چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

۶۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

فیل سواری جالب یک کودک

جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۵۶ ب.ظ

پسر فلسطینی سوار بر فیل نقاشی شده روی دیوار در نوار غزه

  • ع ش

شوخی با دکتر حداد عادل

جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۱۴ ب.ظ


  • ع ش

آتش سوزی در دوبی

جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۳۱ ب.ظ


  • ع ش

خاطره ای از یک هنرمند

جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۱۴ ب.ظ

از فرصت استفاده کردم و پرسیدم: چرا آقا با پرواز عمومی به مشهد می‌روند؟! گفت: آقا سفرهای شخصی [عمدتا سفر زیارتی به مشهد] را با پروازهای عمومی می‌روند. بدون اطلاع یا تشریفات خاص، سوار هواپیما می‌شوند و آنجاست که خدمه پرواز و مسافران، متوجه حضور ایشان می‌شوند.

به گزارش خبرگزاری فارس محمدرضا سرشار در سایت شخصی خود؛ خاطره‌ای از دیدار رضا میرکریمی- نویسنده و کارگردان سینما - با رهبر انقلاب را نقل کرده است:

حدود دو سال پیش، در سفری به مشهد، با آقای رضا میرکریمی - نویسنده و کارگردان سینما - همراه شدیم. در راه، صحبت از ساده زیستی رهبر انقلاب - حضرت آیت‌الله خامنه‌ای - شد. آقای میرکریمی خاطره‌ای از رهبر معظم انقلاب تعریف کرد که بسیار جالب و روشنگر بود. به نظرم رسید بیان آن، برای دیگران نیز بتواند روشنگر برخی مطالب باشد.

آقای میرکریمی می‌گفت(نقل به مضمون):

"هر وقت در جریان کار و زندگی زیاد به من فشار [روانی ] وارد می‌آید، در هر مرحله‌ای که باشم، همه چیز را رها می‌کنم و - گاهی از همان سر کار - تلفنی به خانه می‌زنم و یک راست به فرودگاه می‌روم. همان جا بلیطی تهیه می‌کنم و عازم مشهد می‌شوم. آنجا زیارتی[و درد دلی] با امام رضا (ع) می‌کنم و آرام می‌شوم، و برمی‌گردم.

یک بار - در یکی از همین سفرها - توی هواپیما نشسته بودم و در خودم بودم که دیدم در قسمت جلو هواپیما انگار وضعیت متفاوتی است. به این معنی که، کسانی را می‌دیدم که از جاهای مختلف هواپیما، یکی یکی به قسمت جلو می‌رفتند. آنجا کنار یکی از صندلی‌ها می‌نشستند. با شخصی که روی آن صندلی نشسته بود چیزهایی می‌گفتند و می‌شنیدند. بعد، خوشحال و راضی، برمی‌گشتند و سر جایشان می‌نشستند.

کنجکاو شدم بدانم قضیه چیست. از یکی از کسانی که از آنجا برمی‌گشت، موضوع را پرسیدم. گفت: کسی که آنجا نشسته، مقام معظم رهبری است.

هم بسیار تعجب کردم و هم خوشحال شدم. به قسمت جلو هواپیما رفتم و از فردی که معلوم بود محافظ است پرسیدم: می‌شود رفت، با آقا صحبت کرد؟

گفت: بله. قدری صبر کن تا کسی که پهلوی آقاست، صحبتش تمام شود.

از فرصت استفاده کردم و پرسیدم: چرا آقا با پرواز عمومی به مشهد می‌روند؟!

گفت: آقا فقط سفرهای رسمی دولتی را با پرواز اختصاصی می‌روند. سفرهای شخصی [که عمدتا هم سفر زیارتی به مشهد است ] را مثل همه مردم، با پروازهای عمومی می‌روند.

پرسیدم: یعنی می‌روند برایشان بلیط هم می‌خرید؟!

گفت: بله. مثل همه مسافرهای معمولی، برایشان بلیط می‌خرند. بدون اطلاع یا تشریفات خاص، می‌آیند سوار هواپیما می‌شوند و راهی می شوند. تازه توی هواپیماست که خدمه پرواز و مسافران، متوجه حضور ایشان می‌شوند.

