چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

آب پاش

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۲۰ ب.ظ

پیرمرد، صدای زنگ را که شنید به سمت آیفون رفت و گوشی را برداشت؛ « بله؟» صدای ناراحت مرد جوانی را شنید که: «آقا جلوی بچه تون رو بگیرید! یه تفنگ آب پاش دستش گرفته، از توی بالکن داره به مردم آب میپاشه!» نگاهی به بالکن انداخت و جواب داد: «شرمنده ام آقا! ببخشید! چشم! همین الان...» و در حالی که گوشی در دستش بود، با صدای بلند گفت: «بچه! تو داری اونجا چه غلطی میکنی؟! بیا تو ببینم!» گوشی را گذاشت. همانجا نشست، خنده اش را که حبس کرده بود، رها کرد و یک دل سیر خندید. بعد چهار دست و پا به سمت صندلی راحتی اش رفت، تفنگ  را برداشت و دوباره رفت توی بالکن...

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی