خیر گذشت.اما از همین نحوه مقابله می شد به برتری عراقیها در جنگ پیش رو پی برد.
چطور شد به استخدام شرکت درآمدید؟
در سال 63 با توجه به خدمات 40ساله پدرم در صنعت نفت و شناخت و علاقه ای که به این صنعت عظیم داشتم، به پیشنهاد مدیرعامل وقت مناطق نفتخیز، در آزمون استخدامی شرکت حضور یافته و پس از قبولی، در روابط عمومی استخدام شدم. آن زمان درست اوج جنگ تحمیلی و تقریباً آغاز بمباران تأسیسات بود.
گویا مصاحبهای نیز با مهندس تندگویان داشتهاید. در این خصوص نیز توضیحاتی ارائه فرمایید.
آن زمان من بنا به ضرورت کاری با اکثر مقامات و مسئولان نظام مصاحبه می کردم حتی یک بار با مقام معظم رهبری نیز که آن زمان مرتب به خوزستان آمدوشد داشتند، مصاحبه کردم. اما در مورد شهید تندگویان، شاید بشود گفت آشنایی من با ایشان بیش از یک مصاحبه بود؛ اولین بار در بازدیدی که از بندر ماهشهر داشتند با ایشان همراه و آشنا شدم. انسانی کاملاً متین و وارسته بود. با اینکه مدتها از دانشکده نفت آبادان جدا شده بود اما همیشه دلش آنجا بود.
زمانی که مدیر مناطق نفتخیز شدند باز هم یک مصاحبه رادیویی داشتیم. آخرین بار هم یک مصاحبه تلویزیونی بود که در بحبوحه شروع جنگ و قبل از اسارت ایشان صورت گرفت. آن شب شهید تندگویان به اتفاق یکی از معاونانش برای مصاحبه به صدا و سیما آمدند. آن موقع به خاطر اینکه آبادان مرکز تلویزیون بود امکانات چندانی در اهواز نداشتیم؛ یادم میآید در استودیوی 5 رادیو امکانات ضبط تلویزیونی را مستقر کرده بودیم. قبل از مصاحبه من طرح سؤالی را در رابطه با شرایط و مسائل بحرانی روز منطقه به شهید تندگویان پیشنهاد کردم، ایشان با گشادهرویی پذیرفتند اما یکی از همراهان ایشان موافق طرح آن نبودند. بالاخره مصاحبه شروع شد و ما هم از آن پرسش صرفنظر کردیم اما در فاصلهای که وقفهای برای تعویض نوار پیش آمد مهندس تندگویان آهسته از من پرسید: چرا سؤالتون را مطرح نکردید؟ و همین سبب شد در ادامة مصاحبه پرسش انتقادی را مطرح کنم که ایشان هم تمام و کمال پاسخ گفت. جالب اینکه علیرغم دلخوری برخی همراهان، شهید تندگویان با همان تبسم خاص خودش گفت: واقعیتها را باید به مردم گفت. انشاءاله حرفهای دیگری هم هست که بعد از مشورت با مسئولان حتماً در گفتگوی بعدی مطرح میکنم؛ اما حیف که گفتگوی دیگری هرگز پیش نیامد و ایشان بعد از چندی به وزارت نفت منصوب شدند و آخرین باری که ملاقاتشان کردم در منزل (مهمانسرای)358 یا 359 نیوسایت اهواز بود. آن زمان من هنوز به استخدام شرکت در نیامده بودم.
از خاطرات خبرنگاری خود در منطقه عملیاتی خارگ و روزهای بحرانی بمباران هوایی صحبت بفرمایید.
خارگ برای من سراسر خاطره است. در یکی از مأموریت های که به خارگ داشتم - فردای آن روز نقاط مختلف جزیره از جمله مناطق مسکونی، به شدت بمباران شد؛ یکی از خانههایی که کاملاً ویران شد و همة ساکنان آن به شهادت رسیدند، فکر میکنم منزل شهید گودرزی بود که از آن میان فقط طفل چندماهه آن خانواده که در اثر موج انفجار روی درختی پرتاب شده بود، سالم ماند. یا آن پزشک پاکستانی که قصد رفتن به مرخصی داشت؛ در استراحتگاه شماره 500 کنار پنجره نشسته و منتظر بود بعد از ناهار و عادی شدن وضعیت به فرودگاه برود؛ در همان لحظات، حمله هوایی صورت گرفته و نقطهای دورتر از آن مکان بمباران شد. عجیب بود که ترکش بسیار ریزی فضا را شکافت و از پنجره اتاق گذشت و مستقیماً به شاهرگ او اصابت کرد و موجب شهادت ایشان شد.