صبر کردم تا صحبت نفر قبلی تمام شد. جلو رفتم. خودم را معرفی کردم و .... "

با خود گفتم: از کسی که عمری را به سادگی و با حداقل امکانات مادی زیسته و اکنون رهبری انقلابی‌ترین نظام‌های سیاسی - و البته مذهبی - جهان را بر عهده دارد، جز این همه ملاحظه و دقت در استفاده از بیت‌المال و قائل شدن مرز و تفاوت بین کار شخصی و کار حکومتی نیز انتظار نمی‌رود. کاش دیگر مسئولان نظام، خاصه آنان که این لباس مقدس را - که در حقیقت لباس رسول اکرم (ص) است - بر تن دارند هم، لااقل نصف ایشان، در رعایت مسائل مالی و امکانات بیت‌المال، خدا را در نظر می‌گرفتند و تقوا می‌ورزیدند

  • ع ش

آقای دوربینی کیست؟

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۲۷ ب.ظ

عشق همیشه وسعت قلب و زندگی و وصال دو آدم نیست، حسین نمازی این واژه‌ را هجا می‌کند و از علاقه چندین و چند ساله خود می‌گوید.

صراط: عشق همان چیزی است که بزرگ و کوچک نمی‌شناسد، اما عشق داریم تا عشق، یکی این واژه‌ وزین را در زندگی هجا می‌کند و دیگری در عشق به شهرت و دیده‌شدن، یکی با دوره‌های آکادمی خود را به کادر دوربین می‌رساند و دیگری با حضور در سیاهی لشگرهای صنعت سینما، اما در این بین هم کسانی هستند که در مراسم‌های دولتی و فرهنگی هنری چهره‌هایشان جزو چهره‌های شناخته شده‌ کشور است.

نه وزیر و نه سفیر، نه جزو کبیر و نه جزو گروه‌های چپ و راست است، حسین نمازی معروف به «آقای دوربینی»، همان مردی است که از سال 2536 هجری شمسی کاریزمای دوربین را گرفت و تا همین امسال پا برجا بر سر عشقش ایستاده است. حضور کمرنگ این روزهای آقای دوربینی بهانه‌ای شد که هم پای او سری به خیابان‌های اطراف محل کارش بزنیم و پای درد دل‌های او بنشینیم.


سین: برای سوال‌ اول؛ کمی از خودتان بگویید. متولد چه سالی هستید؟

جیم: من حسین نمازی، متولد سال 1337 ، در شهر شیراز به دنیا آمدم.


سین: از خانواده نمازی برای ما بگویید. فرزند چندم این خانواده شیرازی هستید؟

جیم: در بین خانواده شش نفری نمازی، من از همه کوچکتر و فرزند چهارم هستم.


سین: در شهر شیراز هم مثل تهران و شهرهای دیگر به این اندازه شهرت دارید؟

خیر: بله. خب وقتی تصویرم را از شبکه‌های سراسری پخش می‌کنند، به حتم شیراز و دیگر شهرها هم پخش می‌کنند و دیده می‌شوم. به خصوص شیراز که زادگاهم است.


سین: از همین ابتدا سری بزنیم به دوران کودکی شما، بچگی پر جنب و جوشی داشتید؟

جیم: نه. بچه‌ گوشه گیر و آرامی بودم و همیشه به خاطر وضع درسی بدی که داشتم، معلم‌هایم تحقیرم می‌کردند و سعی می‌کردم زیاد خودم را نشان ندهم و حرف نزنم.


سین: با این اوصاف دوست داشتید چه کاره شوید، به دکتر و مهندس شدن هم فکر می‌کردید؟

جیم: چون تحصیلات درستی نداشتم، نه فکر نمی‌کردم و (باخنده) قسمت نشد، دکتر، مهندس بشوم. اما از همان اول هم دلم می‌خواست آدم مهم و با شهرتی شوم و احساس می‌کنم، همین پیدا کردن لنز دوربین بهترین و جالب ترین راه است.


