من هنوز...
من هنوز
آبنبات را آبنبات صدا میزنم و
زخم را زخم مینامم و
گُل را گُل...
اما مادر
من دیگر تا آخر دنیا
به چه کسی بگویم مادر!
| لطیف هلمت |
- ۰ نظر
- ۱۱ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۰۷
من هنوز
آبنبات را آبنبات صدا میزنم و
زخم را زخم مینامم و
گُل را گُل...
اما مادر
من دیگر تا آخر دنیا
به چه کسی بگویم مادر!
| لطیف هلمت |
بزرگترین موفقیت زندگیام
این بوده که
با چشمهای خودم ببینم
که چطور فراموشم میکنند...
| گابریل گارسیا مارکز |
هر کس در اعماق دل خویش
گورستان کوچکی دارد...
از آنان که دوستشان می داشته است.
| رومن رولان |
بار اندوه را به تنهایی می توان کشید،
اما برای شاد بودن
به دو نفر نیاز است.
| آلبرت هوبارد |
همه عیب هایت را دوست دارم،
جز نبودنت...
| محمود درویش |
زودتر از من بمیر
تنها کمی زودتر
تا تو آنی نباشی که مجبور است
راه خانه را تنها بازگردد...
| راینر کنسه |
هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید.
شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق...
هر رنجِ دوست داشتن، صیقلی ست بر روح...
و با هر تمرین دوست داشتن، روح تو زلال تر می شود...
| قطعه گم شده / شل سیلور استاین |
1. «به آب روشن می عارفی طهارت کرد»/ و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد...
2. «برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر»/ لیلی آمد دم در، گفت: بیا! برق آمد!...
3. «داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید»/ صد و یک عیب چو شد، دلق من از کار افتاد...
4. «مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش»/ گفت: دنیا شده از مشکل پر، این هم روش...
5. «در آستین مرقع پیاله پنهان کن»/ که چوب و غیره در آن ناگهان فرو نکنند...
6. «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را»/ به دستش میدهم کاری که بار آخرش باشد...
7. «چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را»/ ولی از روی پایم خواهشا بردار دستت را...
8. «خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد»/ بعد از این آب خرابات چه آبی بشود...
9. «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود»/ اگرچه له شود اما شکایتی نکند...
10. «صوفیان واستدند از گرو می همه رخت»/ بنده از شرم شدم پشت درختی پنهان...
11. «جمیلهای است عروس جهان، ولی مگذار»/ که این زمان حرکتهای او شود موزون...
12. «پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»/ آنقدر عربده زد، آبروی ما را برد...
13. «دستی به جام باده و دستی به زلف یار»/ پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟...
14. «سالها دل طلب جام جم از ما میکرد»/ بیخبر بود که ما مشترک کیهانیم!...
15. «دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک»/ رند باید چیز دیگر را نگهداری کند...
16.«چمن خوش است و هوا دلکش است و می بیغش»/ مرا فقط نگرانی ز گشت ارشاد است...
سنگ قبر پدرم مشکل املایی داشت
از همین است به گور پدرم می خندم
| محمد رنجبری |
روزی ناصرالدینشاه با امیرکبیر به مازندران می رفتند. شاه در نزدیکی مقصد سر از پنجره کالسکه بیرون کرد و دریا را دید. از کالسکهران پرسید، آن آب چیست؟
کالسکهران که چاپلوس محض بود، گفت: اعلیحضرت ، دریای خزر است که خدمت شما مشرف شده است!!
ناصرالدینشاه سری از خوشحالی و تشکر همراه تبسم تکان داد. و امیرکبیر سری از ناراحتی.
ناصرالدینشاه علت را پرسید، امیرکبیر گفت: بدبخت شد ولایتی که والی و مسئول آن به جای شنیدن مشکلات و حرف انتقاد ، عاشق شنیدن این همه دروغ و چاپلوسی و تملق شد.