از نکات جالب دیگر هم عزاداری کلاغها بر بالین کلاغهایی بود که در اثر بمباران مرده بودند. آنها دقیقاً مثل یک دسته زن سیاهپوش که روی جنازة عزیزانشان شیون کنند، دور لاشه کلاغهای مرده جمع شده و قارقار و سر و صدا سر میدادند و در آن هنگامه بعد از بمباران آدم را میخکوب می کردند و به فکر وا می داشتند.
اگر ممکن است یادی از شهدای خبرنگار داشته باشیم ؛ اولین خبرنگارانی که در جبهه های جنوب به شهادت رسیدند چه کسانی بودند؟
شهید رسول مصطفایی از اولین خبرنگاران دفاع مقدس بود که در همان اوایل در آبادان شهید شد. شهید محمد مالکی در جبهه مدن واقع در آبادان به شهادت رسید. شهید امیر عطاپور هم بود که در زمان جنگ مجروح و پس از جنگ به شهادت رسید. او که از سپاه به صدا و سیمای مرکز خوزستان آمده بود ، حالات عجیبی داشت ؛ امیر در عین برخورداری از مال و مکنت سرشار خانوادگی به مناطق محروم جنوب آمده و به سختی روزگار میگذراند. پس از چندی در جبهههای جنوب شیمیایی شد و پس از مدت مدیدی تحمل درد و رنج بالاخره شب عید نوروز 76 به خیل شهدا پیوست. شهید بهروز خلیلیان نیز در جبهه غرب و شهید احمد سگوندی در دارخوین به شهادت رسیدند و بالاخره شهید غلامرضا رهبر که در واقع در کار گویندگی دو رقیب و در ارتباطمان دو رفیق صمیمی بودیم، درست زمانی که در اوج فعالیتهای خبری و ارسال گزارشهای خطوط مقدم جبهه بود، به شهادت رسید.
ساختمان صدا و سیمای خوزستان هم چند بار هدف توپ و راکت قرار گرفته است. در چنین مواردی در پخش برنامهها خللی وارد نمیشد؟
ببینید رادیو اهواز در زمان جنگ نقش بسیار مؤثری داشت. بویژه اینکه ما تا سال 64 چیزی به نام تلویزیون در استان نداشتیم و در این سال بود که یک مرکز سیما در محل منزل مدیر کل در منطقه امانیه اهواز ایجاد شد. بنابراین همه چیز به رادیو ختم میشد. من خوب یادم هست یک بار برنامهای تحت عنوان نیازمندیها در حال پخش بود که ساختمان بمباران شد. بخشی از سقف اتاق تولید فرو ریخت من که مجری برنامه بودم تنها کاری که کردم این بود که زیر میز خزیدم اما وقتی از میان گرد و غبار چشمم به چراغ قرمز میکروفون افتاد بالافاصله برگشتم پشت میز و صحبتهایم را با گزارش حادثه از سر گرفتم. آن لحظه متوجه اهمیت این کار نبودم اما شب رادیو بیبیسی همین موضوع را بدین صورت نقل کرد که علیرغم اعلام رادیو بغداد مبنی بر بمباران ساختمان رادیو و تلویزیون خوزستان و اینکه توانستهاند پیش از ظهر امروز صدای رادیو اهواز را خاموش کنند؛ از این شهر خبر رسیده که درست در لحظات بمباران نیز گوینده رادیو همچنان به کار خود ادامه داده و این رادیو همچنان به فعالیتهای خبری خود ادامه می دهد. به هر تقدیر خاطرات فراوانی هست، اما عمدهترین وظیفة رادیو اطلاعرسانی به مردم بود. آن روزها رادیوی هیچ منزل، اداره، ماشین و مغازهای خاموش نمیشد. رادیو اهواز، در واقع رادیوی ستاد جنگ بود که از قلب بحران و از دل جنگ آخرین اخبار را به آگاهی مردم میرساند.
شما اولین کسی هستید که اعلام وضعیت قرمز کردید. در واقع آژیر خطر همیشه پس از پخش صدای ضبط شده شما پخش میشد.
ما یک خط مستقیم از لشکر 92 زرهی داشتیم که مخصوص اعلام حمله هوایی بود. به محض اینکه آنها اعلام میکردند حمله هوایی در شرف وقوع است ما وضعیت قرمز را اعلام میکردیم و آن آژیر معروف پخش شد. با رفع خطر حمله هوایی نیز وضعیت سفید اعلام شده و آژیر ویژه این وضعیت پخش میشد و مردم از پناهگاهها خارج میشدند.
آن جمله معروف عیناً خاطرتان مانده است؟
بله. ابتدا اعلام میکردیم: اینجا اهواز است صدای جمهوری اسلامی ایران و پس از آن گفته میشد: «آژیری که هم اکنون میشنوید بیانگر وضعیت قرمز میباشد...» و بعد آن آژیر ممتد خوفناک پخش میشد.
- ۹۴/۱۰/۰۹