سین: الان که هم کلاسی‌ها و معلم‌های دوران مدرسه شما را می‌بینند، بازخوردشان چگونه است؟

جیم:
اکثر معلم‌ها و دوستانم من را می‌شناسند و برای آن‌ها جالب و جذاب به نظر می‌رسد، شاید در آن دوران دوستانم به جایی که می‌خواستند، نرسیدند اما خوشحالم که به دنبال عشقم رفتم و برایم لذت بخش است.


سین: چقدر خانواده شما از کاری که می‌کنید راضی هستند؟ تصویر شما را دنبال می‌کنند؟

جیم: از همان روزهای اول هم خیلی مخالفت کردند، اما الان هر موقع من را نشان می‌دهند، پای تلویزیون می‌نشینم اما آنها زیاد دنبال نمی‌کنند.


سین: از همان اول هم عاشق لنز دوربین بودید؟ چه شد که کاریزمای شهرت جذبتان کرد؟

جیم: از اول عاشق دوربین نبودم، فقط دوست داشتم آدم مهمی بشوم، من از خیلی کم شروع کردم و کم کم برام عادت شد جلوی دوربین بودن.


سین: اولین بار در چه مراسمی بود؟ چه سالی؟

جیم: اولین بار در مراسم عزاداری مسجد ارگ، پای سخنرانی آقای فلسفی رفتم، آنجا دستگاه فیلمبرداری بود. من هم که روبروی دوربین بودم، شب وقتی برگشتم خانه از اخبار خودم را دیدم، خیلی خوشم آمد و همین راه را تا امسال دنبال کردم.


سین: این کار نه پول دارد، نه پاداش، چرا این همه پا فشاری می‌کنید و ادامه می‌دهید؟

جیم: درسته.این کار و شهرت پولی ندارد، اما همین که شب خودم را از تلویزیون می‌بینم قلبم شارژ می‌شود و تمام خستگی  از تنم بیرون می‌آید. این کار  برایم یک دنیا عشق دارد.


سین: براتون تا به امروز دردسر و هزینه هم داشته؟

جیم: هم دردسر دارد، هم هزینه و این که بخواهم در این همه جمعیت لنز دوربین را پیدا کنم، خودم را به آن برسانم بسیار سخت و خسته‌کننده است، اما لذت دیده شدن و شهرت به این همه دردسر و خستگی می‌ارزد.


سین: شما که می‌خواستید دیده شوید، چرا به دنبال بازیگری و یا هنروری در سینما نرفتید؟

جیم: خیلی از کارگردان‌ها و هنرمندان به من پیشنهاد بازیگری دادند و یکسری از اطرافیانم هم به دنبال هنروری در شهرک سینمایی رفتند، خیلی از مدیران در دوره‌های مختلف تغییر می‌کنند و بعد از دوره‌هاشون فراموش می‌شوند، اما من همیشه با رفت و آمد این آدم‌ها سر جای خودم هستم و راهم را ادامه می‌دهم.


سین: حضور شما را این روزها کمتر در اخبار و برنامه می‌بینیم، دلیل خاصی دارد؟ خسته شدید؟

جیم: خب موقیعتش پیش نیامده است که بخواهم جلوی دوربین بیایم.


سین: چرا در مراسم‌های دیگر و یا جاهایی مثل مسابقات ورزشی نمی‌روید؟

جیم: اکثر برنامه‌هایی که می‌روم، مراسم‌ مذهبی و ملی است؛ مثل راهپیمایی‌ها. جاهایی که بدونم دوربین‌ها همه هستند، من می‌روم و نقطه طلایی دوربین‌ها را پیدا می‌کنم و در همان ایستگاه می‌ایستم. در یک جاهای خود خبرنگاران هم متوجه نمی‌شوند، اما بعدها که برای پخش آماده می‌کنند من را می‌بینند.


سین: شده مراسمی را نورید و از رفتنتان پشیمان شوید؟

جیم: نه، بیشتر مراسم‌ها را که بدانم برد خبری بیشتری دارد، رفته‌ام. اما صبح روز تشییع جنازه مرتضی پاشایی حتی یک ساعت زودتر رفتم، اما آن قدر شلوغ بود و به خانه برگشتم و حتی از رفتنم پشیمان شدم.


سین: شغل اصلیتان چیست؟

جیم: با معرفی یکی از آشناهایمان در مغازه‌ای در محدوده‌ مولوی مشغول به کار هستم و همچنین در خدمات کتابخانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم کار می‌کنم.


