فیل
- ۰ نظر
- ۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۵
حجت الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی از یاران نزدیک امام خمینی، خاطره ای شیرین از مرحوم شهید آیت الله محمدرضاسعیدی نقل کرده است.
رسولی محلاتی گفته است:
مرحوم سعیدی از شاگردان خوب امام بود. وقتی پدر ایشان فوت شد، شاگردها به امام عرض کردند که پدر آقای سعیدی فوت کرده است و اگر اجازه بفرمایید برای تسلیت در خدمت شما برویم منزل ایشان. امام گفتند: «بسیار خوب». با امام رفتیم و آقای سعیدی -خدا رحمتش کند- چای آورد. امام معمولاً چای نمیخوردند. ظرف پرتقال وسط اتاق بود و مرحوم سعیدی آورد و تعارف کرد و امام گفتند: «میل ندارم». ایشان هم یک پرتقال برداشت و با یک مداد آورد پیش امام و گفت: «چای که نخوردید، پرتقال هم که نمیخورید، پس لااقل امضا بفرمایید که رؤیت شد!» با این که خودش صاحب عزا بود، از این شوخیها هم میکرد. بسیار شوخ بود.
تا می توانید سر مردم کلاه بگذارید!
آیت الله نعیم آبادی امام جمعه بندرعباس و عضو مجلس خبرگان رهبری در خصوص موضوع افزایش مرگ و میر موتورسیکلت سواران در جاده های استان به دلیل عدم استفاده از کلاه ایمنی که از سوی یکی از مدیران مطرح شد، خطاب به فرمانده پلیس راه استان کرد و با لحن مطایبه آمیز گفت: تا می توانید سر مردم کلاه بگذارید، البته منظورم کلاه ایمنی است!
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر، مرحوم آیتالله احمد مجتهدی تهرانی
در دوران حیات خویش، ریاست علمی و مدیریت مدرسه علمیه حاج ملا محمد جعفر را بر عهده
داشت که اکنون به نام حوزه علمیه آیتالله مجتهدی معروف است. کلام شیوا و لهجه
دلنشین این استاد اخلاق همچنان در اذهان مردم تهران باقی مانده است.
در
ادامه به شرح مزاحهای پیامبر از زبان آیتالله مجتهدی که در کتاب «آداب الطلاب»
بیان شده است، اشاره میشود:
*پیرزن وارد بهشت نمیشود
روزی پیرزنی
به پیامبر اکرم(ص) عرض کرد، دعا فرمایید که خداوند مرا اهل بهشت قرار دهد، پیامبر
اکرم(ص) فرمودند: پیرزن وارد بهشت نمیشود! آن پیرزن گریه کرد، پیامبر اکرم(ص)
خندید و به او فرمودند: آیا نشنیدهای که خداوند میفرماید: «إِنَّآ
أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَآءً، فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً»(2)، یعنی ما آنها را
آفرینش نوینی بخشیدیم و همه را دوشیزه قرار دادیم. (3)
*ماجرای خرما خوردن
پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع)
یک روز پیامبر(ص) با امیرمؤمنان(ع) خرما
میخوردند، پیامبر(ص) از روی مزاح و شوخی، هستههای خرماهایی را که میخورد،
پیشروی امیرمؤمنان(ع) میگذاشت، وقتی که از خوردن خرما فارغ شدند، همه هستهها نزد
امام علی(ع) جمع شده بود، پیامبر(ص) به امیرمؤمنان(ع) فرمودند: «یا عَلِیُّ اِنَّکَ
لَاَکُولٌ»، ای علی! تو پرخور هستی، امام در پاسخ (مزاح و شوخی آن حضرت) عرض کردند:
«اَلْاَکُولُ مَن یَأْکُلُ الرُّطَبَ وَالنَّوا»، پرخور کسی است که خرما را با
هستهاش میخورد! (4)
*پیرزن بیدندان
پیرزنی بر اثر پیری،
دندانهایش افتاده بود، پیامبر(ص) او را دید و فرمودند: پیرزن بیدندان، به بهشت
نمیرود.
پیرزن گریه کرد، پیغمبر(ص) به او فرمودند: چرا گریه میکنی؟ او عرض
کرد: ای رسول خدا! من بیدندان هستم، پیامبر(ص) خندید و فرمودند: «لاتَدْخُلینَ
الْجَنَةَ عَلی حالِکِ»، تو با این حال وارد بهشت نخواهی شد،(5) بلکه دوشیزه و جوان
خواهی شد سپس وارد میشوی.
