حکایتی تاز بهارستان جامی
پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۶:۳۰ ب.ظ
روباه زیرک
رویاهی با گرگی مصادقت مى زد و قدم موافقت مى نهاد. با یکدیگر به باغی بگذشتند. در استوار بود و دیوارها پرخار. گرد آن بگردیدند تا به سوراخی رسیدند, بر روباه فراخ و بر گرگ تنگ. روباه آسان درآمد و گرگ به زحمت فراوان . انگورهای گوناگون دیدند و میوههای رنگارنگ یافتند روباه زیرک بود, حال بیرون رفتن را ملاحظه کرد و گرگ غافل چندان که توانست, بخورد. ناگاه باغبان آگاه شد. چوبدستی برداشت و روی بدیشان نهاد. روباه باریک میان, زود از سوراخ بجست و گرگ بزرگ شکم در آنجا محکم شد. باغبان به وی رسید و چوبدستی کشید. چندان بزدش که نه مرده و نه زنده، پوست دریده و پشم کنده, از سوراخ بیرون شد
- ۹۷/۰۲/۲۰