سین: با این که دو شغله هستید، آمار مراسم‌ها را از کجا متوجه می‌شوید؟

جیم: همیشه تمام آگهی‌های روزنامه‌ها و اطلاعات و اخبار را دنبال می‌کنم که کدام سازمان و یا کدام حوزه چه خبری است تا سر ساعت مشخص به آن مراسم بروم و روبروی نقطه اصلی و چراغ قرمز روشن دوربین بایستم.


سین: رابطه شما با خبرنگارها چه طوره؟

جیم: آن اوایل اوضاع خوب بود، اما الان دیگر گاهی خبرنگارها سعی می‌کنند من را نشان ندهند و یا با حضورم مخالفت می‌کنند، اما دیگر نمی‌توانند در مقابل عشق من بایستند.


سین: پس خیلی تخصصی جای دوربین‌ها را پیدا می‌کنید و می‌شناسید؟

جیم:
(با خنده) دقیقا به همین صورت است. حالا  دیگر خیلی تخصصی دوربین‌ها را پیدا می‌کنم، شروع ضبط و پایان آن را تخمین می‌کنم و رد دوربین را دنبال می‌کنم تا بدانم کجا بایستم و به چه نحو باشد که کامل مشخص باشم، همه این‌ها یک ترم درس کلاس می‌خواهد که آموزش بدهد، برای خودش یک هنر است.


سین: دیده شدن و شهرت در همه جا به یک میزان است، هیچ وقت دوست داشتید، مانند سوپراستارهای سینما، عکس شما سر در پرده‌های سینما باشد؟

با این که در سینما سوپراستار و بازیگر اسم می‌گیری و تصویرت بزرگتر دیده می‌شود، اما نه! من ترجیح می‌دهم بیشتر در تلویزیون دیده شوم، در واقع تلویزیون مخاطبان بیشتری دارد و اطلاع رسانی و سراسری بودن تلویزیون از سینما جای بیشتری دارد و همه من را می‌بینند.


سین: بیشتر دوست دارید کجاها حضور پیدا کنید و دیده شوید؟

جیم: دیده شدن در جاهای معنوی را بیشتر از مراسم‌های دیگر دوست دارم.


سین: واکنش مردم با شما چگونه است؟ چقدر حسین نمازی و یا آقای دوربینی را می‌شناسند؟

جیم: خیلی از مردم من را می‌شناسند، اما به اسم آقای دوربینی، بعضی‌ها هم تا عینک نزنم من را  به جا نمی‌آورند، برای همین بسیاری از جاها که می‌روم عینک نمی‌زنم (باخنده). بالاخره شهرت  دردسر دارد، اما من عاشق کارم هستم و لذت می‌برم هرگز خسته نمی‌شوم.


سین: خاطره‌ای از مصاحبه با آقای نجف زاده دارید؟

جیم: مصاحبه آقای نجف‌زاده هم مثل مصاحبه با شما برایم بسیار شیرین بود. در آن مصاحبه آقای نجف‌زاده گفت: «چقدر بدهیم و چه بکنیم که دست از سر دوربین و خبرنگارها برداری؟ ... و من گفتم این عشق و علاقه من است. من این کار را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم تا هر وقتی که عمر دارم، ادامه می‌دهم.


سین: حرف آخر و آرزوی آقای دوربینی؟

جیم: آرزویم این است که تا آخر به این مسیر ادامه بدهم و تا آخرش باشم.


مصاحبه‌ یک ساعته با آقای نمازی تمام شد و همین که لحظه لحظه از این عزیز دور می‌شدیم، نگاهم را جلب واکنش‌های مردم کردم تا ببینم چه می‌شود، راست می‌گفت مردم او را بیشتر با عینک و همان خنده‌های از ته دلش می‌شناسند و حالا شاید بعد از ماه‌ها که دوباره آقای دوربینی روبروی لنز دیگر همکارانمان برود، از ذهن‌ها کم کم کمرنگ شود و دوباره با چراغ قرمز روشن دوربین‌ها به صفحه‌ رنگارنگ تلویزیون برگردد.