*ماجرای عسل هدیهای که پیامبر(ص) مجبور به خرید
آن شد
روزی پیامبر اکرم(ص) با اصحاب در مسجد نشسته بودند که شخصی وارد شد و
عرض کرد: یا رسولالله! هدیهای برای شما آوردهام، چون آن را تقدیم کرد، حضرت(ص)
متوجه شدند که عسل است، با انگشت مقداری از عسل را میل کردند، آن مرد عرض کرد: آیا
خوشتان آمد، پیامبر(ص) فرمود: آری!
آن مرد عرض کرد: حال که چنین است لطف
بکنید، پول آن را لطف کنید، پیامبر(ص) فرمود: مگر نگفتی هدیه است؟ عرض کرد: چرا
هدیه است، منتها از آن هدیههایی است که پولش را هم باید بدهید!
پیامبر
تبسمی کرد و سپس پول عسل را دادند، هر وقت ناراحت میشدند، به یاد آن مردم
میافتادند و میفرمودند: آن عرب بیابانی چه شد کاش نزد ما میآمد و ما را خوشحال
میکرد.(7)
*این پا شبیه چیست؟
روزی پیامبر اکرم(ص) در مسجد و با
حضور اصحاب و یاران نشسته بودند، پس از مدتی پای آن حضرت خسته میشود و پیامبر(ص)
حیا میکند که پایش را دراز کند، چرا که قرآن میفرماید: «فَإِذَا طَعِمْتُمْ
فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی
النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ»(8)، چون غذا تناول کردید، زود از پی کار خود
بروید و متفرق شوید و به سرگرمی و انس به سخنرانی نپردازید، چرا که این کار پیامبر
را آزار میدهد و از شما خجالت میکشد و حیا میکند که اظهار کند.
ولی بر
اثر شدت خستگی پا، آن حضرت یاران و اصحاب مزاح میکنند و پا را دراز کرده و
میپرسند: به نظر شما این پای من، شبیه چیست؟
حاضران در مجلس هر کدام چیزی
میگویند و هر یک پا را به چیزی تشبیه میکنند. چون خستگی، از پای آن حضرت رفع شد،
اشاره به آن یکی پایشان کرده و فرمودند: این پا، شبیه این پای دیگر من
است.
*پینوشتها:
1- بحار جلد 16 صفحه 194
2- سوره
واقعه آیه 35 و 36
3- بحار جلد 16 صفحه 195 و شرح نهجالبلاغه ابن
ابیالحدید جلد 6، صفحه 330.
4- زهرالربیع صفحه 7.
5- بحار جلد 16
صفحه 298.
6- بحار جلد 16 صفحه 298.
7- اصول کافی جلد 4 صفحه 485 با
مختصر تفاوت.
8- سوره احزاب آیه 53.
مختصری از زندگینامه : کلنل محمد تقی خان پسیان به سال 1270 هجری شمسی در محله سرخاب تبریز دیده به جهان گشود . وی ضمن فراگیری دروس اولیه متداول، با تحصیل در مدرسه نظامی به درجه سروانی رسیده و در فرماندهی نیروهای ژاندارمری مشغول به خدمت گردید.بعد ها به آلمان عزیمت و با دیدن دوره هوانوردی و انجام سی وسه سورتی پرواز نام خود را به عنوان اولین خلبان ایرانی در تاریخ ثبت نمود.
(به یادبود او در سه راهی فرودگاه تبریز تندیسی از او در کنار هواپیما نصب شده است.)
