چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۵۷ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

من هنوز...

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۰۷ ب.ظ

من هنوز

آب‌نبات را آب‌نبات صدا می‌زنم و

زخم را زخم می‌نامم و

گُل را گُل...

اما مادر

من دیگر تا آخر دنیا

به چه کسی بگویم مادر!

 

| لطیف هلمت |

  • ع ش

فراموشی

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۰۶ ب.ظ

بزرگ‌ترین موفقیت زندگی‌ام

این بوده که

با چشم‌های خودم ببینم

که چطور فراموشم می‌کنند...

 

| گابریل گارسیا مارکز |

  • ع ش

گورستان کوچک

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۰۵ ب.ظ

هر کس در اعماق دل خویش

گورستان کوچکی دارد...

از آنان که دوستشان می داشته است.

 

| رومن رولان |

  • ع ش

دو نفر...

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۰۴ ب.ظ

بار اندوه را به تنهایی می توان کشید،

اما برای شاد بودن

به دو نفر نیاز است.

 

| آلبرت هوبارد |

  • ع ش

جز...

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۰۲ ب.ظ

همه عیب هایت را دوست دارم،

جز نبودنت...

 

| محمود درویش |

  • ع ش

زودتر از من بمیر تا...

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۵۶ ب.ظ

زودتر از من بمیر

تنها کمی زودتر

تا تو آنی نباشی که مجبور است

راه خانه را تنها بازگردد...

 

| راینر کنسه |

  • ع ش

قطعه گم شده

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ

هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید.

شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق...

هر رنجِ دوست داشتن، صیقلی ست بر روح...

و با هر تمرین دوست داشتن، روح تو زلال تر می شود...

 

| قطعه گم شده / شل سیلور استاین |

  • ع ش

شوخی با شعر لسان الغیب

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۵۹ ب.ظ

1. «به آب روشن می عارفی طهارت کرد»/ و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد...
2. «برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر»/ لیلی آمد دم در، گفت: بیا! برق آمد!...
 3. «داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید»/ صد و یک عیب چو شد، دلق من از کار افتاد...
 4. «مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش»/ گفت: دنیا شده از مشکل پر، این هم روش...
 5. «در آستین مرقع پیاله پنهان کن»/ که چوب و غیره در آن ناگهان فرو نکنند...
6. «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را»/ به دستش می‌دهم کاری که بار آخرش باشد...
7. «چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را»/ ولی از روی پایم خواهشا بردار دستت را...
 8. «خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد»/ بعد از این آب خرابات چه آبی بشود...
9. «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود»/ اگرچه له شود اما شکایتی نکند...
10. «صوفیان واستدند از گرو می همه رخت»/ بنده از شرم شدم پشت درختی پنهان...
11. «جمیله‌ای است عروس جهان، ولی مگذار»/ که این زمان حرکت‌های او شود موزون...
12. «پیرهن چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست»/ آن‌قدر عربده زد، آبروی ما را برد...
 13. «دستی به جام باده و دستی به زلف یار»/ پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟...
14. «سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد»/ بی‌خبر بود که ما مشترک کیهانیم!...
 15. «دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک»/ رند باید چیز دیگر را نگهداری کند...
16.«چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی‌غش»/ مرا فقط نگرانی ز گشت ارشاد است...

  • ع ش

...به گور پدرم می خندم!

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۵:۲۱ ب.ظ

سنگ قبر پدرم مشکل املایی داشت

از همین است به گور پدرم می خندم

 

| محمد رنجبری |

  • ع ش

شرفیابی دریای خزر!

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۵۵ ب.ظ

روزی ناصرالدین‌شاه با امیرکبیر به مازندران می رفتند. شاه در نزدیکی مقصد سر از پنجره کالسکه بیرون کرد و دریا را دید. از کالسکه‌ران پرسید، آن آب چیست؟

کالسکه‌ران که چاپلوس محض بود، گفت: اعلی‌حضرت ، دریای خزر است که خدمت شما مشرف شده است!!

ناصرالدین‌شاه سری از خوشحالی و تشکر همراه تبسم تکان داد. و امیرکبیر سری از ناراحتی.

ناصرالدین‌شاه علت را پرسید، امیرکبیر گفت: بدبخت شد ولایتی که والی و مسئول آن به جای شنیدن مشکلات و حرف انتقاد ، عاشق شنیدن این همه دروغ و چاپلوسی و تملق شد.

  • ع ش