  • ع ش

یک اشتباه

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۹ ب.ظ

عکس/ اشتباه فاحش در بیلبورد شهرداری

  • ع ش

عکس های برتر نشنال جئوگرافی

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۱۹ ب.ظ

 

  • ع ش

عکس هایی از ناسا

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۱۶ ب.ظ

سا ۱۵ عکس برتر تهیه شده از نقاط مختلف کره زمین در فضا را منتشر کرد.

آتشفشان کیلائوا در هاوایی
آتشفشان کیلائوا در هاوایی
کوه‌های سیرا نوادا در کلمبیا
کوه‌های سیرا نوادا در کلمبیا
 مرداب کولورادا در کوه‌های آند بولیوی
مرداب کولورادا در کوه‌های آند بولیوی
 جزیره آدله در استرالیا
جزیره آدله در استرالیا
 رودخانه مکونگ بین تایلند و لائوس
رودخانه مکونگ بین تایلند و لائوس
 اشباح قرمز بر فراز مکزیک
اشباح قرمز بر فراز مکزیک
 پرورشگاه‌های ماهی در چین
پرورشگاه‌های ماهی در چین
 دماغه کاد در ماساچوست
دماغه کاد در ماساچوست
 مرز هند و پاکستان
مرز هند و پاکستان
 دریاچه چاد در صحرای آفریقا
دریاچه چاد در صحرای آفریقا
 آسمان اسکاندیناوی در شب
آسمان اسکاندیناوی در شب
 رودخانه پارانا در آرژانتین
رودخانه پارانا در آرژانتین
 دریاچه‌های نمک در استرالیا
دریاچه‌های نمک در استرالیا
 بندر صفاقس در تونس
بندر صفاقس در تونس
 رودخانه‌ها و برف در رشته‌کوه هیمالیا
رودخانه‌ها و برف در رشته‌کوه هیمالیا
  • ع ش

گوینده آژیر قرمز کیست؟

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۴۷ ب.ظ

خوزنیوز: از نخستین روزهای آغازین جنگ هشت ساله، مردم کشور ما، بخصوص اهالی جنوب آهنگ صدای مردی را به خاطر دارند که لحنش حاکی از خبری مهم و پیام آور حادثه‌ای در شرف تکوین بود: «شنوندگان عزیز! آژیری که هم اکنون می‌شنوید!...» این بخشی از یک جمله طولانی است که اولین بار از زبان غلام محمد محترم- گویندة نام آشنای صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و خبرنگار روابط عمومی مناطق نفتخیز جنوب در دوران دفاع مقدس شنیده شد.  وی که هم اکنون رئیس روابط عمومی شرکت خدمات مهندسی توربین جنوب می‌باشد. مدتهاست که به دلیل مشغله کاری از همکاری با صدا و سیمای مرکز خوزستان بازمانده است، اما همچنان دل در گرو گذشته و ثبت و ضبط میراث گذشتگان دارد.
به پاس یاد و خاطره شهدای خبرنگار با آقای محترم گفتگویی مفصل صورت گرفته که طی آن ایشان بخشی از خاطرات خواندنی خود را از روزهای آغازین جنگ تحمیلی، تداوم آن و بالاخره حوادث تلخ و شیرین پایانه صادراتی خارگ در زیر بمباران هوایی دشمن، بیان داشته اند. اینک خلاصه‌ای از آن تقدیم خوانندگان می‌شود.

گفت و گو باغلام‌محمد محترم، گوینده رادیو - خوزنیوز - khouznews.ir
از خودتان بگویید.
غلام محمد محترم هستم؛ متولد 1335 در اهواز، پدرم از کارکنان تلمبه خانه نفت دارخوین بود؛ همانجایی که در آغازین روزهای جنگ بخش عمده‌ای از آن تخریب شد و دیگر هیچگاه به حال اول برنگشت. به هرحال بخشی از خاطرات شیرین کودکی و نوجوانی من از آنجاست.

دارخوین آن زمان چگونه جایی بود؟
دارخوین شهرکی بود کاملا‌ً شرکتی که ساکنانش همه کارکنان تلمبه خانه نفت بودند؛ حدود یکصد خانوار آنجا زندگی می‌کردند. شهرک کوچکی بود با چند محله و کوچه فرعی که سینما، باشگاه، فروشگاه، درمانگاه شرکتی، منازل کارمندی و کارگری و مدرسه در آنجا وجود داشت؛ من تا کلاس سوم را در دبستان بهزاد دارخوین درس خواندم.