کلنل محمدتقی خان پسیان در تابستان سال 1300 با تصرف ادارات دولتی، نظامی و انتظامی استان خراسان، قیام خود علیه دولت قوامالسلطنه را در دوران حاکمیت رضاخان آغاز کرد. این رویداد، 2 ماه پس از سقوط کابینه سیدضیأالدین طباطبائی و آغاز کار دولت قوام السلطنه صورت گرفت. به هنگام کودتای سید ضیاء، قوامالسلطنه والی خراسان بود و کلنل پسیان فرماندهی ژاندارمری این استان را برعهده داشت. پس از کودتا، خبر رسید که قوام درصدد انجام اقداماتی علیه سید ضیاء است. سید ضیاء نیز مخفیانه به پسیان دستور داد تا او را دستگیر و روانه تهران کند. کلنل پسیان که از ماهیت نخست وزیر کودتا مطلع نبود و از طرفی قوام را عنصری ضدمردمی میشناخت، دستور دولت را اطاعت کرده و 13 فروردین 1300 قوام و عدهای از مسئولان شهر را دستگیر و تحت الحفظ روانه تهران کرد. دوماه پس از این واقعه، کابینه سه ماهه سیدضیأ سقوط کرد و قوام که در زندان بود آزاد و مأمور تشکیل کابینه شد. چون خبر نخست وزیری قوام انتشار یافت، کلنل پسیان به طور ضمنی از اطاعت وی سرپیچی کرد. قوام السلطنه ضمن دریافت کمک از رضاخان و فرستادن نیروی نظامی به خراسان، صمصام السلطنه بختیاری را به حکومت خراسان منصوب کرد. صمصام پیش از حرکت به خراسان تلاش کرد تا مشکل پسیان را از راه مذاکره حل کند. وی به پسیان اطلاع داد که با هدف مذاکره با او عازم خراسان است. پسیان نیز به وی پاسخ داد تنها در صورتی که بدون نیروی بختیاری رهسپار خراسان شود، حکومت او را در این استان خواهد پذیرفت. صمصام که از حل مشکل پسیان با روشهای سیاسی و گفتگو نا امید شده بود، به قوام اطلاع داد که با وجود پسیان در رأس قوای نظامی ژاندارمری استان خراسان، قادر به حکومت بر این استان نخواهد بود.
5 مرداد 1300، با کمک نیروهای خود، تمامی مراکز اداری، دولتی، نظامی و انتظامی استان خراسان را به تصرف درآورد. قوام السلطنه نیز درصدد سرکوب پسیان برآمد و قزاق های مسلح را به سوی خراسان روانه کرد. علاوه بر نیروی قزاق، قوام که پیش از این خود حاکم خراسان بود و روابط صمیمانهای با خوانین این خطه داشت، به آنان دستور مقابله با پسیان داد.
سردار معزخان بجنوردی به کمک خوانین شیروان موفق به بسیج کردهای قوچان علیه پسیان شد. پسیان نیز برای دفع این شورش، به قوچان آمد و با نیروی اندک خود در جعفرآباد قوچان با شورشیان مواجه شد. در جنگی که روی داد، عدهای از ژاندارم ها متواری شدند و کلنل نیز ناگزیر با حداقل نیروی باقی مانده به مقاومت پرداخت. سرانجام مابقی افراد نیز کشته شدند. کلنل به تنهایی به مقاومت ادامه داد تا این که به محاصره افتاد و با اصابت چند تیر زخمی شد. در حالی که وی آخرین لحظات زندگی میگذرانید، در دهم مهر 1300 ، توسط چند نفر سرش از بدن جدا شد.
او درمجموعهٔ باغ نادری مشهد به خاک سپرده شدهاست. در تشییع جنازه کلنل محمدتقی خان پسیان در سال ۱۳۴۰ هجری قمری (۱۳۰۰ شمسی) عارف قزوینی شعری برای وی سرود:
این سر که نشان سرپرستیست امروز رها ز قید هستیست
با دیده ی عبرتش ببینید کاین عاقبت وطنپرستیست
آقا از حرم که می خواست برگردد
مشت هایش را می بست
و دیگر باز نمی کرد
تا برسد خانه و روی سر بچه ها دست بکشد.
آیت الله بهجت را می گویم
چند ساعت مانده بود به اذان صبح
چند ساعت مانده بود به اذان صبح
طبق معمول بلند شده بود برای تجدید وضو
هوا خیلی سرد بود
از اتاق بیرون رفته بود
آنجا خورده بود زمین و دیگر نتوانسته بود بلند شود
چند ساعت بعد که آقا را پیدا کرده بودند دیده بودند در حالی که بدنش از سرما خشک شده همان طور که روی زمین افتاده دارد ذکرهایش را می گوید
گفته بودند خب چرا صدا نکردید
گفته بود خب نخواستم اذیت بشوید
آیت الله بهجت را می گویم
آن رقت قلب همیشگی
یکی از اطرافیان بچه ی شان از جایی پرتاب شده بود و توی کما بود.
زنگ زده بودند برای التماس دعا
آقا آن رقت قلب همیشگی را که وقتی کسی التماس دعا می گفت پیدا نکرده بود
یکی از اهل خانه پرسیده بود جریان چیست؟
گفته بود وقتی اجل کسی حتمی است کاری نمی شود کرد
اینها از ما شاکی باشند بهتر است تا این که از خدا شاکی باشند
در عوض ما دعا می کنیم خدا به بهترین نحو برایشان جبران کند
آیت الله بهجت را می گویم
ا مشهد که می رفتند خیلی مقید بود توی نگهداری از بچه ها کمک کند تا عروسشان هم به زیارت برسد.
