ادوارد پولاک می گوید:
ادوارد پولاک ، پزشک یهودی که
در ساخت دارالفنون به امیر کبیر
کمک کرد، درمورد او می گوید:
پول هایی که می خواستند
به عنوان رشوه به او بدهند و نگرفت؛
خرج کشتنش شد.
- ۰ نظر
- ۲۴ تیر ۰۰ ، ۱۵:۴۴
ادوارد پولاک ، پزشک یهودی که
در ساخت دارالفنون به امیر کبیر
کمک کرد، درمورد او می گوید:
پول هایی که می خواستند
به عنوان رشوه به او بدهند و نگرفت؛
خرج کشتنش شد.
«قارون» هرگز نمی دانست که روزی ،کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند ما را به آسانی مستغنی میکند .
و «خسرو» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است . و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد میزدند ، کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید .
و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید ..
و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد ..
بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان عصر هم اینگونه نمی زیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم ! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم !
من همیشه می توانم آزادانه انتخاب کنم،
اما باید بدانم که اگر انتخاب نکنم،
باز هم انتخابی کردهام.
ژان پل سارتر
بترس از خدا و میازار کَس
ره رستگاری همین است و بَس ...!
فردوسی
می گویند آدم های خوب
به بهشت می روند...
اما من می گویم
آدمهای خوب
هر کجا که باشند
آنجا بهشت است...!
انوشیروان روزی به دادرسی
نشسته بود که مردی کوته قامت فراز آمد و بانگ دادخواهی برداشت!
خسرو انوشیران گفت :
کسی بر کوته قامت ستم نتواند کرد
مرد گفت : شهریارا
آن که بر من ستم راند ، از من کوتاه تر است
خسرو بخندید و دادش بداد..
به آیت الله مدرس گفتند حقوق نمایندگی کم است
گفت: وقتی نماینده شدید می دانستید حقوق چقدر است! ناراحتید استعفادهید و به مردم بگویید با حقوق 2 برابر حاضر به نمایندگی هستید.
اگر دوباره رای دادند، حقوق را زیاد کنید!
شبی که بارون شدیدی می بارید..
پرویز شاپور از احمد شاملو پرسید : چرا این قدر عجله داری؟!
شاملو گفت : می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم.
شاپور گفت : من می رسونمت .
شاملو پرسید : مگه ماشین داری؟
شاپور گفت. : نه، اما چتر دارم!
تصور کن اگر قرار بود
هرکس به اندازه
دانش خود حرف بزند
چه سکوتی بر دنیا
حکمفرما می شد ...
ناپلئون بناپارت
حکیم فرزانه اى پسرانش را چنین نصیحت مى کرد: عزیزان پدر! هنر بیاموزید، زیرا نمى توان بر ملک و دولت اعتماد کرد، درهم و دینار در پرتگاه نابودى است، یا دزد همه آن را ببرد و یا صاحب پول، اندک اندک آن را بخورد، ولى هنر چشمه زاینده و دولت پاینده است، اگر هنرمند تهیدست گردد، غمى نیست زیرا هنرش در ذاتش باقى است و خود آن دولت و مایه ثروت است، او هر جا رود از او قدرشناسى کنند، و او را در صدر مجلس جا دهند، ولى آدم بى هنر، با سختى لقمه نانى به دست آورد.