چطور شد به گویندگی رادیو و تلویزیون رو آوردید؟
در دوره دبستان صدای گوینده‌ها را تقلید می‌کردم. بعدها در سنین نوجوانی در مسابقاتی که از سوی امور تربیتی مدارس استان برای انتخاب گوینده تشکیل می‌شد، شرکت جستم و به مقام اول این رشته در خوزستان دست یافتم.  متعاقب آن به مسابقات کشوری راه پیدا کردم و همزمان فعالیتم را در ادارة جلسات و برگزاری مراسم و جشن‌ها به عنوان مجری و گوینده آغاز کردم. بعدها در سال 59 یکی از دوستان فیلمبردار مرا به مدیر وقت صدا و سیمای خوزستان معرفی کرد البته ایشان صدای مرا برای برنامه‌های تولید رادیو پسندید ولی به دلیل نیاز آن روز تلویزیون به یک گوینده، سر از واحد خبر در آوردم و این درست چند هفته مانده به آغاز جنگ بود.

اولین گزارشی که تهیه کردید از کدام منطقه بود؟
اولین گزارشی که تهیه کردم مربوط می‌شود به سرنگونی یک فروند هواپیمای اکتشافی عراقی در منطقه هویزه توسط پرسنل پاسگاه موسوم به هخامنش، آن روز به همراه یک فیلمبردار و صدابردار با یک اتومبیل جیپ عازم آن منطقه شدیم درست 4 ماه قبل از شروع جنگ بود و تحرکات مشکوکی از سوی نیروهای عراقی به چشم می خورد از جمله اینکه آنها در حال ساخت استحکامات نظامی در منطقه بودند؛ ما در حال تهیه گزارش و صحبت با عشایر منطقه و پرسنل پاسگاه بودیم که تنها پاسگاه حفاظتی در تمامی منطقه بود؛ درست در همان لحظات تهیه گزارش یک جنگنده عراقی از بالای سر ما گذشت و اطراف  را زیر رگبار گرفت. نیروهای پاسگاه با تنها تیرباری که روی تپه قرار داده بودند (تا شیب مانور آن بیشتر شود) به مقابله پرداختند و حتی عشایر عرب منطقه هم با سلاح‌های ابتدایی به طرف جنگنده عراقی تیراندازی کردند، به هر حال به خیر گذشت.اما از همین نحوه مقابله می شد به برتری عراقیها در جنگ پیش رو پی برد.

چطور شد به استخدام شرکت درآمدید؟
در سال 63 با توجه به خدمات 40ساله پدرم در صنعت نفت و شناخت و علاقه ای که به این صنعت عظیم داشتم، به پیشنهاد مدیرعامل وقت مناطق نفتخیز، در آزمون استخدامی شرکت حضور یافته و پس از قبولی، در روابط عمومی استخدام شدم. آن زمان درست اوج جنگ تحمیلی و تقریباً آغاز بمباران تأسیسات بود.

گویا مصاحبه‌ای نیز با مهندس تندگویان داشته‌اید. در این خصوص نیز توضیحاتی ارائه فرمایید.