می گفت بچه ها را بگذارید پیش من . وسایل و خوراکی هایشان را هم بگذارید و خودتان بروید زیارت.
از حرم که برمی گشتند می دیدند آقا بچه را بغل کرده تا آرام باشد یا خوابانده و همین طوری توی بغلش راه می برد که بیدار نشود و در حال ذکر و عبادت خودش است...
آیت الله بهجت را می گویم
مقید بود تولد افراد را بهشان تبریک می گفت
مقید بود تولد افراد را بهشان تبریک می گفت .
بعضأ به بچه ها هم هدیه می داد .
به عروسشان هم همین طور. روز تولدش که می شد می گفت غذای کافی درست کنید و فقرا و همسایه ها را اطعام کنید.
آیت الله بهجت را می گویم
جویای حال گرفتاران
امان از آن روزی که برای گرفتاری یک کسی یا شفای مریضی به آقا التماس دعا می گفتند
یک ریز آقا باید حال آن شخص را می پرسید ببیند گرفتاری اش برطرف شده یا نه
تا خبر برطرف شدن گرفتاری را هم نمی شنید دست بردار نبود
باید مواظب بودند وقتی التماس دعا می گویند یک جوری بگویند که آقا بو نبرد که آن گرفتاری چه بوده
آیت الله بهجت را می گویم
یکی از مرغ ها مریض شده بود
خیلی حالش بد بود
اهل خانه چندان موافق نبودند که مرغ ها از قفس بیرون بیایند
خب کثیف کاری می شد
آقا هر روز مرغ مریض را یک ساعتی از قفس بیرون می آورد و خودش بالای سرش می ماند و مراقب بود
می گفت خب حیوان باید قدم بزند که حال و هوایش عوض شود و "بهبود" پیدا کند
یک ماهی بود که حیوان کاملا حالش خوب شده بود...
فردای عصری که آقا رحلت کرد دیده بودند که حیوان هم مرده...
آیت الله بهجت را می گویم
رفته بودند آقا برایشان خطبه ی عقد بخواند
آقا خطبه را که خوانده بود به عروس و داماد گفته بود حالا یک سفارش به عروس خانم دارم یک سفارش هم به آقا داماد
منتها وقتی سفارش عروس خانم را می گویم آقا داماد باید گوشش را بگیرد و نشنود
وقتی هم سفارش آقا داماد را می گویم عروس خانم باید گوشش را بگیرد و نشنود
حالا کدامتان اول دست روی گوشش می گذارد؟...
بعد گفته بود شوخی کردم. نمی خواهد دست توی گوشتان فرو کنید.
اما هر کدامتان بدانید که نباید به سفارش آن یکی کاری داشته باشید..
منظور آقا این بود که عروس و داماد نباید یک سره توی روی هم در بیایند و بگویند چرا به سفارش آقا عمل نکردی ...
هر کس باید به فکر سفارش خودش و وظیفه ی خودش باشد...
عاقد آیت الله بهجت بود
داماد هم علیرضا پناهیان بود
دختر بچه پرتقال دلش خواسته بود
مادرش گفته بود توی این فصل پرتقال از کجا پیدا کنیم؟
بعد از چند دقیقه دختر بچه با یک پرتقال وارد اتاق شده بود
هیچ کس نمی دانست این پرتقال را کی دست او داده
آقا فرموده بود این بچه توی حرم دلش پرتقال خواسته بود
حالا با قاعده به او پرتقال داده اند
منظور آقا این بود که توی حرم هرچیزی که واقعا دلت بخواهد با قاعده می آورند بهت می دهند
"با قاعده" یکی از آن تکیه کلام های شیرین آقا بود
آیت الله بهجت را می گویم
بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه
اگر ناراحتی یا غم و غصه ای توی صورت کسی می دید
حتی پیش آمده بود که نمازش را نمی بست
تا یک جوری آن ناراحتی رابرطرف کند و صورت آن شخص را خوشحال ببیند
آن وقت نمازش را می بست
می گفت آدم اگر یک نفر را خوشحال کند همان موقع خدا یک ملک خلق می کند که او را از بلاها مصون نگه دارد
آیت الله بهجت را می گویم