راه تربیت خود
امام علی علیه السلام:
برای تربیت کردن خود همین بس که از آن چه در دیگران نمی پسندی دوری کن.
ولادت با سعادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مبارک باد
- ۰ نظر
- ۲۴ دی ۰۳ ، ۱۴:۵۰
امام علی علیه السلام:
برای تربیت کردن خود همین بس که از آن چه در دیگران نمی پسندی دوری کن.
ولادت با سعادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مبارک باد
آیا رضایت و نارضایتی مرده ها بر زندگی ما اثر دارد؟
آیا مرده ها برای بازماندگانشان دعا یا نفرین می کنند؟
پیر ربانی آیت الله سیّد جواد حیدری(رحمة الله علیه ):
این روزها در اغلب خانه ها خستگی از تن اهل خانه بیرون نمی رود و همه عصبی هستند و این بدان روست که مرده ها شما را نفرین می کنند!
اگر مرده ای از وارث خود راضی باشد، دعاهای مرده در حق آنها زود مستجاب می شود.
بعد از خانه خدا،تنها خانه ای است که:
روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت
و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر می شود.
خانه ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد
خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی
خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته تا تورا ببینند
خانه ای که یاد آور آرامش کودکانه توست
خانه ای که حضورت و نگاهت به پدر و مادر عبادت محسوب می شود و گفتگویت با آنها ذکر الهی است
خانه ای که اگر نروی دل صاحبخانه میگیرد و غمگین می شود.
خانه ای که قهر با آن ، قهر با خداست!
خانه ای که دو تا شمع سوخته اند تا روشنی به ما بدهند و تا وقتی سوسو میزنند، شادی و حیات در وجودت جریان دارد.
خانه ای که سفره هایش خالص و بی ریاست
خانه ای که وقتی خوردنی آوردند اگر نخوری ناراحت و دلشکسته می شوند
خانه ای که همه بهترین هایش با خنده و شادمانی تقدیم تو می شود
خانه ای که .........
چقدر خانه والدین به خانه خدا شباهت دارد
"قدر این خانه ها را بدانیم"
"قدر این فرشته های آسمانی را بدانیم"
شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم
دیر می شود.
میرزا حسینقلی همدانی عارف بزرگ به عنوان آخرین توصیه به یکی از شاگردهاش میگه :"هر وقت تونستی کفش کسانی رو که باهاشون مشکل داری جفت کنی اون وقت آدم شدی."
زنده یاد پرویز دهداری
بیژن شهرامی
همه ما پوریای ولی را دوست داریم که در اوج قدرت، عمداً خودش را زمین انداخت تا رقیبش برنده شود و دل مادرش به دست آید.
این دوست داشتن وقتی بیشتر می شود که بدانیم در زمان ما هم امثال آن پهلوان نامی که الگویشان علی علیه السلام است کم نیستند از جمله زنده یاد پرویز دهداری که سالها پیش در مرودشت شیراز به دنیا آمد.
او در آبادان قد کشید،درس خواند و در باشگاه هایی مانند شاهین و پرسپولیس پا به توپ شد.تلاش و جدیت مثال زدنی اش هم خیلی زود نتیجه داد و سر از تیم ملی فوتبال درآورد مدتی به عنوان بازیکن و مدتی هم به عنوان مدیر فنی و حتی سرمربی.
او پیش از آن که یک فوتبالیست باشد کوشید انسانی با ایمان و خوش اخلاق باشد تا آنجا که او را "معلم اخلاق" نامیده اند.
دهداری فوتبال را وسیله ای برای رسیدن به ثروت و شهرت قرار نداد و کوشید جوانان با استعداد در زمینه فوتبال را در گوشه و کنار کشور شناسایی و به تیم های برتر معرفی کند.
***
مرتضی[1] بهترین بازیکن آن روز میدان بود اما به پیشنهاد پرویزخان[2] از زمین بیرون کشیده شد تا تیم ملی در مقابل تیم نپال ده نفره به کارش ادامه دهد!
با پایان بازی، دهداری مرتضی را به اتاقش صدا زد و گفت:
مرتضی جان! ما قبل از اینکه فوتبالیست باشیم، آدم هستیم.چه کسی به ما حق داده است انسان دیگری را کوچک کنیم، حقیر کنیم، خجالتزده کنیم. آن هم در برابر میلیونها جفت چشم…؟پس انسانیت چه میشود؟ اخلاق چه میشود؟ جوانمردی چه میشود؟ فتوت چه میشود؟
نصیحت های پدرانه مربی با اخلاق فوتبال ایران به دل مرتضی نشست آن طور که سرش را پایین انداخت تا قطره های اشکش دیده نشوند...
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید...حافظ
روز حافظ مبارک باد
کوچههای قدیمی را
باریک میساختند
تا آدما به هم نزدیکتر شوند
حتی در یک گذر
اما اکنون چقدر آوارهایم
در این همه اتوبان سرد...
مرد بزرگ به خودش سخت می گیرد،
و مرد کوچک به دیگران...
تنی از ارکان در مرض موت یکی از شاهزادگان بزرگ به عیادت رفت. پرسید: طبیب کیست؟ فرمود: هیچکس. عرض کرد: دوا چه میل می فرمائید؟ فرمود: هیچ چیز. عرض کرد؟ سبب چیست؟ فرمود: دوای تلخ را نمی خورم تا جان شیرین را بدهم!
مردی از تجار در سرای تاجر به میهمانی شد. در کنار خوان طعام یکی از حضار را حشیشی بر ریش بود، غلامش از گوشه مجلس گفت: «بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت».
آقا به فراست بدانست، و حشیش از ریش برگرفت.
مرد تاجر چون از مجلس تغذیه به محل تخلیه درآمد، با غلام خود گفت: تو نیز بعد از این اگر چیزی در ریش من بینی با همین مصراع آگاهی ساز. چون از مَبرز [مستراح] بر سفره عصرانه بنشست، از بقایای آلوی بخارایش نمونه در ریش ماند. غلام آن مِصرع و آن مَصرع فراموش کرده، از پی آگاهی بانگ برکشید: ای آقا! آنچه در مبرز فرمودی از ریش برگیر!