آن زمان من بنا به ضرورت کاری با اکثر مقامات و مسئولان نظام مصاحبه می کردم حتی یک بار با مقام معظم رهبری نیز که آن زمان مرتب به خوزستان آمدوشد داشتند، مصاحبه کردم. اما در مورد شهید تندگویان، شاید بشود گفت آشنایی من با ایشان بیش از یک مصاحبه بود؛ اولین بار در بازدیدی که از بندر ماهشهر داشتند با ایشان همراه و آشنا شدم. انسانی کاملاً متین و وارسته بود. با اینکه مدتها از دانشکده نفت آبادان جدا شده بود اما همیشه دلش آنجا بود.
 زمانی که مدیر مناطق نفتخیز شدند باز هم یک مصاحبه رادیویی داشتیم. آخرین بار هم یک مصاحبه تلویزیونی بود که در بحبوحه شروع جنگ و قبل از اسارت ایشان صورت گرفت. آن شب شهید تندگویان به اتفاق یکی از معاونانش برای مصاحبه به صدا و سیما آمدند. آن موقع به خاطر اینکه آبادان مرکز تلویزیون بود امکانات چندانی در اهواز نداشتیم؛ یادم می‌آید در استودیوی 5 رادیو امکانات ضبط تلویزیونی را مستقر کرده بودیم. قبل از مصاحبه من طرح سؤالی را در رابطه با شرایط و مسائل بحرانی روز منطقه به شهید تندگویان پیشنهاد کردم، ایشان با گشاده‌رویی پذیرفتند اما یکی از همراهان ایشان موافق طرح آن نبودند. بالاخره مصاحبه شروع شد و ما هم از آن پرسش صرفنظر کردیم اما در فاصله‌ای که وقفه‌ای برای تعویض نوار پیش آمد مهندس تندگویان آهسته از من پرسید: چرا سؤالتون را مطرح نکردید؟ و همین سبب شد در ادامة مصاحبه پرسش انتقادی را مطرح کنم که ایشان هم تمام و کمال پاسخ گفت. جالب اینکه علی‌رغم دلخوری برخی همراهان، شهید تندگویان با همان تبسم خاص خودش گفت: واقعیت‌ها را باید به مردم گفت. انشاءاله حرفهای دیگری هم هست که بعد از مشورت با مسئولان حتماً در گفتگوی بعدی مطرح می‌کنم؛ اما حیف که گفتگوی دیگری هرگز پیش نیامد و ایشان بعد از چندی به وزارت نفت منصوب شدند و آخرین باری که ملاقاتشان کردم در منزل (مهمانسرای)358 یا 359 نیوسایت اهواز بود. آن زمان من هنوز به استخدام شرکت در نیامده بودم.

از خاطرات خبرنگاری خود در منطقه عملیاتی خارگ و روزهای بحرانی بمباران هوایی صحبت بفرمایید.

خارگ برای من سراسر خاطره است. در یکی از مأموریت های که به خارگ داشتم - فردای آن روز نقاط مختلف جزیره از جمله مناطق مسکونی، به شدت بمباران شد؛ یکی از خانه‌هایی که کاملاً ویران شد و همة ساکنان آن به شهادت رسیدند، فکر می‌کنم منزل شهید گودرزی بود که از آن میان فقط طفل چندماهه آن خانواده که در اثر موج انفجار روی درختی پرتاب شده بود، سالم ماند. یا آن پزشک پاکستانی که قصد رفتن به مرخصی داشت؛ در استراحتگاه شماره 500 کنار پنجره نشسته و منتظر بود بعد از ناهار و عادی شدن وضعیت به فرودگاه برود؛ در همان لحظات، حمله هوایی صورت گرفته و نقطه‌ای دورتر از آن مکان بمباران شد. عجیب بود که ترکش بسیار ریزی فضا را شکافت و از پنجره اتاق گذشت و مستقیماً به شاهرگ او اصابت کرد و موجب شهادت ایشان شد.
 از نکات جالب دیگر هم عزاداری کلاغ‌ها بر بالین کلاغ‌هایی بود که در اثر بمباران مرده بودند. آنها  دقیقاً مثل یک دسته زن سیاه‌پوش که روی جنازة عزیزانشان شیون کنند، دور لاشه کلاغ‌های مرده جمع ‌شده  و قارقار و سر و صدا سر می‌دادند و در آن هنگامه بعد از بمباران آدم را میخکوب می کردند و به فکر وا می داشتند.

اگر ممکن است یادی از شهدای خبرنگار داشته باشیم ؛ اولین خبرنگارانی که در جبهه های جنوب  به شهادت رسیدند چه کسانی بودند؟
شهید رسول مصطفایی از اولین خبرنگاران دفاع مقدس بود که در همان اوایل در آبادان شهید شد. شهید محمد مالکی در جبهه مدن واقع در آبادان به شهادت رسید. شهید امیر عطاپور هم بود که در زمان جنگ مجروح و پس از جنگ به شهادت رسید. او که از سپاه به صدا و سیمای مرکز خوزستان آمده بود ، حالات عجیبی داشت ؛ امیر در عین برخورداری از مال و مکنت سرشار خانوادگی به مناطق محروم جنوب آمده و به سختی روزگار می‌گذراند. پس از چندی در جبهه‌های جنوب شیمیایی شد و پس از مدت مدیدی تحمل درد و رنج بالاخره شب عید نوروز 76 به خیل شهدا پیوست. شهید بهروز خلیلیان نیز در جبهه غرب و شهید احمد سگوندی در دارخوین به شهادت رسیدند و بالاخره شهید غلامرضا رهبر که در واقع در کار گویندگی دو رقیب و در ارتباطمان دو رفیق صمیمی بودیم، درست زمانی که در اوج فعالیت‌های خبری و ارسال گزارشهای خطوط مقدم جبهه بود، به شهادت رسید.

ساختمان صدا و سیمای خوزستان هم چند بار هدف توپ و راکت قرار گرفته است. در چنین مواردی در پخش برنامه‌ها خللی وارد نمی‌شد؟
ببینید رادیو اهواز در زمان جنگ نقش بسیار مؤثری داشت. بویژه اینکه ما تا سال 64 چیزی به نام تلویزیون در استان نداشتیم و در این سال بود که یک مرکز سیما در محل منزل مدیر کل در منطقه امانیه اهواز ایجاد شد. بنابراین همه چیز به رادیو ختم می‌شد. من خوب یادم هست یک بار برنامه‌ای تحت عنوان نیازمندی‌ها در حال پخش بود که ساختمان بمباران شد. بخشی از سقف اتاق تولید فرو ریخت من که مجری برنامه بودم تنها کاری که کردم این بود که زیر میز خزیدم اما وقتی از میان گرد و غبار چشمم به چراغ قرمز میکروفون افتاد بالافاصله برگشتم پشت میز و صحبت‌هایم را با گزارش حادثه از سر گرفتم.  آن لحظه متوجه اهمیت این کار نبودم اما شب رادیو بی‌بی‌سی همین موضوع را بدین صورت نقل کرد که علیرغم اعلام رادیو بغداد مبنی بر بمباران ساختمان رادیو و تلویزیون خوزستان و اینکه توانسته‌اند پیش از ظهر امروز صدای رادیو اهواز را خاموش کنند؛ از این شهر خبر رسیده که درست در لحظات بمباران نیز گوینده رادیو همچنان به کار خود ادامه داده و این رادیو همچنان به فعالیتهای خبری خود ادامه می دهد. به هر تقدیر خاطرات فراوانی هست، اما عمده‌ترین وظیفة رادیو اطلاع‌رسانی به مردم بود. آن روزها رادیوی هیچ منزل، اداره، ماشین و مغازه‌ای خاموش نمی‌شد. رادیو اهواز، در واقع رادیوی ستاد جنگ بود که از قلب بحران و از دل جنگ آخرین اخبار را به آگاهی مردم می‌رساند.

شما اولین کسی هستید که اعلام وضعیت قرمز کردید.  در واقع آژیر خطر همیشه پس از پخش صدای ضبط شده شما پخش می‌شد. 
ما یک خط مستقیم از لشکر  92 زرهی داشتیم که مخصوص اعلام حمله هوایی بود. به محض اینکه آنها اعلام می‌کردند حمله هوایی در شرف وقوع است ما وضعیت قرمز را اعلام می‌کردیم و آن آژیر معروف پخش شد. با رفع خطر حمله هوایی نیز وضعیت سفید اعلام شده و آژیر ویژه این وضعیت پخش می‌شد و مردم از پناهگاه‌ها خارج می‌شدند.

آن جمله معروف عیناً خاطرتان مانده است؟
بله.  ابتدا اعلام می‌کردیم: اینجا اهواز است صدای جمهوری اسلامی ایران و پس از آن گفته می‌شد: «آژیری که هم اکنون می‌شنوید بیانگر وضعیت قرمز می‌باشد...» و بعد آن آژیر ممتد خوفناک پخش می‌شد.
  • ع ش

جواب جالب یک دانش آموز به سؤال درس مدنی!

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۲ ب.ظ

تلخند

  • ع ش